Wednesday 11 November 2009

Who's Really a Public Enemy? [On Michael Mann's Public Enemies]



دشمنان جامعه

کارگردان: مایکل مان

فیلمنامه: رونان بنت، آن بیدرمن، مایکل مان.

فیلمبرداری: دانته اسپینوتی

موسیقی: الیوت گلدنتال

طراح: نیتان کراولی

بازیگران: جانی دپ (جان دیلینجر)، کریستین بیل (ملوین پارویس)، ماریون کوتیلارد (بیلی فرشه).

140 دقیقه، رنگی، 2009، یونیورسال استودیو

نمی دانم فیلم هایی مثل «دشمنان جامعه» برای چه کسانی و چرا ساخته می شوند؟ یک نکته مسلم است که این فیلم ها برای من ساخته نمی شوند چون من چنین چیزی را از سازندگانشان نخواسته ام به خصوص آدم قابل احترام و سابقاً با استعدادی به نام مایکل مان.

برای مایکل مان "دشمن جامعه" در سال 2009 چه مفهومی داشته است؟ چه کسی دشمن جامعه است؟ قهرمانان خیالی؟ نظام ها و ساختارهای حکومتی؟ حالا که مسأله قانون، فراتر از مرزهای ملی، بهانه ای برای جنگ های پایان ناپذیر شده فیلم مان در کجای این دنیا قرار دارد؟ حالا که مفهوم "دشمن جامعه" چنان دگرگون شده که پیداشدن سروکله آدم ها در تلویزیون و وسط برنامه های گل و بلبل فوتبال و نقد فیلم می تواند مفهومی امروزی از "دشمن جامعه بودن" قلمداد شود مان در کجای این قافله ایستاده است؟ پاسخ به نظر من "هیچ کجا" است.

البته ایرادی ندارد که کارگردانی کاری پیش و پا افتاده برای گذران امور و درآوردن خرج دانشگاه آزاد بچه هایش بسازد و ایرادی ندارد که این کارگردان مایکل مان باشد، اما چرا باید ما به این تنور هیزم اضافه کنیم؟ منتقدان نگون بختي كه شهوت شهرت آنها باعث می شود تا به جاي سمت و سو دادن به سليقۀ غالباً خام اما انعطاف پذير عمومي، سوار بر اولين موج هايي شوند كه اقبال عمومی در آنها تضمین شده است. آنها از پس زده شدن و در مواجهه قرار گرفتن با اوهام جمعی می هراسند و این جاست که موج سواري در آب هايي با عمق سي سانتي متر را ترجیح می دهند. فرضیه دیگر (که منطقی تر به نظر می رسد) می گوید که آنها همینند که هستند چرا که نه سوادش را دارند، نه عشقش را و نه چشم انداز بلندپروازانه ای که ذره ای شأن برای چیزی موسوم به تاریخ فرهنگ قائل باشد. در این حال آنها چنان ترحم برانگيزند كه گهگاه مي خواهم برايشان گريه كنم.


در اين جا با كارگرداني روبرو هستيم كه از هول حليم در ديگ افتاده، اما نكته اين است كه حليم هنوز پخته نشده است. مايكل مان با يك فيلم اعلاء (Heat) و تعداد زيادي فيلم هاي متوسط و بد هنوز در جايي قرار ندارد كه بخواهد از خودش خوشش بيايد و با سبك سينمايي اش (كه در بسياري موارد مي تواند جذاب باشد) لاس بزند، واقعيت اين است كه رائول والش با صد و چهل فيلم چنين نكرد كه او مي خواهد با دو سه فیلم و چند نصفه فيلم چنين کاری بكند. چرا مان همیشه به دنبال این است که به جای پروراندن شخصیت ها و روابطشان آن ها را مثل مانکن ها روی صحنه، خوش ادا نشان دهد. او این قدر در این فیلم به شخصیت های فیلم بی توجه مانده که فكر كنم بخش های مربوط به دختره (با بازی ماریون کوتیلارد) را رضا فاضلي كارگرداني كرده باشد.

آنچه که به عنوان سبک بصری مان معروف شده چیزی نیست جز مجموعه ای از روش های آزمون پس داده و گلچینی از آثار کارگردانان آمریکایی و اروپایی از فولر و ملویل تا اسکورسیزی. او حالا بیشتر از هر زمانی از دوربین روی دست استفاده می کند و هم زمان می توان دید که این به اصطلاح سبک بصری چقدر شکننده و کم عمق است. وقتی یکی از بهترین ژانرهای تاریخ سینما که مملو از متریال بصری برای پرکردن فیلمی 140 دقیقه ای است به نمایشی از کت ها و کلاه ها تبدیل می شود (بازاریاب های هاکوپیان تنها کسانی هستند که از تماشای این نوع از سینما لذت می برند)، درباره آن چه می توان گفت؟ آیا ظلم در حق همه آن گنگستری های بزرگ نیست که مان را در «دشمنان جامعه» صاحب سبک بصری بخوانیم؟


فكر مي كنم يك نكته مهم در فيلم وجود دارد كه چطور در آمريكا هميشه - و حالا بيشتر از هر زمان - قانون متكي به ابزارهاي روز و قدرت نظامي هميشه چهره اي تاريك دارد و ياغيان و الوات هالۀ نور دور سرشان دارند. در زمان حال و فرهنگ معاصر ترجمه اين وضعيت مي شود سربازاني كه در عمليات انتحاري افغان و پاكستاني و عراقي و يمني خاكستر مي شوند، وهم چنان آدم بد داستانند و خوانندگان رپ و گنگسترهاي شكم گنده گردن گلفت دندان طلايي كه با هر آلبومشان ميليون ها دلار پول پارو مي كنند و قهرمانان امروزند. مايكل مان بدون شک بهتر از هر کسی – لااقل من - اين نكته را مي داند اما او چرا به به تغيير مفهوم ياغي گري از زمان ديلينجر با ياغي گري ِ بازاري و نفرت انگيز امروز کوچک ترین اشاره ای نمی کند.

ما دو فیلم دیگر هم درباره جان دیلینجر داریم که بین این سه نسخه، فیلم مایکل مان ضعیف ترین آن هاست. اولی در 1945 توسط مکس ناسک با بودجه 190 هزار دلار ساخته شده (بودجه مان برای فیلمش 100 میلیون دلار بوده است!) و باور نمی کنید اگر بگویم لارنس تیرنی (یکی از مهم ترین ستارگان فیلم های نوار B) با وجود ضعف های فیلم یکی از بهترین گنگسترهایی است که سینما تصویر کرده است و بعد بهترین نسخه سینمایی از زندگی دیلینجر ساخته جان میلیوس سر می رسد که وارن اوتس نقش او را بازی می کند و عجب دیلینجری است وارن اوتس.


در «دشمنان جامعه» چند سکانس خوب در فیلم وجود دارد، به خصوص سکانس سینما که در آن دیلینجر به تماشای «ملودرام منهتن» (دبلیو اس ون دایک) نشسته است و پس از پایان فیلم بیرون همان سالن از پا درمی آید. در میان تمام نسخه های سینمایی زندگی دیلینجر تنها نسخه مایکل مان رابطه ای درست میان فیلم ون دایک و سرگذشت دیلینجر برقرار می کند و اگر خیلی آدم بدذاتی بودم حتماً می نوشتم که بهترین نماهای دشمنان جامعه کلوزآپ های میرنا لوی در «ملودرام منهتن» بود. همه چیز این سکانس عالی است؛ کلارک گیبلش، ویلیام پاولش و میرنا لوی اش. تنها مشکل کلوزآپ های جانی دپ است که با آن چشمک چارک ها – که قرار است به اصطلاح غلیان احساسی او به هنگام تماشای فیلم باشد – شبیه به جوانانی است که انرژی خود را بی جهت در مقابل دبیرستان های دخترانه مصرف می کنند.

در انتها چه می توان گفت. جز این که امروز فیلمی دیدم که صدای گلوله ها در آن خیلی خوب شنیده می شد. به وضوح و بلندی و گوش خراشی اصوات خارج شده از آمپلی فایرهای مجالس ختم که بهترین بخش آن وقتی است که به پایان می رسد.

احسان خوش بخت

5 comments:

  1. مرسی
    kave breton

    ReplyDelete
  2. هول حليم؟ كدوم حليم؟
    درك مفهوم ياغي گري امروز چه لزومي داره، وقتي داري در مورد ياغي گري ديروز فيلم مي سازي؟ قرار نبوده مان مبناي ياغي شو اسنوپ داگ بذاره! چه ايرادي داره كه طراحي صحنه و لباس يك فيلم اينقدر تر و تميز و درخشان باشه ؟ مگه خود جان ديلينجر نميگه كه عاشق لباس هاي گرون و مكش مرگ ماست؟ رضا فاضلي كيه؟ هر كي باشه مطمئنم يك فريم هم نمي تونه از اين خانم جيگمل اينطوري فيلم بگيره! هرچند كه قبول دارم دختره خيلي بي ستاره و نچسبه. خوب تو دلت " كدي جرت" مي خواد كه آخر فيلم رو به آسمون داد مي زنه:
    This is it ma, top of the world!
    يا مثلن آخر " عشق اسلحه" كه اشك آدمو در مياره و تو آرزو مي كني فقط يه ذره بيشتر دووم بيارن و به اين زودي تو اين دنياي دون تنهات نذارن!
    مي بيني منم به ورطه نوستال‍ژي غلطيدم . نه جانم تقصير مان نيست كه فيلم به اين تميزي ساخته تقصير ماست كه همچنان به صيد اشباح مشغوليم و با سايه ها لاس مي زنيم‍‍

    ReplyDelete
  3. شهرزاد؛ حمله سنگيني بود اما حداقل باعث شد برم اون "حول" رو درست كنم و بكنمش "هول". فكر كنم اين جا منم كه افتادم تو ديگ

    ReplyDelete
  4. حالا كه "هول" برگشت سرجاش چند نكته ديگه: اول- هر فيلمي به زمانه خودش، يعني زمان ساخته شدنش - اشاره مي كه و نه به زمان داستانش. وظيفه كارگردان اين هست كه گذشته رو خوب و دقيق بازسازي كنه (كه مان اين كار رو كرده و در سينماي امروز مي دونم كه اصلا و ابدا كار سختي نيست) و به روح دوره دست پيدا كنه (كه مان اين جا بسيار خراب كاري كرده..من درباره شيكاگوي دوره منع چيزهاي زيادي مي دونم و از خراسون بيشتر مي شناسمش ، باور كن) اما در نهايت هر فيلم بيانيه اي درباره اكنونه. اين حال ساري و جاري كه باعث مفهوم پيدا كردن سينما مي شه. من مي گم مايكل مان درباره رابطه "دشمنان جامعه" در مفهوم كلاسيكش و مفهوم امروزيش چه حرفي براي گفتن داره؟ آيا متوجه تفاوت بين ياغي پرستي عوام ديروز و امروز هست؟ و در انتها من دلم چيز خاصي نمي خواد مگر فيلم خوب و درست

    ReplyDelete
  5. با سلام
    بخش تازه اي كه در مجله فيلم شروع كرده ايد را خيلي مي پسندم.
    نگاه نويي به دنياي كلاسيك هاي فراموش شده است.
    البته امكان ديدن بسياري از فيلم هايي كه درباره آن مي نويسيد به سادگي وجود ندارد اما طوري مي نويسيد كه مفهوم را منتقل مي كند

    همين طور مطالب وبلاگتان كه آموزنده و جذاب است.

    ReplyDelete