tag:blogger.com,1999:blog-3814117458688785258.post8544195683429696883..comments2024-03-13T09:41:41.490+00:00Comments on Notes On Cinematograph: The House Is Black — Which Version to ScreenEhsan Khoshbakhthttp://www.blogger.com/profile/03005110975164267813noreply@blogger.comBlogger1125tag:blogger.com,1999:blog-3814117458688785258.post-18373512791021650452020-04-01T14:39:44.830+00:002020-04-01T14:39:44.830+00:00THE HOUSE IS BLACK - Forough Farrokhzad's narr...THE HOUSE IS BLACK - Forough Farrokhzad's narration/poem<br /><br /><br /><br />در هاویه کیست که تو را حمد میگوید ای خداوند؟ در هاویه کیست؟ <br />نام تو را ای متعال خواهم سرائید، <br />نام ترا با عود ده تار خواهم سرائید؛ <br />زیرا به شکلی مهیب و عجیب ساخته شدهام.<br />استخوانهایم از تو پنهان نبود وقتی که نهان به وجود میآمدم،<br />و در اسفل زمین نقشبندی میگشتم.<br />در دفتر تو همگی اعضای من نوشته شده،<br />و چشمان تو ای متعال جنین مرا دیده است.<br />چشمان تو جنین مرا دیده است.<br />گفتم کاش مرا بالها بود مثل کبوتر میبود<br />تا پرواز کرده، راحتی مییافتم.<br />میشتافتم به سوی پناهگاهی از باد تند و طوفان شدید؛<br />زیرا که در زمین مشقت و شرارت دیدهام.<br />دنیا به بطالت آبستن شده و ظلم را زاییده است.<br />از روح تو به کجا بگریزم،<br />و از حضور تو کجا بروم.<br />اگر بالهای باد سحر را بگیرم و در اقصای دریا ساکن شوم،<br />آن جا نیز سنگینی دست تو بر من است.<br />مرا بادۀ سرگردانی نوشاندهای.<br />چه مهیب است کارهای تو،<br />چه مهیب است کارهای تو.<br />از تلخی روح خود سخن میرانم.<br />هنگامی که خاموش بودم<br />جانم پوسیده میشد از نعرهای که تمام روز میزدم.<br />به یادآور که زندگی من باد است. <br />مانند مرغ سقای صحرا، و بوم خرابهها گردیدهام،<br />و چون گنجشک بر پشت بام منفرد نشستهام.<br />مثلِ آب ریخته شدهام، و مثل آنانی که از قدیم پژمردهاند،<br />و بر مژگانم سایۀ موت است. بر مژگانم سایۀ موت است.<br />مرا ترک کن، مرا ترک کن؛ زیرا که روزهایم نفسی است.<br />مرا ترک کن. پیش از آن که به جایی روم که از آن برگشتنی نیست.<br />به سرزمین تاریکی غلیـظ. آه، ای خداوند!<br />جان فاختۀ خود را به جانور وحشی مسپار<br />و به یاد آور که زندگی من باد است<br />و ایام بطالت را نصیب من کردهای.<br />و در گرداگردم آواز شادمانی<br />ز صدای آسیاب و روشنایی چراغ نابود شده است.<br />خوشا به حال دروگرانی که اکنون کشت را جمع میکنند،<br />و دستهای ایشان سنبلهها را میچینند.<br />بیائید آواز کسی که در بیابان بی راه میخواند گوش دهید؛<br />آواز کسی که آه میکشد و دستهای خود را دراز کرده میگوید؛<br />وای من برمن! زیرا که که جان ِ من در من به سبب ِ جراحاتم در من بیهوش شده است. <br />وای بر ما، زیرا که روز رو به زوال نهاده است <br />و سایههای عصر دراز میشوند<br />و هستی ِ ما چون قفسی که پُر از پرندگان باشد<br />از نالههای اسارت لبریز است.<br />و در میان ما کسی نیست که بداند که تا به کی خواهد بود.<br />موسم حصاد گذشت و تابستان تمام نشد و ما نجات نیافتیم.<br />مانند فاخته برای انصاف مینالیم و نیست.<br />انتظار نور میکشیم، و اینک ظلمت است.<br />و توای نهر سرشار،<br />که نفس مهر تو را میراند،<br />به سوی ما بیا.<br /><br />Ehsan Khoshbakhthttps://www.blogger.com/profile/03005110975164267813noreply@blogger.com