Friday, 21 May 2010

Asphalt Jungle in Cairo


اذان مغرب در جنگل آسفالت

نقشه سرقت جواهرات موزه كشيده شده. آدم‌هاي حرفه‌اي يك‌بار ديگر كنارهم جمع شده‌اند. بازنشسته‌ها دل به دريا زده و به گروه پيوسته‌اند. تازه از زندان آزادشده‌ها به دنبال آخرين "كار بزرگ" خود و بازنشستگي پس از آنند. جوان عصبي و بلند پرواز، متخصص گاوصندوق و قفل و ديناميت. همه چيز براي لذتي كه با همين نظم و ترتيب در صدها فيلم تكرار شده مهياست. نقشه سرقت به ظرافت يك والس و در سكوتي آييني اجرا مي‌شود. يك بازسازي مو به موي ديگر از جنگل آسفالت، با اشاره به داستان دبليو آر بارنت در تيتراژش.

اما چه مي‌گوييد اگر در آستانه اجراي نقشه سرقت، در غروبي كه نفس‌ها در سينه حبس شده صداي اذان به گوشتان برسد؟ اين مسأله به‌هيچ‌وجه عجيب نخواهد بود اگر به تماشاي قاهره (1963) نسخه مصري/انگليسي جنگل آسفالت نشسته باشيد كه يكي از دوست داشتني‌ترين بازسازي‌هاي فيلم كلاسيك هيوستن است. قاهره با فيلم‌برداري بي‌نظيرش در لوكيشن، از خانه‌هاي كاه‌گلي توسري‌خورده محلات فقير و پرجمعيت قاهره تا كافه‌ها و دود غليظ قليان نمونه‌اي عالي از تطبيق اِلِمان‌هاي بومي با فرم‌هاي روايي كلاسيك است. اين‌ كه چگونه پروژه‌هاي سينمايي بين‌المللي – كه معمولاً ناموفق و بي‌مايه‌اند – مي‌توانند رنگ و بويي تازه به يك اثر قديمي بدهند. فيلم را وولف ريلا (2005-1920) آلماني‌تبار كارگرداني كرده كه او را با فيلم ترسناكِ كالتِ دهكده نفرين‌شدگان (1960) مي‌شناسيم. بازيگران انگليسي در كنار بازيگران مصري چنان راحت قرار گرفته‌اند كه مليت‌ها را فراموش مي‌كنيد. جورج ساندرز به جاي سام جافي جنگل آسفالت و ريچارد جانسون در نقش علي به جاي استرلينگ هايدن ظاهر شده كه بهترين بازي است كه از او ديده‌ام. اما عجيب‌ترين نقش متعلق به معادل شخصيت جين هگن است كه توسط فاتن حمامه، ستاره مشهور مصري، ملكه سينماي عرب و همسر عمر شريف در آن زمان، تصوير شده است. پدر كارگردان، والتر ريلا، نقش واسطه بدشانس و طمع‌كاري را بازي مي‌كند كه در نسخه اصلي به عهده بازيگر تيپ‌هاي اعياني فيلم‌هاي متروگلدوين ماير، لويي كل‌هِرن، بود. علي مي‌خواهد بعد از اين سرقت عمر به زمين‌هاي پدري‌اش بازگردد و آن‌ها را آباد كند. اگر جنگل آسفالت در چمنزار و كنار اسب‌ها به پايان مي‌رسد و استرلينگ هايدن را در چند قدمي آرزوي هميشگي‌اش با مرگ روبرو مي‌كند، در قاهره علي در كنار چاه آب و زير نخل‌ها تشنه از دنيا مي‌رود و هرگز زمين‌هاي آباد روياهايش را زنده نمي‌بيند. ريلا جزييات زيادي را وارد داستان كرده كه بعضي براي آن زمان كاملاً جسورانه محسوب مي‌شوند. مثلاً معادل شخصيت مريلين مونرو در اين فيلم دختركي بچه‌سال بيش‌تر نيست و يا اين‌كه دنياي ماليخوليايي قهرمان عاصي و بي‌تاب فيلم را حشيش كامل مي‌كند كه نام بردن از آن در فيلمي از 1963 بسيار عجيب به‌نظر مي‌رسد، اگرچه اين تمهيد خود استفاده‌‌اي منطقي از مشخصات جغرافيايي داستان است. درست همان‌طور كه هيچكاك در سوييس به شكلات و در هلند به آسياب بادي اشاره مي‌كند!

ريلا، علي را مانند قهرمانان كامو تصوير كرده، در حالي‌كه شخصيت سرگرد (ساندرز) با دنيايي از اخلاق و اصول خودساخته از دل آثار سارتر بيرون آمده است. اين روايت اگزيستانسياليستي كوچك كه با خورشيد سوزان قاهره و شب‌هاي دم كرده و انزجاز از زندگي تشديد شده، پاياني آشنا اما هم‌چنان تأثيرگذار دارد: جورج ساندرز شيفته رقص عربي است و در كافه‌ روبروي بندر، جايي كه قرار است كشتي كوچكي او را به انگلستان فراري بدهد، به تماشاي آخرين رقص مي‌رود. وقتي راهنمايش با اضطراب به او مي‌گويد كه قايق منتظر است، ساندرز مي‌گويد «فقط يك دقيقه ديگر». كمي بعد و قبل از به پايان رسيدن رقص و اين "يك دقيقه"، پليس كافه را محاصره مي‌كند. اما اين آخرين يك دقيقه‌ مهم زندگي ساندرز است، شايد تنها لحظه بزرگي در زندگي اوست كه بين تصميم شخصي و سرنوشتش پيوندي واقعي برقرار مي‌شود. ساندرز در تمام زندگي‌اش و در سرقت ‌ماهرانه‌اي كه به بن‌بست مي‌خورد آن‌قدر بر سرنوشت خود تسلط ندارد كه در آن يك دقيقه واپسين. جايي كه تصميم مي‌گيرد بماند و رقص مرگ خود را با لذت تمام تماشا كند.


No comments:

Post a Comment