يادداشت زير براي شماره چهارصد ماهنامه فيلم نوشته شده است. كسي فكر كرد بهتر است درباره يكي از انتخابهاي هميشگيام بنويسم. من اين كار را كردم، و تنها نظر ايشان را به اين صورت تصحيح ميكنم كه والش «تنها انتخاب هميشگي من» است.
من کارگردانهای یک چشم را دوست دارم
احسان خوشبخت
برای من مسألۀ مهم همیشه این بوده که به سیگنالهایی که میرسند، و نمیدانم از کجا و چگونه، توجه نشان بدهم. چیزهایی که دوست دارم، چیزهایی است که میخواهم دوست داشته باشم و بعد از این که بخواهید چیزی را دوست داشته باشید یاد میگیرید که چگونه عاشقش شوید.
برخورد من با رائول والش پیش از آن که با یک فیلم، یا یک کتاب و مقاله باشد با نام او بود. موسیقی که در نام او وجود دارد و داستانهای باورنکردنی که دربارۀ او ساخته شده اولین دلیل علاقۀ من به والش شد؛ كمي كودكانه و بدوي، اما به هر حال يك عشق، و هيچكس جرأت نميكند به عاشقي بگويد كه من از توبيشتر عاشقم يا مال تو آبكي است! در عين حال ميدانم این شکل از استدلال (من کارگردانهای یک چشم را دوست دارم) برای بدنام کردن یک منتقد یا مورخ تا پایان عمرش کافی است، اما بگذارید صادق باشیم و فراموش نکنیم برای نسلی که تماشای "کالِربار" تلویزیون یکی از سرگرمیهای بصري مهم و سهمش از سینما، لاشهای از یک فیلم یوگسلاویایی در بعدظهرهای دلگیر جمعههای کشدار و بیحادثه بود، چارهای جز اتکای بی حد و حصر به تخیل باقی نمیماند. فانتزیهایی که معمولاً در سنینی مشخص به پایان می رسیدند برای آدمهایی مثل من اندکی بیشتر دوام آورده و حتی هرگز رهایمان نکردند.
رائول والش کلید ورود به دنیای پرماجرایی بود که تمام قهرمانان آن مردگان بودند؛ ارواحی زنده تر از موجودات متحرک با گوشت در زیر پوست، و خون در رگهایشان. دنیایی که در آن فرصتی برای پیدا کردن معنا ندارید و تنها معنای آن خود حرکت است، درست مثل سینما که تا زمانی که به روی پرده یا تلویزیون حرکت می کند، وجود دارد و قطع پروجکشن یا فشار دادن دكمۀ pause تمام آن «دنیا» را در کسری از ثانیه به گرد و غبار بدل میکند. کله شقی و سرسختی والش و به قول فرنگی ها tough بودن او، در کنار آن آرامش باورنکردنی و تواضع سحرانگیزی که در وجود خودش و فیلمهایش بود، به آنها صورتي سیال می داد و این جا بود که او از تمام کارگردانان تاریخ سینما متمایز میشد.
دوست داشتن والش میتواند با علاقه به چند کارگردان دیگر نیز همسو شود. با وجود تفاوتهای بسیار، طنين نام او میتواند برای دوست داران فورد، هاکس، ولمن، هاتاوی و کورتیز نيز آهنگي يكسان داشته باشد كه شنونده از شنيدن آن هرگز خسته نشود. دوست داشتن او دوست داشتن سینمای کلاسیک است و برداشتن کلاه احترام برای آن یاغیگری و تهوری در که هر سینمادوستی در فرم فیلمها به دنبال آن است. بسیاری در جستجوی آن تهور خود را محدود به گدار و رنه می کنند، اما کافی است نگاهی به کارنامۀ بلند او بیندازند؛ به موزیکالهای غیرعادی دهۀ 1930، فیلمهای گنگستری بی نظیرش در دهۀ 1940 و همۀ وسترنهایش. تداوم براي من اهميت دارد، جداي از اينكه همين تداوم مسألهای کلیدی در تاریخ هنر است. از صدقۀ سر والش و منش والشی، آدمهای پرکاری مانند گدار، کورمن و آلن دوان را به آدمهای کم کار ترجیح میدهم و کائنات را شکر می کنم که کارگردان مورد علاقهام 140 فیلم ساخته و نه چهار فیلم.
من به گفتۀ گدار عمیقاً اعتقاد دارم که «سینما یعنی نیکلاس ری»، اما اگر واقعاً چنین است باید اضافه کرد: و «دنیا یعنی رائول والش». مسأله تنها جامعیت والش نیست، بلکه تصویر یکسانی است که او از همه موجودات، پدیدهها و حالات میدهد. اگر تصوير، تصوير ِ قهرمانی است، اما مرز بین پیروزی و شکست باریکتر از موست. مرگ در دنیای او پدیدهای پیچیده و چندپهلوست و فیلمهایش از دادن هرگونه تفسیر روشنی از آن میپرهیزند، اما مرگ شخصیتها، مثل فيلمهاي هاكس، به مثابۀ حذف شدن از پرده و بخار شدن در هيچ نیز نیست. و مانند فورد این مرگ الزاماً ورود قهرمان به دنیای اساطیر را تضمین نمیکند. مرگ، كه به اندازه تدوام در هنر برايم اهميت دارد، در فيلمهاي والش درست به همان مقداری است که باید باشد، یعنی مثل بقیۀ چیزها در سینمای والش کمی قهرمانانه، کمی اسطورهاي، کمی نیست انگارانه و کمی عجیب.
اگر کارگردانی بتواند دربارۀ زندگی و مرگ داستان های سینمایی نفس گیری روایت کند و اگر سبک او با بهترین نقاشان و شاعران و موزیسینهای هم عصرش پهلو بزند این اعجوبه شایستۀ دوست داشتن و اتکای یک عمر بر آن است، چنان که رائول والش برای من چنین بوده و هست.
زمانی در جواب سؤال دوستی که پرسید چرا همۀ کسانی که من دوست دارم یک چشمند، باید بگویم که آن قدر در ویزیور دوربین نگاه کرده اند که یک چشمشان بربادرفته است! چه چیزی باشکوهتر از این که یک چشم خود را با میلیونها چشم دیگر که جوئل مکری را در قتلگاه اساطیری منطقۀ کلرادو یا کاگنی را بر بام جهان و در محاصرۀ امواج غول آسای آتش نظاره ميکنند، عوض کنید.
It,s strangely beautiful moment when I realize that in my gloomy teenage years in 60's I have a partner who has been fascinated by "color bar" and that foolish Chinese films ,fragmented masterpieces (Curtiz,Huston,lean,kurosawa,...).Life is more bearable than before when you find that aren't alone.
ReplyDeleteSurely you're not alone brother.
ReplyDelete