مروري بر كارنامۀ
او
خيال ميكنه
اليزابت تيلوره!
احسان خوشبخت
او هشت بار
ازدواج كرده كه دو بارش با يك مرد بوده است. لباسها و مدل موهايش در هر فيلم تا
ماهها روي جلد و صفحات وسطِ مجلهها دوام ميآورد. با همه نوع آدم مشهوري ديده ميشد.
رسانهها از شهرت او تنور خودشان را گرم نگه ميداشتند و خود او با دامن زدن به
بازيها و افسانههاي دور و برش دشواري پيدا كردن نقشهاي تازه براي فيزيكي كه از
زيبايي بي نقص به پيري و چاقي زودهنگام مبدل شده بود را پشت سرميگذاشت. اما او
جداي از اليزابت تيلور بودن كه از 1942 (مهاجرت خانوادهاش از لندن به آمريكا به
خاطر بمبارانها) تا اوايل قرن بيست و يكم (آخرين بار به شكلي گسترده بازي يك
دقيقهاي او در ويدئوكليپي از التون جان ديده شد) ادامه پيدا كرد، بازيگري توانا و
يكي از مهمترين ستارههاي تاريخ سينما بود كه نقشش را ميتوان همچون پلي دانست
كه تصوير فريبنده ستاره آرماني زن در سينماي كلاسيك بعد از جنگ را به تصويري
پرتضاد و تجديدنظرطلبانه از زنانگي – هرچند در خيلي از مواقع هم
چنان اسير كليشههاي روز – پيوند ميدهد. هنوز هم در
خانههاي ايراني دختر پرفيس و افاده را با جملهاي اين چنيني سرزنش ميكنند: «خيال
ميكنه اليزابت تيلوره!» (بعضيها در اين قياسِ حاكي از نكوهش سوفيا لورن را ترجيح
ميدهند)
تيلور
(2011-1932) بازيگر كودك و كمي بعد نوجوان
موزيكالها و فانتزيهاي متروگلدوين ماير بود. همبازيهاي او از آغاز دهه 1940 تا
پايان دهه، از سگها و اسبها (لاسي، سگ مترو، قهرمان اصلي فيلمهاي اول او بود)
به پسرهاي تينايجر تغيير كردند. با يكي از آنها در پدر عروس ازدواج كرد و
همزمان در زندگي خصوصي، اولين ازدواجش را بهانهاي براي خوراك تبليغاتي استوديوي
مترو در زمان اكرانِ فيلم كرد. يكي از معدود ستارههاي كودك در سينما بود كه در
گذار به بزرگ سالي (برخلاف جكي كوگان و شرلي تمپل) صنعت سينما او را پس نزد.
دهه
1950 را در فيلمهاي خوب زيادي بازي كرد. حتي فيلمهاي معمولي يا بدش در اين دهه
ميزان مشخصي از سرگرم كنندگي داشتند كه در فيلمهاي بد دهه 1960اش ديده نميشد.
دهه 1960 براي او سالهاي اغتشاش و سردرگمي بود. بهترين بازيهايش در همين دهه بود،
اما در انتخابهايش ديگر دقتي ديده نميشد. ازدواج او با ريچارد برتون ( بار اول
1964 تا 1974 و دوباره از 1975 تا 1976) تواناييهايش حقيقياش را تحت الشعاع قرار
داد. فيلمهاي مشترك آنها در دهه 1960، تا قبل از ويرجينيا وولف (66)
قرباني جاه طلبي كارگردانان و تهيه كنندگاني شدند كه مرتباً قصد باد كردن بادكنك
كوچكي را داشتند كه مدتها بود بيشتر از طرفيتش باد شده بود. كلئوپاترا (63)
به همين خاطر تركيد و صداي تركيدنش آنقدر بلند بود كه خيليها را براي هميشه از
صرافت ساخت فيلمهاي حماسي انداخت. VIPs (63) در گيشه موفق بود، اما نه در حدي كه انتظار
ميرفت و نه آنقدر كه امروز از آن ياد شود. مرغ دريايي (65) بسياري از
ظرايف سينمايي مينهلي را در خود داشت، اما براي تبديل شده به فيلمي خوب بيش از حد
متظاهرانه و پرگفتگو بود. تيلور كمي بيموقع داشت چاق ميشد و جان سايمون در نقد
خود بر مرغ دريايي ابايي نداشت كه بنويسد «حالا براي پوشاندن خانم تيلر در
بعضي صحنهها نياز به يك خيمه وجود دارد...و هيبت ايشان به اندازهاي رشد كرده كه
تمام قاب سينمااسكوپ را به تنهايي بپوشاند.»
وقتي در 1974 به عنوان يكي از معرفيكنندگان
سينماي موزيكال و استوديوي مترو در اين است سرگرمي! ظاهر شد طبق شناسنامهاش
فقط چهل سال داشت، اما بيست سال پيرتر به نظر ميرسيد و مثل يكي از شخصيتهاي رمانهاي
ديكنز زير چند لايه روي هم انباشته از آرايش و رنگ و لعاب خاطراتش را از دو دهه
قبل با چنان حالتي به خاطر ميآورد كه انگار از قرن هجدهم حرف ميزند. از دهه 1980
به اين سو منهاي فعاليتش براي مبارزه با ايدز و حضور گاه و بيگاه در رسانهها، بيشتر
از مجلات سينمايي، مجلات زنان – از نوع سنتياش - به تجديد
خاطره با تيلورعلاقه نشان مي دادند؛ ستارهاي كه در طول دو دهه آنقدر بزرگ شده
بود كه در سالهاي آخر كارنامه سينمايياش خودش هم دلش ميخواست اليزابت تيلور
باشد.
با شوهرش ريچارد برتون |
فيلمهاي برگزيده
پدر عروس (وينست مينهلي، 1950) كِي بنكز
يكي از بهترين
نمونههاي بازيهاي اوليه تيلور و زماني كه هنوز تينايجري معصوم و آرام بود و
زيبايي و وقار زنانهاش او را بزرگتر از سن حقيقياش نشان ميداد. البته اسپنسر
تريسي، بازيگر نقش پدرِ عروس، به كسي مجال درخشيدن نميدهد. داستان سرراست يك
ازدواج و پدر سختگيري كه اين مراسم را مثل امضاي قانون اساسي يك كشور با لفت و لعاب
فراوان پيش ميبرد با توجه مينهلي به جزييات بيشمار يكي از بهترين داستانهاي
ازدواج تصوير شده بر پرده سينما را به وجود ميآورد.
مكاني در آفتاب (جورج استيونس، 1951) آنجلا ويكرز
بخت به تيلور رو
آورد و مترو او براي بازي در اقتباسي از رمان تراژدي آمريكايي به پارامونت قرض داد
كه دو دستاورد بزرگ براي او داشت: كار با جورج استيونس يكي از بهترين كارگردانان
متخصص گرفتن بازيهاي بينظير كه بهترين كارهاي اوليه كاترين هپبورن و باربارا
استنويك زير نظر او شكل گرفت، و بعد، هم بازي شدن با مونتگمري كليفت، مردي از
آكتورز استوديو – شايد بهترين همه آنها – كه براي اولين
بار تيلور را با «بازيگري»، مفهومي كه او سابقاً از آن خبر نداشت، روبرو كرد. او
اعتراف كرد كه از كليفت درسها آموخته و تمركز او روي نقشهايش، همراه با سادگي و
مهرباني اين غول نجيب او را به مسير تازهاي كشانده است. پالين كيل فيلم را ستايش
برانگيزترين اثر استيونس خواند كه به طرزي باورنكردني تماشايش دردناك است او در نقد
متأخر پرستايشش نوشت: «لبريز از جزييات پرمعنا، مفاهيم روانشناسانهاي تيره و
تار، مناظر گرفته، اصوات وهم آوري كه در دنياي آدمي فرومايه شنيده ميشود و
ديزالوهاي بياماني كه براي تشديد تأثير عاطفي فيلم بر تماشاگر طراحي شدهاند،
بدون اينكه تماشاگر مستقيماً متوجه وجود و نقش آنها شود.»
گربه روي شيرواني
داغ (ريچارد بروكس، 1958) مگي پاليت
يكي از «انتخابهاي
بديهي» از ميان پنجاه فيلم تيلور كه دومين همكاري او با ريچارد بروكس (بعد از آخرين
باري كه پاريس را ديدم، 1954) بود. تيلور و پل نيومن در اين فيلم به يكي از
بزرگترين زوجهاي سينمايي بدل شدند، اما كمتر كسي به ناتواني (يا «مسألهدار»
بودن) شخصيت مرد فيلم فكر كرد. در مقايسه با ويوين لي/كلارك گيبل يا مريل
استريپ/كلينت ايستوود اين ناهمگونترين زوج سينمايي بود كه به الگويي براي
سينمادوستان نيم قرن بعد از خودش بدل ميشد. با آنكه مترو بسياري از اشارات
سرراستتر نمايشنامۀ تنسي ويليامز را از ترس سانسور حذف كرد، اما هنوز نشانههايي
وجود داشت كه نشان بدهد معمولاً پشت زيباييهاي آرماني و بينقص روايتهاي
هاليوودي تناقض، شك و انحراف وجود دارد.
ناگهان تابستان گذشته (جوزف منكيهويتس، 1959) كاترين هالي
دوباره تنسي
ويليامز، دنياي كوئير، روزهاي بلند تب زده تابستاني، گذشته تاريك و روانكاوي، اما
اين بار با تيم ديگري از بزرگترين متخصصان ايفاي نقش: كاترين هپبورن به عنوان همبازي
تيلور و منكيهويتس (يحيي جان همين تلفظ درسته، منكهويچ نيست!) به عنوان
كارگردان. فيلم اگرچه مستقيماً به طرح مسائل ممنوعه نميپردازد، اما اشاراتش از بيانِ
مستقيم هم صريحتر است. در اين ميان سهم تيلور بهعنوان ستارهاي كه بر موج
تغييرات و دگرگوني ها و حريم شكنيهاي سينمايي سوار ميشود ميتواند تا حدودي با
سهم برژيت باردو در سينماي فرانسه مقايسه شود. اگرچه او به خاطر محدوديتهاي
سينماي آمريكا در دهه 1950هرگز به اندازه باردو پيش نرفت و قبل از اين كه بخواهد
بهرهاي اين چنيني از شهرتش ببرد مرلين مونرو گوي سبقت را از او ربود، اما هرگز
نقش او در افزودن بعدي جديد به مسأله جنسيت در سينماي آمريكا فراموش نميشود.
شهرتي كه حتي به ناحق از تواناييهاي او به عنوان بازيگري با استعداد بيشتر مورد
توجه قرار ميگيرد.
چه كسي از
ويرجينيا وولف ميترسد (مايك نيكولز،
1966) مارتا
اگر اجراي تئاتري
نمايشنامه ادوارد آلبي از بازيگرانش، يوتا هيگن و آرتور هيل ستاره ساخت، چرا همين
كار را با كارنامۀ در سراشيبي افتادۀ برتون و تيلر نكند؟ بزرگترين فيلم آنها در
دهه 1960 زندگي مشتركشان بود. براي اولين بار دنياي بيرون پرده فانتزي و رومانس و
شايعه و سرگرمي بيشتري از آن چه روي پرده ميگذشت ارائه ميداد. اما ويرجينيا وولف
جمعبندي لازم را از دنياي سينمايي ريچارد برتون و اليزابت تيلور داشت، بدون اين
كه به دنياي ستارگان محدود بماند و مضامين نمايش نامه آلبي را فراموش كند.
No comments:
Post a Comment