گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015، بخش سوم
در انتظار نماي مطلق
احسان خوشبخت
5 فرضها و فانتزيهايي دربارۀ مهاجران
بابايي (ويسار مورينا) كه اولبار سه ماه پيش
در فستيوال كارلوويواري به نمايش درآمد، يكي از نمونههاي حضور مضمون مهاجرت و
پناهندگي در فيلمهايي امسال بود. در حالي كه سازمان ملل جمهوري چك را براي نقض
حقوق پناهندگان مواخذه كرده و بريتانيا دروازههاي كانال مانش را به روي در انتظارِ
گودو نشستگانِ بندر كاله بسته، عجيب است كه فيلمهاي مهاجرت خيلي كمتر از انتظار
با شرايط عيني امروز سر و كار دارند و بيشتر درگير فهميدن خود مسأله مهاجرتاند.
اگر بابايي داستان مهاجرت از كوزوو به آلمان است، صحرا [دسيرتو]
(خوناس كوارون، پسر آلفونسوي جاذبه) دربارۀ مهاجرت از مكزيك به آمريكاست و
با بيسليقگي مثل ترميناتوري ساخته شده كه نابودگر آن يك آمريكايي ويسكي و
تفنگ به دست است كه مكزيكيها را بيدليل و يا شايد فقط براي امتحان كردن بردِ تفنگاش
ميكشد. فيلم عبارت است از يك تعقيب طولاني و مرگبار، اما منهاي نبوغ سينمايي و
ظرايف تعقيبي مثل مكس ديوانه: راه خشم، كه آنهم به نوعي فيلمي
دربارۀ مهاجرت به سرزميني تازه است.
اما ديپان ژاك اوديار، فيلمِ «مهاجرتي» كه هم برانگيزنده بود و هم مأيوس
كننده، جزيياتي لمس شده و عيني از زندگي مهاجران سريلانكايي در فرانسه دارد، اما
پايان اين فيلم نخل طلايي را فقط به عنوان يك رويا يا يك شوخي ميشود جدي گرفت،
اما از قرار هيچكدام از اين دو نيست. قهرمان فيلم، ديپان، كه از خشونت جنگهاي
چريكي سريلانكا گريخته، در حومه شهري فرانسوي درگير جنگي خونبارتر و بيمعناتر با گنگسترهاي
محلي ميشود و در طغياناش بر عليه آنها تفنگ به دست ميگيرد. بعد از اين نبرد
خونبار كه دستراستيها را براي اثبات فرضيههاي ضدمهاجرانيشان سر ذوق خواهد آورد
(اين كه همه مهاجران نماينده داعشاند)، ديپان به عنوان يك راننده تاكسي سعادتمند
در لندن ديده ميشود كه در حياط سبز و نوراني خانهاش همسايه سفيدپوستاش را به كباب
دعوت كرده. واقعاً اوديار اينقدر غافل از واقعيت است يا اين فقط يك روياست؟