غولها
رابرت سيودماك
لازم بود كسي ميراث اكسپرسيونيزم را به آمريكا بياورد، به زبان زيگموند فرويد آشنا باشد و سر راهش توقفي در پاريس كرده و چيزهايي از رئاليزم شاعرانه فرانسه ديده باشد. سيودماك اين نقش را بهخوبي بازي كرد و با ساخت ده فيلم نوآر – به اضافه يكي در فرانسه و يكي در آلمان – بزرگترين غول ژانر در بين مهاجرين باقي ماند. فهرست فيلمهايش باورنكردني است: Criss Cross، فرياد شهر، آيينه تاريك، پرونده تلما جوردن، قاتلين، بانوي شبح و اين فهرست همچنان ادامه دارد.
آنتوني مان
بهترينهاي مان در اين ژانر نشانگر توانايي بي حدوحصر سينمايند. شعر دلتنگكننده او Raw Deal (1948) تقريباً با هيچ ساخته شده و آنقدر تاريك است كه به سختي ميتوانيد دكوري را در آن تشخيص بدهيد. اين فيلم – و ديگر نوآرهاي مان – نشان ميدهد كه مرزي بين يك نوآر خوب با آنچه كه به سينماي هنري مشهور شده وجود ندارد و حتي نوآر ميتواند غالباً از آن پيشي بگيرد.
بيلي وايلدر
غول ريزنقش اتريشي تبار تراژيكمديهاي آمريكايي فقط چهار نوآر ساخته، اما براي يك عمر، كافي: غرامت مضاعف، تعطيلي از دست رفته، سانست بلوار و تكخال در حفره، همه بين 1944 تا 1951. اگر فقط غرامت را ساخته بود باز هم براي يك عمر كافي بود. اما لطفاً نقش ريموند چندلر را هم فراموش نكنيد كه ميتوانست از حسين كرد شبستري هم يك قهرمان مردّد اگزيستانسياليست بسازد.
اتو پرهمينجر
او آفريده شده بود تا نوآر بسازد، منتهي كمپاني فاكس چون فكر ميكرد پرهمينجر از اتريش، سرزمين موسيقي و فرهنگ آمده، بايد كارگرداني اپرتاهاي احمقانه يا كمديهاي اروپاييمآب را به او بدهد. بعد از اين كه براي كارگرداني لورا (1944) روبن ماموليان را پشت سرگذاشت، استعداد واقعي او كشف شد. لورا باعث رهايي پرهمینجر از گرداب فیلمهای ارزان و کماهمیت فاکس شد اما به نسبت بقیه شاهکارهای او با دانا اندروز دربارۀ ارزشهای این فیلم اغراق شده. در واقع لورا ایستاترین و سادهترین فیلم مجموعهای است از داستانهای پرپیچ و خم ِ تقدیر و تصادف، روانشناسی، بدبینی مطلق و سبکپردازی نفسگیر که شامل فرشته سرنگون (1945)، دیزی کنیون (1947) و جایی که پیادهروها تمام میشوند (1950) میشود.
نيكلاس ري
آدمهايي عادي، و نه پليسهاي بدشانس يا گنگسترهاي پشيمان و خبرنگاران سمج، قهرنان نوآرهاي ري بودند، كه بيشترشان ملورامهايي سياه بودند تا نوآر در مفهوم سنتياش. البته او يكبار در شاهكاري بهنام دختر محافل (1958) طلسم را شكست و داستان وكيل فاسد، گنگستر بيرحم و دختري در وسط كه بانو سيد چريس باشد را روايت كرد. اما در مكاني خلوت (1950) چطور؟ فيلمي كه به قول ديويد تامسون از هر نماي آن تهديد وبياعتمادي ميبارد و برخلاف فيلم مشابهش در همان سال، سانست بلوار، هر كسي زخم خود را برداشته است. ادي مالر، معروف به تزار فيلم نوآر، مكان خلوت را بهترين نوآري كه در تاريخ سينما ساخته شده ميداند. هر دو ادعا درست است، كافي است يكبار ديگر فيلم را ببينيد.
جولز داسين
در آمريكا و ظرف سه سال با شهر برهنه، نيروي وحشي و بزرگراه دزدان دوربين را به پايين شهر نكبت زده، جادههاي بيترحم و زندانهاي هولناك برد. وقتي از آن كشور بيرونش كردند همان كار را در انگلستان، با شب و شهر (1950) و ريچارد ويدمارك كرد و وقتي پايش به فرانسه باز شد و ريفيفي (1954) را ساخت، كارگرداني بود كه ديگر حتي نميشد به گردش رسيد.