Friday 6 April 2012

On An American In Paris [repost]




مقاله زير واكنش من به يادداشت ديويد تامسون درباره يك آمريكايي در پاريس در كتاب Have you seen? است كه پيش‌تر در شماره 401 ماهنامه فيلم چاپ شده است.
يـك آمـريـكـايـي در پـاريــس: شـور عـشـق و خـلسـۀ هـنـر
آقای دیوید تامسون در کتاب مستطاب «اونو دیدی؟...پیش درآمدی شخصی بر هزار فیلم» که به تازگی منتشر شده و به شهادت مقدمه‌اش حاصل سال‌ها تلاش، دو دلی و از این ناشر به آن ناشر رفتن مولف است در یادداشتی بر یک آمریکایی در پاریس (وینسنت/وینچنته مینلی،1951) و ضمن مقایسۀ آن با کفش‌های قرمز (مایکل پاول و امریک پرسبرگر،1948) به این نتیجه می‌رسند که با یکی از فراموش شدنی‌ترین موزیکال‌های عصر طلایی روبروییم. تامسون در همان خط اول، فرضیۀ "هنر برای هنر" فیلم را به پرسش می گیرد (تلفیق نیش و کنایۀ انگلیسی با نقد مارکسیستی!)، اگر اصولاً چنین فرضی درباره یک آمریکایی در پاریس قابل طرح باشد.
آن چه در یک آمریکایی در پاریس – لااقل از نگاه ما – به عنوان هستۀ مرکزی فیلم دیده می‌شود، تفسیر هنر از هنر (یا هنر دربارۀ هنر و نه برای هنر) است. موضوع آن دشواری آفرینش هنری از خلال تلاطم زندگی، تضاد میان آرمان‌ها و ایده‌آل‌های هنر با تنگناها و مرزهای زندگی حقیقی است که به طور مساوی بین دو شخصیت ایده آلیست فیلم تقسیم شده است، یکی خوش بین و سرزنده که موسیقی در سرشت اوست (جین کلی) و دیگری شخصیتی بدبین (اسکار لِیونت) که به عنوان یک آهنگساز و رهبر، تصویری آکادمیک از هنر را به نمایش می گذارد؛ در حالی که هر دوی آن‌ها به شدت وابسته به یکدیگرند. تامسون فیلم را کپی شده از ایده و میزانسن کفش‌های قرمز می‌داند، از یک سو کفش‌های قرمز را منازعه میان شور عشق و خلسۀ هنر می‌داند و از سوی دیگر یک آمریکایی در پاریس را دربارۀ رابطۀ هنر و جلوۀ دکوراتیو و نمایشی آن می خواند و تبلور این ذهنیت را در سکانس بالۀ هر دو فیلم جستجو می کند. در یکی درامی پرشور را تشخیص داده و در دیگری لحن سرد کارگردانی شیفتۀ جلوۀ موزه‌ای امپرسیونیست‌ها.


معطوف به همان فرض نادقیق اول، تامسون عشق میان جین کِلی و لسلی کارون را وارفته و سست تشخیص می دهد اما به این نکته توجهی نشان نمی‌دهد که کِلی از دریچۀ رؤیاهایی ناب به این عشق نگاه می‌کند. او این عشق را درست در لحظاتی باز می‌یابد که ازدحام خیابان‌ها فرو کش کرده، آدم‌های فرعی محو می‌شوند و چشم اندازی نقاشی گون در کنار رود سِن ظاهر می‌شود. اوج عشق او سکانس پایانی است، چرا که بیشتر از تمام فیلم به دامن فانتزی‌های بی پایان متوسل می‌شود. در رویاهای کلی عشق زنده می‌شود و تنها در بستر هنر است که امکان پرورش این رؤیاها وجود دارد. لباس‌ها، رنگ‌ها و دکور به کمک او می‌آیند. تولوز-لوتروک با گام های کوتاه و مطمئنش به سوی کلی آمده و او را به جهان خیال می‌کشاند، آینه‌ها تصاویر جهان آرمانی را مضاعف کرده و درست زمانی که نور و رنگ محو شده و خاموشی و طرحی سیاه و سفید باقی می‌ماند، کِلی دوباره از جهان رویا بیرون رانده می‌شود. عجیب نیست که در این فانتزی ناب اسکار لیونت و چشم انداز آکادمیک و منظم او از هنر نقشی ندارند و کلی که با غریزه‌اش در این رؤیا حاظر است یک تنه تا به انتهایش می‌رود.
تامسون می‌گوید فیلم هم چون عنوانش بیشتر دربارۀ یک موقعیت (یک آمریکایی در شهر پاریس!) است تا یک درام. چه درامی بالاتر از فریبندگی و عشق آفرینی هنر و تضاد میان این نیروی عظیم با جهان واقعی و بیرنگی که نابودکنندۀ هر آرمان زیبایی شناسانه‌ای است که بر سر راهش سبز شود.
در انتها آخرین استدلال تامسون این است که فیلم این روزها خیلی کم دیده می شود (این استدلال تنها در صورتی پذیرفتنی است که آمار فروش DVD‌هاي فیلم نیز ذکر شود) و جایش را آواز در باران (کلی و استنلی دانن،1952) پر کرده است. قبول دارم كه آواز در باران موزیکالی است برای همه آدم ها در همۀ زمان ها، اما پیچیدگی و ظرافت‌های سینمایی یک آمریکایی در پاریس ربطی به لطافت و معصومیت و ایمان مطلق به فانتزی در جهان آواز در باران ندارد. مینلی یکی از اولین رویاپردازانی است که برای پیش بردن روایت فیلم در عین اتکا به عالم معنا، به شکنندگی این دنیا و عقب نشینی‌اش در مقابل هجوم بی‌امان حقیقت اشاره می‌کند.
یک آمریکایی در پاریس موزیکالی بالغ و کامل است که مانند ژی ژی – شاهکار دیگر مینلی در 1958 که تامسون آن را در هزار فیلمش نیاورده است – بهترین خصلت‌های ژانر را با نگاهی ژرف به منازعۀ آرام و فرسایندۀ واقعیت و رؤیا همراه کرده است. تامسون صناعت پیچیدۀ فیلم را نشان ازخودمتشکری مینلی گرفته و با مقایسه‌ای غیرضروری و استدلالی سست یک آمریکایی در پاریس را در دستۀ فیلم‌های شیک و پر زرق و برق اسکارپسندی جا داده است که با اتکا به تصاویر کارت پستالی و سلیقه‌های گران قیمت کارگردانانشان متولد می‌شوند. اگر چه تامسون منتقدی بی‌نظیر و صاحب دیدگاهی منحصربفرد است اما فراموش نکنیم که بشر جایز الخطاست.

3 comments:

  1. your last sentence is unnecessary . That's just his taste, it's not like he invited you to some cult or something! I prefer Red Shoes either. sometimes Minnelli send too much cheesy gayness in melancholic afternoons!( I just refer to his Musicals). I couldn't stand Pirate if Judy wasn't there! but when it comes to The Bad and the Beautiful : there he goes again! My lovely little gay genius Minnelli!

    ReplyDelete
  2. سلام

    سرانجام توانستم كتاب معماري سلولويد را پيدا
    كنم و بخرم. تا امروز دو فصل اول را خواندم و مي گويم كه بسيار عالي و راهگشا است. از لحاظ گرفيك و جاي گيري عكس ها هم چشم نواز است و اينكه پا نويس ها را در كنار كتاب كار كرده ايد هم جالب است و كمتر در كتابهاي ايراني به اين صورت طراحي مي شود.

    من فكر مي كنم اسكار بردن اين فيلم باعث شده است كه در برابر آن دافعه نشان داده شود اين مقاومت ها درباره برخي از فيلم هاي به ناحق اسكار گرفته درست است اما در باره مينلي اينطور نيست.

    اگر ممكن است نظرتان را راجع به فيلم پدر عروس از همين كارگردان بگوئيد.

    ReplyDelete
  3. حامد؛ ممنون برای اشاره به کتاب. این شکلی از کار رو توی بقیه کتابهام هم ادامه خواهم داد، برای این که خیلی بیشتر به روح سینما نزدیکه تا کتاب هایی که مثل جزوه های دانشجویی چاپ میشن. درباره "پدر عروس" باید بگم که مسلماً دوست دارمش، به خصوص به خاطر اسپنسر تریسی که هیچ فیلمی - تکرار می کنم، هیچ فیلمی! - ازش رو از دست نمی دم

    ReplyDelete