اولين تجربه سينماي پاكستان در ژانر وحشت
دراكولا در پاكستان!
پاكستان، سرزمين كودتاها و شورشيان و تفنگها و بمبهاي بيصاحب، در اين چند دهه چنان آغلِ زنبوري شده كه ترس و وحشت هيچكدام از هيولاهاي كريهالمنظر سينمايي با هيولاهاي واقعي كه از آنجا سربرآوردهاند قابل مقايسه نيست. حتي به ذهنِ مخلوقاتي مانند فرانكنشتاين، دراكولا، مرد گرگنما يا زامبيها خطور نميكرد كه بتوانند يكجا 50 نفر، 100 نفر، يا هر قدر كه زورشان برسد، انسان را دود كنند و به هوا بفرستند. وقتي يكي دو سال پيش شورشيان طالبان از استان تحت اختيارشان بيرون زدند و پيشرويِ قابل ملاحضهاي به سوي پايتخت كردند، وحشت از تسلط آنها بر پاكستاني كه در خانه بمب اتم دارد درست مثل گسترش زامبيها و اشغالِ دنيا توسط آنها در آخرين مرد روي زمين (اوبالدو راگونا، 1964) يا طلوعِ مردگان (جورج رومر، 1978) بود. اما واقعيت اين است كه قبل از ظهور دراكولاهاي مدرن در پاكستان آشوبزدۀ امروز، دراكولاي برام استوكر هم در 1967 از اين كشور سردآورده بود.
ماجرا به روزي برميگردد كه اردو سرفراز، يك تحصيلكردۀ فرنگ يا عاشق فيلمهاي ترسناك، تصميم گرفت اولين فيلم ترسناك سينماي پاكستان بر مبناي رمان دراكولا، نوشته آبراهام "برام" استوكر، بسازد. ديالوگها و داستان را نسيم رضواني نوشت. اسد بخاري در نقش جاناتان هاركر ظاهر شد. بازيگرانِ زن، ياسمين شوكت و ديبا بيغم بودند و ريحان هم در نقش كنتِ دراكولا (يا بهتر است بگوييم دراكولايِ ملّاك) دندانِ مصنوعي گذاشت و صورتش را با گچ سفيد كرد. موسيقي كار تصدق حسين، جايي بين آثارِ روبيك منصوري و مكس استاينر و تكنيك "ميكي ماوسينگ" او قرار داشت. تصدق حسين از هرچه گيرش آمده بود به نحو احسن استفاده كرد، بنابراين اگر موسيقي كلاسيكِ روسي يك دفعه هندي شد و بعد رگههايي از پاپ در آن ظاهر شد و اصوات جان كيجي براي تكميل وحشت پا به ميدان گذاشتند، شك نكنيد كه سنگ تمام گذاشته شده كه شما بترسيد. بلاخره اين دراكولاي سياه و سفيد و اردو زبان با نام نعش زنده يا به قول خود پاكستانيها زندهلاش و از همه معروفتر، به خصوص در غرب دراكولا در پاكستان، به نمايش درآمد.
زندهلاش اولين فيلمي بود كه در پاكستان درجه ايكس گرفت. اگرچه واقعاً هيچ چيز، حتي براي دادن درجه PG به فيلم وجود ندارد اما معناي آن اين است كه پاكستانيها نيم قرن قبل هم سازمان و برنامهاي براي درجهبندي فيلمها – كه نوعي محافظت از سلامت رواني شهروندان، بهخصوص در سنين پايين است – داشتهاند، كه ايرانيها هنوز ندارند. سينماي دهه 1960 پاكستان در حد و اندازه خودش سينمايي متهورانه بود و عدهاي آن دوره را عصر طلايي سينماي آن كشور ميشناسند كه شايد دليلش آغاز درگيري طولاني پاكستان و هند و ممنوعيت نمايش فيلمهاي هندي در آن كشور باشد كه به نوعي پاكستانيها را وادار به گسترش توليدات داخليشان كرد. شايعاتي وجود دارد (كه در ويكيپديا هم بدون ذكر منبع آمده) مبني بر اينكه زني هنگام تماشاي فيلم در پاكستان از وحشت سكته كرده است. با بخش سكته موافقم، اما دليل آن ميتواند چيزي جز وحشت بشود. ميدانيد كه خنده زياد هم بسيار خطرناك است و بعضاً باعث ايست قلبي ميشود.
مثل بقيۀ تقليدهاي جهان سوم از دنيايي كه كوچكترين شناختي از آن ندارد، مولفههاي بومي زندهلاش را به فيلمي مضحك بدل ميكنند كه تماشايش تنها بهعنوان تفريحي سوررئاليستي معنا پيدا ميكند. چه خواهيد گفت اگر در سنتي هندي/پاكستاني يكي از خون آشامان قصر دراكولا به جاي زدنِ گاز مبسوط بر گردن هاركر بينوا براي او ترقص مختصري كند، يا اينكه در صحنهاي از فيلم يك گروه موزيسين را در كافه ببينيد كه تركيبِ سازهايشان نويد يك اركستر جاز را ميدهد و حتي طبّالشان هم سياهپوست است، اما در كمال حيرت صدايي كه از سازشان درميآيد موسيقي هندي است. نميخواهم به رهبر گروه اشاره كنم كه يك ساكسفون به دست گرفته، اما جوري آن را گرفته كه انگار دارد قليان ميكشد.
اما اين فيلم هر چه كه هست، احترام به گذشته را ببينيد كه بازهم عدهاي فيلم را به خوبي مرمت كرده و با تصويري معقول چند سالي است ديويدي كردهاند. من در سايتهاي مختلف مربوط به ژانر وحشت و عشاق دنياي ماوراءالطبيعه ديدهام كه از فيلم ياد شده و اين خود نشان ميدهد كه فيلم در غرب ديده شده است. تاريخ سينما يك سير پيوسته و گسست ناپذير است، درست مثل تاريخ يك سرزمين، و نميتوان با تكه تكه كردن آن بخشهايي را پذيرفت و بخشهايي را دور ريخت يا ديگران را از درك و مطالعه آن محروم كرد.
* * *
دو هفته بعد از كشف زندهلاش، در يك كنفرانس طراحي شهري با يكي از معاونهاي عمراني شهرداري پايتخت پاكستان زير يك سقف بوديم، كسي كه ميشد تمام روز با او خنديد، يكي از سرزندهترين آدمهاي آن دور و بر. يكي ديگر از شركت كنندگان و دوست مشترك ما معاون شهرداري يك شهر سي ميليون نفري از هندوستان بود (كه قصد ندارم اسمش را بگويم) و تصورش را بكنيد كه اين دو دوست بينهايت بامزه يك روز شروع كردن به يكي به دو كردني مثل اين كه «بمب اتم ما از مال شما بزرگتر است» و يا «موشكهاي ما بهترند» و همينطور كه من بين ريسه رفتن و بهت مردد بودم به خاطرم آمد كه براي شنيدن مكالمههاي بين چيكو و گروچو ماركس فقط تماشاي فيلمهاي برادران ماركس ضروري نيست. فارغ از اينكه دراكولا كجاست شما ميتوانيد با مردم بخنديد، يا در نمونۀ پاكستانياش به خود دراكولا بخنديد. اما هيچوقت نميتوان فراموش كرد كه خنده در كسري از ثانيه به گريه تبديل ميشود.
!بسی عالی بود
ReplyDeleteممنون عليرضا بهپور. و وبلاگ شما هم بسي مايۀ مسرت خاطر است
ReplyDelete