يادداشتهاي شصت و
پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش دوم
در سوي اشتباهِ
جاده
احسان خوشبخت
فيلمهاي بودند كه انگار فيلمنامههايشان از تلفيق چند فيلمنامه و تصاويرشان
از كنار هم گذاشتن تصاوير پراكندهاي كه از پروژههاي بيارتباط آمدهاند - درست
مثل يك نمايشگاه عكاسي - ساخته شده بودند، اما تأثير نهاييشان در مجموع ماندگار
يا قابل اشاره بود. مثلاً بدن (مالگورژاتا شومافسكا) از لهستان، داستان
رابطه يك پليس با دختر ناسازگار و افسردهاش و زني كه به احضار ارواح و نيروهاي
ماوراء اعتقاد دارد كمابيش در هر پيچ تازهاي به مسيري تازه پا ميگذارد، بدون اين
كه چشم اندازهايِ پشت سر قوامي بگيرند و به يك روايت منسجم بينجامند، اما در آخر
كار، به همان اندازه كه مأيوس كننده بود چيزهايي براي به خانۀ حافظه بردن داشت.
باكرۀ قسم خورده (لورا بيسپوري)، ساختۀ يكي
از چندين فيلمساز زن حاضر در بخش مسابقه، به مراتب در پيوند دادن بخشهاي ناهمگون
داستان موفقتر بود: فيلمي دربارۀ دختري از خانوادهاي آلبانيايي كه در خانوادهاي
بدون پسر زندگي ميكند و براي رضايت خاطر پدرش تصميم ميگيرد مثل پسرها لباس بپوشد
و زن بودنش را فراموش كند. سالها بعد، بعد از مهاجرت دو دختر خانواده به ايتاليا،
او بايد با هويت سركوب شدهاش كه در خلال رابطه دو خواهر به سطح ميآيد رودررو
شود. داستان، داستانِ به زنانگي برگشتن است. هم لحظههايي خوب دارد و هم در كنار
آن لحظاتي كه گويي كارگردان از خير سامان دادنِ فضا گذشته و به نوعي ابتذال در
فضاي روايي قناعت كرده است.
خاطرات مستخدمه |