يادداشتهاي شصت و
پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش دوم
در سوي اشتباهِ
جاده
احسان خوشبخت
فيلمهاي بودند كه انگار فيلمنامههايشان از تلفيق چند فيلمنامه و تصاويرشان
از كنار هم گذاشتن تصاوير پراكندهاي كه از پروژههاي بيارتباط آمدهاند - درست
مثل يك نمايشگاه عكاسي - ساخته شده بودند، اما تأثير نهاييشان در مجموع ماندگار
يا قابل اشاره بود. مثلاً بدن (مالگورژاتا شومافسكا) از لهستان، داستان
رابطه يك پليس با دختر ناسازگار و افسردهاش و زني كه به احضار ارواح و نيروهاي
ماوراء اعتقاد دارد كمابيش در هر پيچ تازهاي به مسيري تازه پا ميگذارد، بدون اين
كه چشم اندازهايِ پشت سر قوامي بگيرند و به يك روايت منسجم بينجامند، اما در آخر
كار، به همان اندازه كه مأيوس كننده بود چيزهايي براي به خانۀ حافظه بردن داشت.
باكرۀ قسم خورده (لورا بيسپوري)، ساختۀ يكي
از چندين فيلمساز زن حاضر در بخش مسابقه، به مراتب در پيوند دادن بخشهاي ناهمگون
داستان موفقتر بود: فيلمي دربارۀ دختري از خانوادهاي آلبانيايي كه در خانوادهاي
بدون پسر زندگي ميكند و براي رضايت خاطر پدرش تصميم ميگيرد مثل پسرها لباس بپوشد
و زن بودنش را فراموش كند. سالها بعد، بعد از مهاجرت دو دختر خانواده به ايتاليا،
او بايد با هويت سركوب شدهاش كه در خلال رابطه دو خواهر به سطح ميآيد رودررو
شود. داستان، داستانِ به زنانگي برگشتن است. هم لحظههايي خوب دارد و هم در كنار
آن لحظاتي كه گويي كارگردان از خير سامان دادنِ فضا گذشته و به نوعي ابتذال در
فضاي روايي قناعت كرده است.
خاطرات مستخدمه |
كارگرداني
كه هرگز اجازه نميدهد فضاهاي سامان نيافته به فيلمش راه پيدا كنند، اما با اين
وجود غيرقابل توجهترين شكل روايت يك داستان را برميگزيند و شخصيتها و موقعيتهايش
را قرباني ميكند بِنِئو ژاكو است. چهارمين اقتباس از خاطرات يك مستخدمه (نوشته
اكتاو ميربو در سال 1900)؛ با بازي يكي از بهترين ستارگان سينماي معاصر اروپا، ليا
سِدو، نمونهاي قابل پيشبيني و استاندارد از سينماي ژاكوست: دوربين در نماهاي
طولاني از پشت سر شخصيتها را كه از فضايي به فضاي ديگر وارد ميشوند تعقيب ميكند.
چشماندازي زنانه در متني تاريخي به موضوعات گستردهاي مثل ستيز و تحقير طبقاتي و
هوس اشاره ميكند. همه چيز شكلي نمايشي دارد و استفاده درست از جزييات تاريخي و
البسۀ بازيگران به كمك آن ضعفهاي روايي كه هر فيلم ژاكو از آن رنج ميبرد ميآيد.
آقاي هلمز |
آقاي هلمز، ساختۀ بيل كوندون كه خدايان و
هيولاهايش در زمان خود فيلم كوچك مهمي دربارۀ جيمز ويل، كارگردان انگليسي فرانكنستاين
و ديگر فيلمهاي ترسناك و غيرترسناك، محسوب ميشد هم مثل مستخدمه فيلم
جزيياتِ لباسها و فضاهاست، اما فيلمنامهاي بيكشش، دلمرده و پرتكلف دارد. فيلم
قصد شكستن اسطورۀ شرلوك هلمز را دارد. هلمز ميگويد داستانهاي نوشته شده توسط
واتسن حاصل تخيل او هستند و واقعيت امور بيزرق و برقتر از آني است كه او و
خوانندگان قصهها تصور ميكنند. هلمز حقيقيِ اين فيلم هرگز در زندگياش پيپ نكشيده
و كلاه مشهور كَپي مخصوص شكار گوزن بر سرش نگذاشته؛ اينها همه خيالبافيهاي
واتسن هستند. با اين وجود، هلمز پير كه دارد حافظهاش را از دست ميدهد و به خانهاي
ييلاقي در مزارع پرورش زنبور در انگلستان پناه برده نميتواند خاطره آخرين پروندهاش
كه ناتمام و ناموفق مانده را فراموش كند. واتسن در روايت ادبياش از اين پرونده،
پاياني خوش ساخته، اما در واقعيت، اين نقطه تاريك زندگي هلمز او را آزار ميدهد.
او با كمك پسربچهاي كه انگار از يكي از فيلمهاي اسپيلبرگ بيرون آمده پرونده را
حل ميكند و حتي جايي در اواسط فيلم به تماشاي نسخهاي سينمايي از همان داستان ميرود.
اييِن مككِلِن به شكلي قابل پيشبيني فوقالعاده است، اما فيلم بيشتر به پندي
اخلاقي دربارۀ فرّار بودن اسطورهها و تنهايي آنها ميماند. از اين نظر فيلم
مكملي براي خدايان و هيولاهاست.
بازيهاي درخشان 45 سال، يك فيلم انگليسي ديگر كه توسط اندرو هِي
(كارگردان ملودرام كوئير آخر هفته) ساخته شده از نظر داوران فستيوال پنهان
نماند. تام كورتني و شارلوت رامپلينگ زوجي پا به سن گذاشتهاند كه در آستانه
برگزاري 45 امين سالگرد ازدواجشان نامهاي به در خانهشان ميآيد و زندگيشان را
دگرگون ميكند. فيلم تصويري ظريفي است از شوكي كه كشف رابطه تام كورتني با زني در
نيم قرن پيش به رابطه زناشوييشان وارد ميكند، و بعد از آن تصويرِ با احتياطِ
ترديدها، شكافها، گسستها و در نهايت تن دادن به قبول بازياي كه به نام زندگي
مشترك بايد ادامه پيدا كند. در طول فيلم هميشه منتظر ضربهاي كاري هستيد، اما اين
ضربه هرگز وارد نميشود. حدس ميزنيد سفري پيش خواهد آمد كه چشماندازها را از
فضاي بسته شهر كوچك انگليسي به منظري تازه و باز خواهد برد، اما اين سفر هرگز
اتفاق نميافتد. اميدواريد كه يك فلاشبك شما را به گذشته ببرد و چيزهاي بيشتري از
رابطه مبهم كورتني و زني كه نيم قرن پيش ميشناخته و با او به كوهنوردي در سوييس
رفته نشان بدهد، اما فيلم مصرانه در زمان حال باقي ميماند. از اين نظر فيلم مثل
خود پا به سن گذاشتن است: اميدهاي دائمي، غيرممكن بودن تغيير، بسته شدن هميشگي فضا
و كند شدن حركت در زمان.
45 سال |
اگر پير شدن مترادف با بسته شدن فضاها به روي شخصيتهاست، تصوير انحطاط در
فيلم روسي زير ابرهاي برقي (الكسي جرمن جونيور) به صورت چرخيدنهاي بيحاصل
به دور يك فضاي ثابت طراحي شده است. فيلم داستان يك ساختمان ناتمام است كه شخصيتهاي
مختلف – يك كارگر ازبك، يك آرشتيكت، بازماندگان خانوادهاي ثروتمند
– در فصل/تابلوهاي
مختلف، به شيوه پاراجانف، دور اين فضاي غرق در برف و كوران حركت كرده و در وضعيت
روسيه تأمل ميكنند. ساختمان نيمه تمامْ روسيۀ انقلابي است، بنايي كه هرگز به
پايان نرسيد و ميليونها روس را با منظر روزمرۀ اثر جاهطلبانه و ناتمام نظام
سوسياليستي تنها گذاشت.
يكي از قربانيان اين بناي ناتمام، كه خودشان به نوعي در شكل گرفتنش سهم داشتند،
آلمانيها هستند كه هم كارل ماركس را به روسها دادند و هم محاصرۀ مرگبار لنينگراد
را. حاصل جنگ در زندگي و سينما انفكاك فضاهاست كه نمونه برجستهاش در دنياي بيرون
ميتواند ديوار برلين باشد. وقتي ديوار فروريخت، دو مرحله از آشفتگي و اغتشاش در
سينماي آلمان تصوير شد. در مرحلۀ اول تضاد بين آلمان غربيها و شرقيها و دشواري
تطبيق با دنياي نو نشان داده شد و در مرحلۀ دوم دشواريهاي اروپاي يكپارچه كه
امروز با بحران يونان، سقوط اقتصادي، جاهطلبي پوتين و جداييطلبي بريتانيا با خطر
شكست روبروست.
مرحلۀ اول، در برليناله، در فيلم همانطور كه رويا مي ديديم (آندرياس
درزدِن) ثبت شده؛ داستان عدهاي جوان لايپزيكي، بعد از فروپاشي ديوار، كه به زبان
جامعهشناسي بزهكار قلمداد ميشوند و به زبان كوچهخيابان، الكي خوشهاي عشقِ
تكنو. روياهاي آنها براي راه انداختن يك ديسكوتك با مداخله تبهكارهاي سازمان
يافته محلي با شكست روبرو ميشود و آمدن هرويين زندگي اين گروه را در سراشيبي بيبازگشت
تباهي مياندازد. فيلم ساختاري پرهيجان و پرتحرك دارد، اما براي رسيدن به اين جوشش
دائمي روانكاوي و عمق را فدا كرده است.
ويكتوريا |
مرحلۀ دوم، باز هم در برليناله، در فيلم خوب ويكتوريا (سباستين شيپر)
نشان داده شده. داستان دختري مادريدي در برلين، و دوستياش با گروهي خرده خلافكار
برليني كه به او قول ميدهند برلين واقعي – و نه برلين
توريستها – را در طي دو ساعت و بيست دقيقه به او نشان
دهند. شيپر رقيب فني شهرام مكري است و فيلماش را در يك نماي پيوسته ساخته كه در
مناطق مختلف برلين حركت ميكند و به مرور فرم يك تراژدي را پيدا ميكند.
اگر فرق سينما و عكاسي در حركت است، بنابراين سينما اساساً هنر فضاست و هنر
نمايش و تفسير فضاهايي كه در واقعيت و خيال وجود دارند. اگر ويكتوريا به
راه رفتن در خيابانهاي برلين در نزديكيهاي صبح ميماند كه به مدد طولانيترين
برداشت تاريخ سينما روح پيدا كرده، شمارش، فيلم-رساله تازۀ جم كوهن،
كارگرداني كه نبوغش را با ساعات موزه نشان داد، كولاژي از سفرهاي و فضاهاي
مختلف (نيويورك، لندن، مسكو، پورتو، استانبول و ابوظبي) است كه تأثيرش را در
جزييات ميگذارد: نمايي طولاني از تركخوردگيهاي سنگفرش خيابان، سگهاي بيصاحبِ
استانبول، درختي خشكيده در كنار جاده و منظرهاي برفي در كاني آيلند. رنگها،
صداها، گوينده راديو و دوربينهاي كوچك و تصاوير موبايل كوهن شايد از يك فيلم تكنيكالر
35 ميليمتري به به روح دنياي امروز نزديكتر باشند.
سينما: مسألهاي عمومي |
سينما به اين ترتيب هنر سفر و تعامل با محيطها و آدمهاي تازه است. حتي خود
سالن سينما چنين نقشي را در نزديك كردن آدمها به هم بازي ميكند. اين موضوع در
مستند سينما: مسألهاي عمومي (تاتيانا براندروپ) طرح شده است، مستندي كه با
وجود ضعفهاي متعددش اطلاعات خوبي دربارۀ ماجراي ناراحت كننده نوام كليمن، مدير
بركنارشده موزۀ سينما در مسكو ميدهد. كليمن در طي مصاحبههاي متعدد نه فقط
تاريخچهاي از تلاش براي حفظ فرهنگ سينما ميدهد، بلكه از روسيه پوتين و محدود شدن
آزاديهاي اجتماعي و پسرفتن فرهنگ در آن كشور ميگويد. به روايت اين مستند، هنوز
سوءظن، ترقيِ غلامهاي دست به سينه و كنار زدن آدمهاي مستقل و نگران آزادي و
فرهنگ به شيوۀ دوران استالين جريان دارد. تصور كنيد قانوني در روسيه وجود دارد كه
طبق آن دريافت يك هديه رسمي از خارج روسيه ميتواند معناي جاسوسي پيدا كند، بنابراين
آن لحظهاي كه ژان لوك گدار اولين سيستم صداي دالبي روسيه را به موزۀ سينما در
مسكو اهدا كرد، كليمن وارد فهرست جاسوسها شد!
No comments:
Post a Comment