يادداشتهاي شصت و
پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش سوم
در سوي اشتباهِ
جاده
احسان خوشبخت
6
پنج فيلم مورد علاقهام در برليناله، كه در اينجا از آنها ياد خواهم كرد،
كمابيش تمهاي فيلمهاي بخشهاي ديگر و آن گروهي كه در بالا به آن اشاره كردم را
ادامه ميدهند (سفر، فضاي مادي و سينمايي و ارتباط آن با تاريخ و حقيقت)، اما اين
پنج فيلم اين مضامين را با مهارت و ظرافت بيشتر، و به همين ترتيب با تأثير و
ماندگاري قابل ستايشي خلق كردهاند. با اين وجود تقريباً منهاي تنها فيلم قديمي اين
بخش (كه در بخش «برليناله كلاسيك» نمايش داده شد) بقيه از نظر فرم و ساختار آثاري
انقلابي نيستند و روي خشتهايي بنا شدهاند كه از قبل در سينما وجود داشته يا توسط
آثار قبلي خود فيلمسازان نهاده شده است.
گربه نه جان دارد (اولا استاكِل،
1968)، مهمترين كشف من در برليناله، بعد از چند دهه مرمت شده است تا به خاطرمان بياورد
كه چقدر موجنوهاي سينماي اروپا – در خارج از جريانهاي شناخته شده و رسمي مثل فرانسه،
بريتانيا و بخش مشخصي از آلمان و اروپاي شرقي – ناشناخته ماندهاند و از همه
مهمتر، چقدر نقش زنان در موج دوم مدرنيزم در سينما دست كم گرفته شده است.
گربه نه جان دارد |
در اين اثر درخشان كه هم يادآور گدار است و هم آنيس واردا، ملاقات يك زن
فرانسوي و آلماني در مونيخ به مجموعهاي از صحنههاي پراكنده اما هدفمند از مكالمهها
و موقعيتها دربارۀ نقش زن در جامعه مردسالار ختم ميشود. فيلم با تدوين پرسكته و
قطعهاي مداوم در صدا و تصوير به دريافتهاي معمول بيننده از زيبايي و روايت حمله
ميكند. استاكل از بازيگران زنش خواسته هر جور دلشان ميخواهد لباس بپوشند و آرايش
كنند. به همين خاطر فيلم نوعي مرور مدهاي پوششي و فكري دهه 1960 هم است كه با
موسيقي مانفرد آيشر (بنيانگذار كمپاني مشهور ECM) همراهي شده.
يكي از سادهترين و فراموشنشدنيترين فيلمهاي فستيوال، سبزه دوباره خواهد
روييد، ساختۀ تلويزيوني ارمانو اولمي، فيلمي نسبتاً كوتاه دربارۀ سربازان
ايتاليايي گرفتار در سنگري زيرزميني در جنگ جهاني اول است. فيلم آن فضاي مصنوعي و
استيليزه آثار تلويزيوني روبرتو روسليني و آن اندوهناكي تراژيك و دشمن نامرئي صحراي
تاتارهاي والريو زورليني را توأمان در خود دارد و مثل فضاي فيلمهايي ديگري در
فستيوال در محاصره شب و يخ قرار دارد. اولمي اين روايتهاي كوچك از پوچي دردناك
جنگ را از زبان پدرش كه خودش در جنگ شركت داشته شنيده است و فيلم را به او تقديم
كرده. با تمامي بيپيرايگياش، اين فيلم از بر تمام آثار گران و بيمعناي هرتزوك و
وندرس برتري دارد.
سبزه دوباره خواهد روييد |
كلوب، ساختۀ تازۀ كارگردان مستعد
شيليايي پابلو لارَين (كه فيلم قبلياش نَه بود) داستان عدهاي كشيش «مسألهدار»
است كه به خانهاي در روستايي دورافتاده فرستاده شدهاند تا در آنجا از گناهاشان
توبه و بر ضعفهاي نفسانيشان غلبه كنند. فيلم مثل نه با دوربينهاي خاصي
گرفته شده كه جلوهاي ويدئويي دارند (اين بار در قاب عريض) و نورهاي ملايم آبي و
لبههاي محو به تصوير ميدهند. داستان به مرور – بدون از دست دادن رگههاي
كمدي – به موضوع ممنوعۀ كودك آزاري كشيشان كاتوليك ميرسد. كلوب دنيايي پر از
سرپوش و پنهانكاري را جزيي از برنامه روزانه كليساي كاتوليك نشان ميدهد كه چندان
دور از واقعيت نيست. با اين وجود فيلم، مثل تاكسي پناهي، هرگز خشمگين يا
احساساتي نميشود و اجازه ميدهد ملاحت طبع مجموعاً بر دلخراشي موضوع يا تكان
دهندگي ديالوگها غلبه داشته باشد.
كمتر اثري در برليناله به اندازۀ تاكسي جعفر پناهي مؤيد تغييرات
بنيادين سينما در قرن بيست و يكم و زير و رو شدن شكل ساخت، ارائه و برداشت اثر
سينمايي بود. اين تجربه كوچك، مطبوع و بسيار موثر دنياي فيلمهاي اخير پناهي را به
شكلي منطقي و حساب شده گسترش ميدهد (البته من پرده را نديدهام) و قابليتهاي
ديجيتال براي يك مكاشفه شهري/اجتماعي ثابت ميكند. فيلم مجموعهاي از صحنههاي
نوشته شده و طرحريزي شده است كه برخي اصالت مستند بيشتري نسبت به ديگري دارند،
اما وجود همه و كنار هم قرار گرفتنشان براي ساختار فيلم ضروري است. قالب اصلي يك
كمدي است كه در آن فضاي محدود تاكسي، اين «اكلسيا»ي طبيعي در ايران (همان جايي كه
در عصر طلايي يونان شهروندان براي صحبت دربارۀ موضوعات عام گردهم ميآمدند) به
جايي براي تبادل نظر و تنش تبديل ميشود.
كلوب |
تاكسي قرار نيست روايتي عميق از مشكلات
ايران امروز باشد. مثل همه مكالمات ما در تاكسيها، فيلم فقط سرخط خبرها را ميدهد
و واقعاً حس گردشي با تاكسي در تهران را به بيننده ميدهد كه در آن آگاهي اجتماعي
در كنار مزاح، حرفهاي بي سروته، صداقتهاي غيرمنتظره و لحظات استثنايي در هم
آميخته ميشوند. بعضي جاها هم همه سكوت اختيار ميكنند و به موسيقي گوش ميسپارند.
خود پناهي در نقش خودش و پشت فرمان، با آن لبخند تلخ و متين، شايد بهترين بازيگر
فيلم باشد، اگرچه بهترين لحظه فيلم متعلق به نسرين ستوده و آن گلي است كه در مقابل
دوربين نصب شده روي داشبورد ميگذرد، جايي كه صحنۀ كليدي برلينالۀ 65ام شد.
اگر يك گل سرخ در مقابل يك دوربين كوچك ديجيتال، موقعيت يك فيلمساز و يك زندگي
در ايران را خلاصه ميكند، يك دكمه كوچك لباس، تمام كيهان را در خود دارد، يا
لااقل اين چيزي است كه بعد از تماشاي فيلم درخشان و تكان دهندۀ دكمۀ صدفي
پاتريسيو گوزمان، يكي از مهمترين مستندسازان تاريخ سينما، دستگير بيننده ميشود.
دكمه صدفي |
دكمۀ صدفي محصول شيلي است، كشوري كه عموديترين
نقشه جهان را دارد و بايد نقشهاش در كلاسهاي درس مدارس شيلي سه تكه شود تا همهاش
روي يك ديوار جا بگيرد. دكمۀ صدفي دربارۀ آب است، آب به عنوان مايع حيات،
به عنوان عنصر اصلي هستي و به عنوان آيينهاي كه بتوان در آن تاريخ معاصر شيلي را
ديد. همينطور آب براي بوميان شيلي كه در قتلعامهاي متعدد اشغالگران تقريباً
نسلشان برداشته شد عنصري مقدس است و چيزي است كه روزيِ آدم از آن ميآيد. در كشوري
كه يكي از طولانيترين خطهاي ساحلي جهان را دارد، آب و اقيانوس ميتواند وسيلهاي
براي ارعاب يا سركوب هم باشد. در كشور «مفقودالاثرها» مزدوران پينوشه جسد قربانيان
شكنجه را براي گم كردن ردشان به قطعههاي تيرآهن ميبستند و از هليكوپتر به
اقيانوس پرتاب ميكرد. دكمه صدفي كه گوزمان كيهان را در آن ميبيند تنها چيزي است
كه از گمشدگان باقي مانده، دكمهاي كه با سماجت به بدنه يكي از اين تيرآهنهاي در
عمق آب چسبيده تا سندي از يك زندگي باشد. آب در دنياي گوزمان خاطرهها را نگاه ميدارد.
7
شب آخر، وقتي
هياهوها خوابيده و خرس طلايي به تاكسي رسيده سوار بر قطار «اس-بان»، و همانطور كه
برلين در مهي غليظ محو ميشود، به شارلوتنبورگ برميگرددم. راننده تاكسيهاي منتظر
مسافر – كه بيشترشان ايراني هستند - دستهايشان را در جيبشان فرو كردهاند تا از سرما
مصون بمانند. صداي خرد شدن دانههاش شن زير كفشهايم به بلندي صداي قطاري است كه
سكو را ترك ميكند و در مه گم ميشود. در كوچههاي آرام شارلوتنبرگ، اگر گوش را
تيز ميكردي، صداي آواز برونو اس هنوز شنيده ميشد كه انگار از قرنها پيش طنيناش
در حياط پشتيهاي برلين باقي مانده: «چه احساسي بايد آن غريبهاي داشته باشد كه در
سوي اشتباه بهشت اميدها و وعدههاي توخالي، يا بهتر است بگوييم در جهنم آزمنديهاي
رياكارانه فرود آمده باشد.
فیلم سبزه دوباره خواهد روييد را به شدت دوست داشتم
ReplyDeleteبه خاطر آدم ميآورد كه سينما چقدر ميتواند ساده باشد، بدون آن كه تأثيرش را از دست بدهد
Delete