Showing posts with label Jafar Panahi. Show all posts
Showing posts with label Jafar Panahi. Show all posts

Tuesday, 13 October 2015

Taxi (Jafar Panahi, 2015) - LFF Review


TAXI (in the UK: TAXI TEHRAN)
Director: Jafar Panahi; Iran, 2015
Reviewed by Kiomars Vejdani

Following This Is Not a Film and Closed Curtain, Jafar Panahi's Taxi Tehran seems to be first and foremost his reaction to imposed restriction. In his new film (winner of Golden Bear at this year's Berlin Film Festival) the restriction is a self imposed one by limiting himself to the confined space of a taxi. By playing the role of taxi driver Panahi beaks the boundary between cinematic illusion and reality of life. Although taxi runs though streets of Tehran there is nothing specific about places visited. The main purpose of using a taxi is for Panahi to express his feelings and views through encounters with a series of passengers, showing two extreme lines of thought in the society such as in the scene when a heated argument between a fanatic man and a liberal-minded female teacher is depicted. Other passengers include: a man selling copies of pirated DVDs; Two women carrying goldfish in a bowl, highlighting the grip that religious superstition can have on people; Pleasant encounter with a friend (human right lawyer Nasrin Sotoudeh) voices social restrictions which Panahi himself has gone through.

But most interesting of all is Panahi's niece, a delightful little girl who is trying to make a film as a school project and is confused between restrictive instruction given by school and advice given by his uncle about how to search for reality. The film ends (or rather interrupted) by someone breaking into the taxi while Panahi is away for a short while. It is implied that it could be an act of surveillance rather than burglary. Panahi's final message seems to be he is prepared (and able) to work under any restrictive condition.

Thursday, 11 June 2015

Berlinale 2015#3 Best Films

يادداشت‌هاي شصت و پنجمين فستيوال فيلم برلين - بخش سوم
در سوي اشتباهِ جاده
احسان خوش‌بخت

6
پنج فيلم مورد علاقه‌ام در برليناله، كه در اين‌جا از آن‌ها ياد خواهم كرد، كمابيش تم‌هاي فيلم‌هاي بخش‌هاي ديگر و آن گروهي كه در بالا به آن اشاره كردم را ادامه مي‌دهند (سفر، فضاي مادي و سينمايي و ارتباط آن با تاريخ و حقيقت)، اما اين پنج فيلم اين مضامين را با مهارت و ظرافت بيشتر، و به همين ترتيب با تأثير و ماندگاري قابل ستايشي خلق كرده‌اند. با اين وجود تقريباً منهاي تنها فيلم قديمي‌ اين بخش (كه در بخش «برليناله كلاسيك» نمايش داده شد) بقيه از نظر فرم و ساختار آثاري انقلابي نيستند و روي خشت‌هايي بنا شده‌اند كه از قبل در سينما وجود داشته يا توسط آثار قبلي خود فيلم‌سازان نهاده شده است.
گربه نه جان دارد (اولا استاكِل، 1968)، مهم‌ترين كشف من در برليناله، بعد از چند دهه مرمت شده است تا به خاطرمان بياورد كه چقدر موج‌نوهاي سينماي اروپا در خارج از جريان‌هاي شناخته شده و رسمي مثل فرانسه، بريتانيا و بخش مشخصي از آلمان و اروپاي شرقي ناشناخته مانده‌اند و از همه مهم‌تر، چقدر نقش زنان در موج دوم مدرنيزم در سينما دست كم گرفته شده است.
گربه نه جان دارد
در اين اثر درخشان كه هم يادآور گدار است و هم آنيس واردا، ملاقات يك زن فرانسوي و آلماني در مونيخ به مجموعه‌اي از صحنه‌هاي پراكنده اما هدفمند از مكالمه‌ها و موقعيت‌ها دربارۀ نقش زن در جامعه مردسالار ختم مي‌شود. فيلم با تدوين پرسكته و قطع‌هاي مداوم در صدا و تصوير به دريافت‌هاي معمول بيننده از زيبايي و روايت حمله مي‌كند. استاكل از بازيگران زنش خواسته هر جور دلشان مي‌خواهد لباس بپوشند و آرايش كنند. به همين خاطر فيلم نوعي مرور مدهاي پوششي و فكري دهه 1960 هم است كه با موسيقي مانفرد آيشر (بنيان‌گذار كمپاني مشهور ECM) همراهي شده.

Monday, 23 March 2015

Taxi (Jafar Panahi, 2015)



به خاطر حساسيت‌هاي روي پناهي، اين بخش از گزارش من از برليناله به شكل كامل در ماهنامه «فيلم» منتشر نشد. اين نسخه كامل آن است. هنوز هم از واكنش‌هاي سبوعانه و بعضاً مغرضانه مطبوعات به اين فيلم - كه البته بيشترشان فيلم را هنوز نديده‌اند - حيرانم.  ا.خ.

يادداشتي بر تاكسي جعفر پناهي
كم‌تر اثري در برليناله به اندازۀ تاكسي جعفر پناهي مؤيد تغييرات بنيادين سينما در قرن بيست و يكم و زير و رو شدن شكل ساخت، ارائه و برداشت اثر سينمايي بود. اين تجربه كوچك، مطبوع و بسيار موثر دنياي فيلم‌هاي اخير پناهي را به شكلي منطقي و حساب شده گسترش مي‌دهد (البته من پرده را نديده‌ام) و قابليت‌هاي ديجيتال براي يك مكاشفه شهري/اجتماعي ثابت مي‌كند. فيلم مجموعه‌اي از صحنه‌هاي نوشته شده و طرح‌ريزي شده است كه برخي اصالت مستند بيش‌تري نسبت به ديگري دارند، اما وجود همه و كنار هم قرار گرفتنشان براي ساختار فيلم ضروري است. قالب اصلي يك كمدي است كه در آن فضاي محدود تاكسي، اين «اكلسيا»ي طبيعي در ايران (همان جايي كه در عصر طلايي يونان شهروندان براي صحبت دربارۀ موضوعات عام گردهم مي‌آمدند) به جايي براي تبادل نظر و تنش تبديل مي‌شود.