Showing posts with label Director's profile. Show all posts
Showing posts with label Director's profile. Show all posts

Friday 17 July 2009

Anthony Mann; The Man Who Reinvented Cinema





آنتوني مان؛ مردي كه سينما را از نو اختراع كرد


چند كارگردان مي‌شناسيد كه به اندازۀ آنتوني مان (67-1906) همه چيز، و از هر چيز به مقداري چشم‌گير به تاريخ سينما ارزاني داشته باشند و خودشان هم‌چنان پشت نقاب ضخيم "حرفه‌ايِ تكرو و صنعت‌گر غريزي" پنهان مانده باشند، تا حدي كه تشخيص صورت حقيقي‌شان سال‌ها و گاه دهه‌ها به درازا بكشد؟

چند كارگردان سراغ داريد كه در تمام ژانرهاي كليدي سينماي آمريكا فيلم ساخته و در بيش‌ترشان يكي‌دوتا و شايد بيش‌تر از آن شاهكار خلق كرده باشند؟ و وقتي مي‌گوييم شاهكار، منظورمان نه اغراقي در توصيف چند درخشش كوچك بلكه واقعاً يك "كمال سينماتوگرافيك" است. كافي است نظري به مردي از غرب، مردان در جنگ، وسترن‌هاي مشترك با جيمز استوارت و فيلم‌هاي نوآر اوليۀ كارگردان بيندازيم تا وسعت مبهوت‌كنندۀ اين زيبايي روشن شود.

اميل آنتوان باندمن پسر يك استاد فلسفه بود. بعيد نيست دانش قابل توجه آنتوني مان از افسانه‌هاي كهن و اسطوره‌هاي يونان ميراثي از پدرش باشد؛ اگرچه بوردون چِيس ــ همكار فيلم‌نامه‌نويسش ــ هم نقشي كليدي در تزريق اين ديدگاه‌ها به وسترن‌هاي او داشت.

خانوادۀ مان در 1917 به نيويورك مهاجرت مي‌كنند و فرزندشان كه پيش‌تر در تماشاخانه‌هاي محلي زادگاهش استعدادي در بازيگري نشان داده اين‌جا به‌تناوب سر از برادوي درمي‌آورد. در 1923 و با مرگ پدر مدرسه را ترك گفته و تمام وقتش را متوجه تئاتر مي‌كند. در دهۀ 1930 به كارگرداني روي مي‌آورد و در 1938به پيشنهاد ديويد سلزنيك، و با نام جديدش، به هاليوود پا مي گذارد.

مان در استوديوي سلزنيك مسئول گرفتن فيلم‌هاي آزمايشي از بازيگران (test screen) مي‌شود. تست‌هاي بربادرفته و ربكا مشهورترين فيلم‌هايي است كه مان را با ستارگان بزرگ هاليوود روبه‌رو مي‌كند. در 1939 به پارامونت مي‌رود و دستيار پرستن استرجس در سفرهاي سوليوان مي‌شود. سرانجام در 1942 موفق مي‌شود تا اولين فيلم بلندش، دكتر برادوي ، را كارگرداني كند. سپس تعداد زيادي آثار ارزان و كوچك ردۀ B براي كمپاني‌هاي آركي‌او و ريپابليك مي‌سازد. اين دوران كه تا سايد استريت (1950) به درازا مي‌كشد اولين بخش مهم از كارنامۀ مان را شكل مي‌دهد. فيلم‌هاي اين دوره به استثناي چند فيلم كم‌اهميت برخي از كليدي‌ترين نوارهاي تاريخ سينما محسوب مي‌شوند. فيلم‌هايي كوتاه، سريع و كوبنده با بازيگراني كوچك اما با استعداد، داستان‌هاي پرخشونت و كيفيت بصري منحصربه‌فرد.

شريك مهم مان در موفقيت‌هاي اين دورۀ بزرگ جان آلتن، فيلم‌بردار زبده و شعبده‌بازي واقعي در سياه‌وسفيد بود كه با زاويه‌هاي پايين دوربين، نورپردازي تند از پشت، عمق ميدان و بازي با تاريكي سبك بصري فيلم‌هاي مان را رقم زد.

در 1950 پروژۀ وينچستر 73 به جاي فريتس لانگ به مان داده شد و او فرصت پيدا كرد اولين فيلم پرهزينه و ستاره‌دارش را با مهارتي كه پس از يك دهه كار در استوديو از او انتظار مي‌رفت كارگرداني كند. او توانست درگيري‌هاي دروني شخصيت‌ها يا بهتر است بگوييم روان آن‌ها را به شكلي كاملاً بصري و در بستر محيط و جغرافياي داستان به نمايش بگذارد. او توانست از جيمز استوارت، كه از دوران كارش در تئاترهاي نيويورك مي‌شناختش، شمايي جديد به تصوير بكشد كه با استوارت معصوم و ساده‌دل فيلم‌هاي كاپرا فرسنگ‌ها فاصله داشت. او استوارت را به قلمرويي كشاند كه در آن مرز ميان جنون و عقل و خشم و آرامش باريك‌تر از مو بود و هر دو در اين تركيب جديد چنان كارا به نظر مي‌آمدند كه در هشت فيلم مشترك كه پنج‌تاي آن‌ها وسترن است با هم همكاري كردند. بسياري از مان‌شناسان تم‌هاي فرويدي و ريشه‌هاي يوناني اين وسترن‌ها را در سينماي كلاسيك آمريكا يگانه مي‌دانند. اين فيلم‌ها اوديسه‌هايي هستند كه با سير از سبزي به شوره‌زار، از دشت به كوهستان و از خشكي به آب تحولي دردناك را در قهرمانان رقم مي‌زنند. اين اوديسه‌ها در عين حال به خانه ختم نمي‌شوند و طبيعت قهرمانان مطرود مان را در خود فرومي‌بلعد. در عين حال اين فيلم‌ها اولين نمونه‌هاي تلفيق وسترن با تم‌هاي ژانر نوآرند كه بيش‌تر ريشه در روان‌شناسي دارد. اوج وسترن‌هاي مان را بايد مردي از غرب (1958) دانست كه شايد بهترين فيلم او نيز باشد؛ وسترني باشكوه با شركت گري كوپر و لي جي. كاب كه تمام احساس‌هاي موجود در ژانر را به غايت خود رسانه است. گدار معتقد است مان با اين فيلم، سينما را از نو اختراع كرده است.

دورۀ سوم مان با ساخت ال سيد (1961) شروع مي‌شود و اين بار فيلم‌هاي حماسي تاريخي، آن هم در روزهاي احتضار ژانر، جاي وسترن را مي‌گيرند. مان تغييرات دنيايي كه حوادث فيلم در آن رخ مي‌دهد و دگرگوني‌هاي تاريخي را با مرگ خود ژانر پيوندي مي‌دهد. گذار اين فيلم‌ها برعكس نمونه‌هاي ديگر از واقعيت به افسانه است و مانند وسترن‌ها اين گذار رنج‌آفرين و كاملاً اخلاقي است. آخرين شاهكار مان سقوط امپراتوري رم (1964) بود كه بيست دقيقۀ نخست آن را به منزلۀ مستندي از دوران رم باستان مي‌توان پذيرفت. مان در زمان كارگرداني آخرين فيلمش در انگلستان، A Dandy in Aspic ، بر اثر حملۀ قلبي درگذشت و لارنس هاروي ــ ستارۀ فيلم ــ آن را كامل كرد.

آنتوني مان بهترين نمونه از كارگرداناني در تاريخ سينماي آمريكاست كه تمايلات روشنفكرانه و تم‌هاي در سايۀ فراموشي مانده را با ژانرهاي كليدي هاليوود پيوند دادند؛ كارگرداناني كه حركت‌شان از فانتزي‌هاي بي‌سروته به سوي واقع‌گرايي زمخت و بي‌ريا حركتي پيوسته و مداوم و مملو از نوآوري‌هاي زيبايي‌شناسانه بود.



Friday 26 June 2009

John Huston


جان هیوستن (1987-1906)
فرزند یکی از بزرگترین بازیگران سینمای آمریکا، والتر هیوستن، که شايد بهترین بازی عمر پدر در فیلم پسرش انجام شده و آنها تنها پدر و پسری هستند که در یک سال و برای یک فیلم اسکار گرفتند (پدر برای بازی و پسر برای کارگردانی گنج های سیرامادره).

جان هيوستن مانند پدرش مردی بلند قامت استخوانی و خوش چهره بود. آن قدر جذاب که او را فقط برای نوشتن فیلمنامه هایی محکم و کارگردانی به حال خود رها نمی کرد و پیشنهادهای بازیگری - که در آن هم استعدادی قابل ستایش داشت- از 3 سالگی که برای نخستین بار به روی صحنه نمایش رفت هیچ گاه قطع نشد. جذابیت شخصیت هیوستن نه فقط در فیلمهایی که نقشی در آنها داشت بلکه از زندگی حقیقی و در معاشرت های افسانه ای اش با ستارگان هالیوود، نویسندگان، شکارچیان و ماجراجویان نشات می گرفت. او شخصیتی همینگوی وار داشت و نمونه تمام عیار یک ايرلندي/آمریکایی بود. به هر کجا که پا می گذاشت همچون گردبادی خانه برانداز محیط را به آشوب می کشید. می توانید ستایش کلینت ایستوود را از این زندگی پرماجرا در شکارچی سفید، قلب سیاه (1990) ببینید، فيلمي كه ايستوود دربارۀ هيوستن و روزهای پر حادثه ساخت آفریکن کویین در آفریقا ساخته است.
او از کودکی با پدرو مادرش که در 1913 از یکدیگر جداشدند، در تورهای نمایشی سراسر خاک آمریکا را زیر پا می گذاشت. در 14 سالگی به بهای شکستن دماغ استثنایی اش قهرمان بوکس سبک وزن کالیفرنیا شد. اولین ازدواجش را در 19 سالگی انجام داد و از آن پس بارها ازدواج کردو طلاق گرفت. آخرين همسر او به گفتۀ دوست سينماشناسم، جواد مهدوي، يك ايراني بوده است. اولین نقشهای سینمایی اش را در اوایل سالهای 1930 یکی از دوستان پدرش، ویلیام وایلر، به او داد. از این نقش های کوچک تا دهه 1960 او دیگرهیچ گاه در فیلمی بازی نکرد. در نیویورک خبرنگار شد اما به خاطر تحریف وقایع و داستان پردازی از کار اخراج شد کمی بعد دقیقاً به خاطر همین صفات در هالیوود به استخدام سامویل گلدوین درآمد و یکی ازفیلمنامه نویسان استودیو شد. فیلمنامۀ فوق العاده گروهبان یورک (هوارد هاکس،1941) یکی از بهترین کارهایی است که هیوستن در این دوره انجام داد. در 1941 بخت به او رو کرد و توانست نخستین فیلمش را بسازد و چه آغازی درخشان تر از شاهین مالت. فیلمی که هنوز ذره ای از نفوذ و تأثیرش کاسته نشده و در ادبیات سینمایی به عنوان آغاز منسجم و قابل توجه فیلم نوار شناخته می شود. با این فیلم همفري بوگارت به ستاره مورد علاقه و دوست نزدیک هیوستن تبدیل شد و تنها اسكار زندگي اش را براي يكي از فيلم هاي هيوستن (آفریکن کویین) گرفت.
در زمان جنگ جهانی دوم هیوستن براي ادای وظیفه دست به کارگردانی چند مستند جنگی برای ارتش زد که از بزرگترین و انسانی ترین مستندهای سینمای تاريخ سينما محسوب می شوند. بهترین آنها با نام بگذار نور باشد به علت مضمون تلخ و ضدجنگش بلافاصله بعد از نمایش توقیف شد. اولین فیلم هیوستن بعد از جنگ شاهکار بی چون و چرای دیگری با بوگارت به نام گنج های سیرامادره بود. فیلمی که موقعیت هیوستن را در اقتباس از آثار نویسندگان آمریکایی تثبیت و او را در ادامه به ساخت فیلم ضد جنگ و کوتاه نشان سرخ دلیری (بر اساس رمان جنگهای داخلی استیفن کرین)، کمدی مالخولیایی شیطان را بران (در همکاری با ترومن کاپوتی)، موبی دیک (هرمان ملویل)، ریشه های آسمان (رومن گاری) ومردگان (جيمز جویس) واداشت که فیلم آخراز بزرگترین وسوسه ها و آرزوهایش در طول زندگي اش محسوب می شد.
دهه 1950 به استثنای چند فیلم کم اهمیت دهۀ شاهکارهای دلربای اوست. اول جنگل آسفالت (1950)- شاید بهترین ِ هیوستن – یک گنگستری اعلا که مبنای ساخت چند فیلم بزرگ دیگر به کارگردانی کوبریک و ملویل قرار گرفت . بعد آفریکن کویین (1951) سر می رسد که گویی ساخته شده تا از استعداد بی نظیر ستارگانش به حد اعلا استفاده کند و اسکاری برای رفیق گرمابه و گلستان هیوستن، بوگارت، که حداقل ده سال دردادن این مجسمه به او تاخیر حاصل شده بود فراهم کند. سومین شاهکار بی بروبرگرد هیوستن مولن روژ (1952)است؛ بیوگرافی تولز لوترک نقاش معلول پاریسی با بازی پریشان کننده خوزه فرر که از تجربه های باشکوه با رنگ – با الهام از نقاشی های خود لوترک - در تاریخ سینما محسوب می شود .او در همین دهه و در اعتراض به جو جنون زده آمریکای سناتور مک کارتی با خانواده اش به ایرلند مهاجرت کرد.

دهه 1960 با یکی از ظریف ترین و دوست داشتنی ترین فیلمهای هیوستن، ناجورها (1960)، آغاز می شود. کلارک گیبل و مریلین مونرو که همیشه با اتهام بی استعدادی روبرو بوده اند در این جا چنان روحی به نقشهایشان می دمند که تراژدی مرگ زودهنگامشان را دوچندان جلوه می کند. از این پس هیوستن با مجموعه ای غیرعادی از فیلمهای سرگرم کننده که درمیانشان کلاسیک هایی مانند مردی که می خواست سلطان باشد و شهر فربه نیز یافت می شوند، وارد دوران کهنسالی می شود. یکی از آخرین فیلمهای بزرگ او، زیر آتشفشان، تصویری است که هیوستن از دنیای پیرامونش می دهد: شهری در آستانه دفن شدن زیر گدازه ها و حیات یک الکلی جداافتاده در این سرزمین غریب و رو به نابودی. در سراسر این فیلم نشانه های اضمحلال موج می زند و می توان آن را به آخرین فیلم هیوستن، مردگان، که وصیت نامه هنری او بود، پیوند داد. هیوستن تا لحظه مرگش سینما را ترک نکرد ، درست بر خلاف تصوری که سینما را در زندگی او یک فرع در میان اصل هایی چون رفاقت ها و تفریح های مردانه می دانست.

فيلموگرافي جان هيوستن:
(فيلم هايي كه با رنگ سبز مشخص شده انتخاب هاي من از ميان فيلم هاي هيوستن اند، فيلم هايي كه به شما هم پيشنهاد مي كنم قبل از هر چيزي و هر كاري آن ها را ببينيد)
The Maltese Falcon (1941)
In This Our Life (1942)
Across the Pacific (1942)
Report from the Aleutians (1943)
The Battle of San Pietro (1945)
Let There Be Light (1946)
The Treasure of the Sierra Madre (1948)
Key Largo (1948)
We Were Strangers (1949)
The Asphalt Jungle (1950)
The Red Badge of Courage (1951)
The African Queen (1951)
Moulin Rouge (1953)
Beat the Devil (1953)
Moby Dick (1956)
Heaven Knows, Mr. Allison (1957)
The Barbarian and the Geisha (1958)
The Roots of Heaven (1958)
The Unforgiven (1960)
The Misfits (1960)
Freud the Secret Passion (1962)
The List of Adrian Messenger (1963)
The Night of the Iguana (1964)
The Bible: In The Beginning (1966)
Reflections in a Golden Eye (1967)
Casino Royale (1967)
Sinful Davey (1969)
A Walk with Love and Death (1969)
The Kremlin Letter (1970)
Fat City (1972)
The Life and Times of Judge Roy Bean (1972)
The Mackintosh Man (1973)
The Man Who Would Be King (1975)
Wise Blood (1979)
Phobia (1980)
Escape to Victory (1981)
Annie (1982)
Under the Volcano (1984)
Prizzi's Honor (1985)
The Dead (1987)

Thursday 28 May 2009

Carol Reed




سر کارول رید (1976-1906)

نوشته هايي كه تحت عنوان بيوگرافي فشردۀ كارگردان ها در اين جا منتشر مي شود، كارهايي است كه در طول سال هاي گذشته براي مجلۀ فيلم انجام شده و معمولاً به دوره هاي مختلفي از جشنوارۀ فجر تعلق دارد. ايدۀ اصلي اين نوشته ها، گزارشي فشرده و اطلاعاتي اوليه از كارنامۀ يك فيلم ساز است و اميدوارم اين سري تا جايي كه در توانم باشد ادامه پيدا كند.
اما نكته اي كه لازم مي دانم به آن اشاره كنم تغييراتي است كه در ديدگاه هاي من نسبت به فيلم ها و فيلم سازان پيش آمده و در فاصلۀ دو سه سال، يا بيشتر، بعضي از اظهار نظرهاي صادر شده در اين نوشته ها را بسيار سست و بي بنياد مي بينم. اين مسأله دو دليل مي تواند داشته باشد:
اول – ديدن فيلم هاي نديده از كارنامۀ يك فيلم ساز يا ديدار دوباره با فيلم هايي كه زمان درازي از تماشايشان گذشته و مقالات بسيار كلي و فشردۀ اين چنيني – كه معمولاً در زماني اندك نيز تهيه شده – تنها با اتكاء به خاطره اي دور و محو از فيلم ها نوشته مي شوند. اين شكل از يادداشت ها و فيش نويس ها تنها زماني است كه من خودم را ملزم به تماشاي دوبارۀ همۀ فيلم ها نمي كنم. به نظرم در اين حال تصوير ذهني فيلم و در هم آميختگي بين فيلم و تجربه هاي شخصي به اصالت مطلب كمك خواهد كرد اما اين قضيه گرفتاري هايي نيز به دنبال خواهد داشت كه يادداشت كارول ريد از آن بي بهره نيست!
دوم- تغيير شخصيت يك بينندۀ سينما كه با افزوده شدن به فيلم هاي ديده شده و نحوۀ برخورد او با فيلم ها كه مي تواند تغييرات مهمي را به دنبال خود بياورد. با بالا رفتن سن، سليقه نيز بارها به تجديد نظر در همه چيز دست مي زند و با فاصله گرفتن از پديده ها نگاه ما بيشتر از آن كه ناشي از هيجان ها و تبليغ هاي اوليه باشد، حاصل نيازي دروني است.
مثلاً در معرفي نامۀ من از كارول ريد (به مناسبت صدمين سال تولدش در 2006) چندين غفلت نابخشودني در خود دارد: اول محدود كردن كارنامۀ ريد به مرد سوم، بعد نسبت دادن بعضي از امتيازهاي اين فيلم به ولز (كه با اضافه كردن يك پاراگراف تازه به ابتداي مقاله، خطايم را جبران كردم)، ذكر نكردن نام بت سرنگون (كه حالا براي من با مرد سوم برابري مي كند)، رد شدن از جدا افتاده.
چيزي كه هميشه دربارۀ كارول ريد مورد ترديد بوده و تصادفاً براي من بهانه اي براي احترامي جدي به اين غول سينما، داستان هاي مربوط به مرد سوم است. بسياري اين تصور را داشته و دارند كه مرد سوم بخش مهمي از تأثير خارق العاده اش را مديون اورسن ولز – و نه ريد – بوده است. اين سؤال را سال ها پيش پيتر باگدانوويچ از ولز پرسيد كه آيا او واقعاً سهمي در ساخت فيلم، به خصوص سكانس تعقيب در فاظلاب، داشته يا نه. جواب ولز شنيدني و چكيدۀ سينماي باشكوه سِر كارول ريد است :
He was a hell of a director, himself!
فرزند نامشروع یکی از اعیان انگلیسی در لندن که فامیل مادری اش روی او گذاشته شد. در نوجوانی قصد داشت کشاورز شود حتی برای گذراندن یک دورۀ آموزش های مدرن مرغداری به آمریکا فرستاده شد اما بازیگر به خانه برگشت. در 1924 اولین رُل های کوچکش را در تماشاخانه های لندن به دست آورد. در 1927 دستیار ادگار والاس جنایی نویس معروف شد که قرار بود بعضی از نوشته هایش را روی صحنه ببرد. پس از مرگ والاس به کمپانی آسوشیتد تاکینگ پیکچرز ملحق شد که بعدها به ایلینگ تغییر نام پیدا کرد. در اوایل دهه 1930 دستیار بازیل دین یکی از تهیه کنندگان و کارگردانان متنفذ انگلیسی شد و توانست در 1935 اولین فیلم بلندش را بسازد. فیلم های او تا یک دهه بعد، یعنی تا جنگ جهانی دوم آثار کوچکی بودند که برای تماشاگران بومی ساخته می شدند. به بسیاری از این فیلم ها درخارج از انگلستان دسترسی نیست و ما دقیقاً نمی دانیم در این دوران چه مقدمات سینمایی فراهم شده تا رید را به خلق مجموعه شاهکارهايش در پایان دهۀ 1940 و اوایل دهه بعد برساند. گراهام گرین نویسنده انگلیسی و منتقد سینما از مدافعان سرسخت رید در این زمان است. او درباره اولین فیلم کارگردان در 1935،Midshipman Easy ، که یک ماجرای مفرح دزد دریایی قرن هفدهمی است می نویسد:«بهترین صحنه های جنگی که تا حالا دیده ایم و خیلی پیچیده تر از ادراک بچه ها که مخاطبان اصلی این فیلم هایند» و درباره کمدی ملودرام Laburnum groove 1936)) می نویسد: «بلاخره اولین فیلم قابل ستایش انگلیسی که واقعا مستحقش باشد ساخته شد». و نهایتاً بیشترین حمایتش را متوجه ستارگان به پایین می نگرند (1939) کرد:«تردید دارم که در انگلستان تا به حال فیلمی بهتر از این ساخته شده باشد». اين گراهام گرین بود كه در سال های بعد مسئولیت نوشتن سه فیلمنامه از بهترین آثار رید را به عهده گرفت.
در دوران جنگ کارول رید به ساخت مستندها و فیلمهای تبلیغاتی دست زد. يكي از اين فيلم هاي تبليغاتي، قطار شبانه به مونيخ (1940) است كه ركس هريسون را در نقشي باورنكردني به تماشاگران تحميل مي كند، اما تلاش هاي مستند او در اين دوران از اهميت بيشتري برخوردارند و تأثیر آنها بر سبک شبه مستند فیلم های پس از جنگش مسلم است. بهترین مستند او افتخار حقیقی (1945) بود که به طور مشترک با گارسون کانین کارگردانی کرد و اسکاری برای آن گرفت. پس از جنگ و از 1947 سه سال متمادی جایزه بهترین فیلم "بریتیش فیلم آکادمی" به آثار رید تعلق گرفت، که رکوردی در تاریخ سینمای انگلستان محسوب می شود. اولین آنها جدافتاده (1947) بود، فیلمی درباره آخرین ساعات عمر یکی از اعضای ارتش آزادی بخش ایرلند که در خیابانهای سرمازدۀ لندن سرگردان است. درامی کوبنده که اولین تلفیق جلوه های مستند و اکپرسیونیسم بصری مرد سوم را در آن می توان جستجو کرد. با بت سرنگون(1948) همکاری اش با گرین آغاز می شود که کمال این رابطه را در مرد سوم (1949) باید دید. اين فيلم همه چیز دارد: یک تریلرسیاه، یک مستند، یک فیلم عاشقانه، فیلمی پلیسی با داستانی پر کشش و دقیقاً به خاطر تنوع این صورت ها و انعکاسی بی واسطه ازاروپای ویران است که مرتبا بر پیچیدگی و شکل معماگونه اش افزوده می شود. رید در 1953 لقب سِر گرفت در حالی که اولین کارگردان انگلیسی بود که به داشتن این نشان مفتخر می شد. او با مطرود جزایر (1951) به سراغ جوزف کنراد رفت وبا مامور ما در هاوانا (1959) که ملهم از تجربیات شخصی گراهام گرین در زمان جنگ بود آخرین اقتباس گرینی اش را ساخت.
رید زمانی عنوان کرد: «من به مردم چیزی که خودم می خواهم را می دهم و امیدوارم آنها هم آن را دوست داشته باشند». این حرف البته برای دوران انگلیسی کارگردان درست است اما در دوران آمریکایی بیشتر آن چه که مردم دوست دارند را به آنها می دهد. نمونه اش می تواند مثلث عشقی بسیار موفق بندباز (1956) یا پرتره میکل آنژ در رنج و سرمستی (1965) باشد. بهترین فیلم هالیوودی رید الیور!(1968) اقتباسی موزیکال از الیور تویست است که با طراحی صحنه خیال انگیز و یک فاگین واقعا استثنایی یکی از اولین نسخه هایی است که باید از این کلاسیک انگلیسی ببینید. با تمام دستاوردهای رید در بازی های گرم و درونی بازیگرانش، حرکات و زوایای بی پروای دوربین، ریتمی سریع و از همه مهم تر خلق فضایی سنگین و گرفته که در بیشتر آثار پس از جنگش دیده می شود همچنان او را برای پیکره بی نقصی که در مرد سوم و بت سرنگون تراشیده به خاطر می آوریم.