Wednesday, 17 November 2010
Noirmeisters, Part I: Fathers
Monday, 23 November 2009
Two Directors, One Whale
دو کارگردان، یک نهنگ
یادداشتی از آدمی که دو نسخه سینمایی از موبی دیک هرمان ملویل را در یک روز جمعه پشت سر هم دیده است.
*
اولين برخورد من با موبي ديك هرمان ملويل با ترجمۀ فارسي پرويز داريوش از اين كتاب بود (انتشارات اميركبير) كه در ده سالگي به عنوان هديه تولد از مادرم گرفتم. اين هديه را مي توانم نامناسبترين هديه زندگيام قلمداد كنم چون در آن سن و با آن ترجمه هيچ وقت بيش تر از فصل اول كتاب پيش نرفتم و همين باعث شد در سال هاي بعد - که تا امروز ادامه پیدا کرده اند- هرگز كتاب را نخوانم. با اين وجود بخش وارد شدن "استارباک"، بومی بدوی و آرام داستان به اتاق "ایشمال" و توصيف هيكل و خال كوبي هاي مهيب او در همان فصل هرگز از خاطرم پاك نشد كه مي تواند معناي تقريبي اش اين باشد اگر كتاب را مي خواندم – يا از پس خواندنش بر مي آمدم – احتمالاً آن را دوست مي داشتم.
موبي ديك هيوستن
اما من – و خيلي ديگر از آدم هاي نسل من – ناخواسته "ديدن" را به "خواندن" ترجيح داده ايم و اين خصلتی تنها مربوط به عصر ديجيتال نيست چرا كه حتي تروفو هم در سير زندگي آنتوان دوانل نشان مي دهد كه چطور از بالزاك به "صفحه چل و پنج دور" و سپس سينما تغيير ذائقه مي دهد، بهتر است بگوييم پناهگاه هاي عاطفي او از كلام مكتوب به تصوير دگرگون می شوند.
برگرديم به موبي ديك يا نهنگ سفيد، يكي از شاهكارهاي ادبيات انگلیسی، اگرچه در این ژانر من آرتور گوردون پيم ادگار پو را به ملويل و كنراد و همه دريايي نويس هاي زبدۀ انگلیسی زبان و غیر انگلیسی زبان ترجيح مي دهم. بر مبناي موبي ديك دو فيلم ساخته شده است، يكي ساختۀ جان هيوستن (در 1956) كه فيلم مشهوري است و گرگوري پك نقش كاپيتان ايهب را بازي مي كند و از قرار حتي اخیراً در تلويزيون ايران هم نمايش داده شده است. اما نسخۀ ديگري هم هست كه آن را تازه كشف كرده ام، نسخه اي كه در 1930 ساخته شده و تصويرپردازي محض سينماي صامت را با اقتباسي آزاد از داستان ملويل تلفيق كرده است.
موبی دیک 1930 توسط لوید بیکن ساخته شده، کارگردانی که به تازگی بیشتر از بیست فیلم او را پشت سرهم تماشا کردم تا سرنخ ها و ایده هایی باشد برای مقاله کوچکی که به فارسی درباره اش نوشتم و مقاله ای مفصل تر – و به انگلیسی – که در حال کار روی آن هستم.
موبی دیک بیکن مملو از نمایش زشتی هاست
این فیلم کاری با داستان ملویل کرده که طرفداران او به هیچ وجه آن را تاب نخواهند آورد، بهتر است بگوییم از موبی دیک ملویل فقط نام ایهب باقی مانده و یک نهنگ بزرگ سفید. اول از همه یک مقدمه طولانی به داستان اضافه شده که در آن نشان داده می شود ایهب، ملوان سرخوش و عیاش و لوطی چگونه پایش را در نبرد با نهنگ سفید از دست می دهد و چگونه با از دست دادن پایش عشقش به فیت ماپل (با بازی جون بنت خیلی جوان) نیز از دست می رفت. با این حوادث او آدمی تلخ، وحشی، گوشه گیر، ترسناک و در یک کلام کاپیتان ایهب می شود. بازیگر نقش ایهب جان باریمور است که او را در این نقش بهتر از گرگوری پک می بینم. اغراق های مطبوع باریمور، رومانتیسیزم او و شیادی ذاتی و خطوط بی نقص صورتش او را برای این نقش پرطمطراق که در متن سینمای دهۀ 1930 به رنگ و لعاب آن هم افزوده شده بسیار درخشان می نماید، اما پک در نسخۀ هیوستن در وضعیت دشواری قرار گرفته که باعث می شود نقشش به واکنش های کنترل نشده ای که در کلوزآپ های بی جهت هیوستن از او خلاصه شود.
موبی دیک بیکن یک برادر هم به زندگی ایهب اضافه کرده، برادری که حتی قصد جان او را می کند و در عین حال رقیب عشقی او نیز محسوب می شود. در انتهای داستان ایهب نه تنها نمی میرد بلکه نهنگ را نابود کرده و به سوی دختر مورد علاقه اش باز می گردد. تنها صحنه فراموش نشدنی نسخه هیوستن جایی است که پک با طناب ها به بدن نهنگ بسته شده و همراه او به زیر آب می رود. با آن که مدتی از مرگش گذشته در هر بار بالا و پایی رفتن نهنگ دست او در آسمان به شکلی به چرخش در می آید که گویی به گروهش و بازماندگان می گوید به دنبال من بیایید و موبی دیک را شکار کنید.
نمونه ای باشکوه از رئالیزم استیلیزه لوید بیکن در موبی دیک اول
نسخه بیکن مملو از زشتی است. درست مثل فیلم های پازولینی که تصاویری گروتسک از آدم های عقب مانده، بیمار، افلیج و فقیر تصویر می شود، بیکن این تصاویر را به استعاره ای بصری برای پلیدی دنیای ایهب بدل می کند، دنیایی زشت و تباه که تنها با رفتن به سوی "نهنگ سفید" می توان از تاریکی آن رهایی جست. در عوض نسخه هیوستن استفاده دقیقی از فرهنگ دریانوردی قرن نوزدهم، آوازهای فولکلور و جزییات رئالیستی کرده است که برای سرپا نگه داشتن فیلمی نزدیک به دو ساعت (در مقابل نسخه هفتاد دقیقه ای بیکن) کافی نیست.
در انتها نه جزییات، نه وفاداری و نه یک گروه فنی و مجموعه بازیگران بزرگ باعث خلق یک اقتباس ادبی درخشان می شوند، آن چه فیلمی چون موبی دیک لوید بیکن را به نسخه ای "بهتر" تبدیل می کند آزادی در گسترش مضامین اثر ادبی، غلبه سرگرمی بر وفاداری و صحنه پردازی های باشکوهی است که ما را مستقیماً وارد جهان تاریک و وسوسه نابودکننده کاپیتان ایهب برای هم آغوشی با نهنگ سفید می کند.
احسان خوش بخت
Friday, 25 September 2009
John Huston, Eisenstein Of the Bogart Thriller
Hollywood's fair-haired boy, to the critics, is director John Huston; in terms of falling into the Hollywood mold, Huston is a smooth blend of iconoclast and sheep. If you look closely at his films, what appears to be a familiar story, face, grouping of actors, or tempo has in each case an obscure, outrageous, double-crossing unfamiliarity that is the product of an Eisenstein-lubricated brain. Huston has a personal reputation as a bad-boy, a homely one (called "Double-Ugly" by friends, "monster" by enemies), who has been in every known trade, rugged or sedentary: Mexican army cavalryman, editor of the first pictorial weekly, expatriate painter, hobo, hunter, Greenwich Village actor, amateur lightweight champ of California. His films, which should be rich with this extraordinary experience, are rich with cut-and-dried homilies; expecting a mobile and desperate style, you find stasis manipulated with the surehandedness of a Raffles.
Though Huston deals with the gangster, detective, adventure thriller that the average fan knows like the palm of his hand, he is Message-Mad, and mixes a savage story with puddin' head righteousness. His characters are humorless and troubled and quite reasonably so, since Huston, like a Puritan judge, is forever calling on them to prove that they can soak up punishment, carry through harrowing tasks, withstand the ugliest taunts. Huston is a crazy man with death: he pockmarks a story with gratuitous deaths, fast deaths, and noisy ones, and in idle moments, has his characters play parlor games with gats. Though his movies are persistently concerned with grim interpersonal relationships viewed from an ethic-happy plane, half of each audience takes them for comedies. The directing underlines a single vice or virtue of each character so that his one-track actions become either boring or funny; it expands and slows figures until they are like oxen driven with a big moralistic whip.
Money -- its possession, influence, manufacture, lack-- is a star performer in Huston's moral fables and gilds his technique; his irony toward and preoccupation with money indicate a director who is a little bitter at being so rich -- the two brief appearances Huston makes in his own films are quite appropriately as a bank teller and a rich, absent-minded American handing out gold pieces to a recurring panhandler. His movies will please a Russian audience: half the characters (Americans) are money-mad, directly enriching themselves by counterfeiting, prospecting, blackmail, panhandling.
His style is so tony it should embarrass his threadbare subjects. The texture of a Panama hat is emphasized to the point where you feel Huston is trying to stamp its price tag on your retina. He creates a splendiferous effect out of the tiniest details -- each hair of an eyelid -- and the tunnel dug in a week by six proletarian heroes is the size of the Holland Tunnel.
Huston's technique differs on many counts from classic Hollywood practice, which from Sennett to Wellman has visualized stories by means of the unbroken action sequence, in which the primary image is the fluid landscape shot where terrain and individual are blended together and the whole effect is scenic rather than portraiture. Huston's art is stage presentation, based on oral expression and static composition: the scenery is curiously deadened, and the individual has an exaggerated vitality.
His characters do everything the hard way -- the mastication of a gum-chewing gangster resembles the leg-motion in bicycling. In the traditional film life is viewed from a comfortable vantage point, one that is so unobtrusive that the audience is seldom conscious of the fact a camera had anything to do with what is shown. In Huston's you are constantly aware of a vitaminized photographer. Huston breaks up a film into a hundred disparate midget films: a character with a pin head in one incident is shown megacephalic in another; the first shot of a brawl shows a modest Tampico saloon, the second expands the saloon into a skating rink.
The Huston trademark consists of two unorthodox practices -- the statically designed image (objects and figures locked into various pyramid designs) and the mobile handling of close threefigured shots. The Eisenstein of the Bogart thriller, he rigidly delimits the subject matter that goes into a frame, by chiaroscuro or by grouping his figures within the square of the screen so that there is hardly room for an actor to move an arm: given a small group in close quarters, around a bar, bonfire, table, he will hang on to the event for dear life and show you peculiarities of posture, expression, and anatomy that only the actor's doctor should know. The arty, competent Huston would probably seem to an old rough-and-ready silent film director like a boy who graduated from Oxford at the age of eight, and painted the Sistine Chapel during his lunch hours.
Aside from its spectacular evidences of his ability to condense events and characterization, the one persistent virtue of Huston's newest and worst movie, ''We Were Strangers" is Jennifer Jones, who wears a constant frown as though she had just swallowed John Garfield. Garfield acts as though he'd just been swallowed.