Showing posts with label Robert Wise. Show all posts
Showing posts with label Robert Wise. Show all posts

Wednesday, 13 July 2011

Best Film Jazz Scores#24

بهترين موسيقي هاي متن جاز تاريخ سينما، بخش بيست و چهارم


عليه فردا (رابرت وايز، 1959)  جان لوييس

داستان سرقت بانک توسط عده‌ای آدم ناجور و به آخرخط رسیده که مطالعه‌ای در تعصب نژادی و تنهایی سفید و سیاه در سیستمی است که هر دو را برده‌وار به کار می‌گیرد. با دیدن این فیلم‌نوآر روانکاوانۀ رابرت وایز، تجدیدنظر در احوال او، که صرفاً با برچسب «صنعتگر توانا»، و نه «هنرمند»، شناخته شده ضروری می‌شود و او نشان مي‌دهد كه شایستگی هر دو عنوان را دارد. ناجورها نمونه‌ای زیبا از تمرکز موسیقی بر پیانو و ویبرافون، به جای سازهای بادی، است. لوییس برای معرفی شخصیت هری بلافونته از ویبرافون و برای رابرت رایان از پیانو استفاده می‌کند. البته سازهای بادی نیز با تنوع تمام در فیلم به کار رفته‌اند و با نت‌های زیر و صدای جیغ مانندشان به خلق فضای تهدیدآمیز شهر کمک کرده‌اند. حتي فرنچ هورن (نوعی ساز بادی بسیار نادر در ترکیب بندی موسیقی جاز) با صدای بم و خفه‌اش صورت دیگری از شهر را به نمایش می‌گذارد. پیانویی که در فیلم می‌شنوید، به جز بخشی که اجرای خود جان لوییس است، باقی توسط بیل اِوَنز نواخته شده. نوازندگان سازهای دیگر مربوط به گروه مدرن جَز کوارتت‌اند که یکی از گروه‌های پیشگام ترکیب جاز با موسیقی مجلسی محسوب مي‌شد و تم اصلي اين فيلم را به عنوان بخشي ثابت از رپرتوآرشان بارها در كنسرت‌ها اجرا كرده‌اند. موسيقي اين فيلم جايي در بالاي فهرست بهترين‌هاي تاريخ سينما قرار دارد، هم به خاطر ارزش‌هاي خودش و هم به خاطر تأثير ژرفي كه بر موسيقي فيلم‌هاي جنايي در تمام جهان، به‌خصوص فرانسه و فيلم‌هاي ژان پير ملويل، گذاشت. لوييس با اين فيلم ويبرافون را به عنوان ساز رسمي سينماي جنايي مدرن تثبيت كرد.

به قطعۀ «عليه فردا»، يكي از چند تصنيف جان لوييس براي فيلم گوش كنيد



Wednesday, 17 November 2010

Noirmeisters, Part III: Masters

شـاعـرانِ ظـلـمت: راهـنـماي كـارگـردانـانِ ‌نـوآر، بخش سوم
اساتيد




جوزف اچ لوييس
از بين هشت فيلم نوآر اعلايي كه ساخته، و روز به روز بر ارزش و اعتبار آن‌ها افزوده مي‌شود، الگوي ابدي فيلم‌هاي عشاق محكوم به مرگ در ديوانه اسلحه (1950) ريخته شد و شرح زشتي و تاريكي مطلق در كمبوي بزرگ (1955). اين لوييس بود كه به ما نشان داد پايان شبِ سيه، سياه است.
ژاك تورنر
او كارگردان از دل گذشته (1947) است، به اضافه دو نوار ديگر و يك نوار گوتيك زنانه و دو فيلم ترسناك براي ول ليوتن كه در نگاه بعضي نوآر قلمداد مي‌شوند. قهرمان واقعي تمام اين فيلم‌ها خود تاريكي است و تورنر واقعاً به آن ايمان داشت.
رابرت وايز
اگر مصالح كار خوب، يعني فيلم‌نامه و بازيگر قابل اعتماد، در اختيارش مي‌گذاشتند، غيرممكن بود فيلم بدي بسازد. در نوآر از استانداردهاي هميشگي خودش هم فراتر مي‌رود و به يك استاد مسلم تبديل مي‌شود، چه در نوار مسابقات بوكس فريب [Set-up] (1949) و چه در يكي از آخرين نوآرهاي مهم سينماي آمريكا عليه فردا (1959). معمولاً فيلم‌هاي او به خاطر نقطه ديد زنانه (قاتل مادرزاد، 1947) و اشارات اجتماعي دقيقشان (مجازات اعدام در مي‌خواهم زنده بمانم و تبعيض نژادي در عليه فردا) گهگاه از كارهاي بقيه اساتيد ژانر يك سرو گردن بالاتر قرار مي‌گيرند.
وينسنت شِرمن
شرمن چهار سال پيش در 100 سالگي مرد و اين حرفه‌اي كاركشته و با ذوق عصر دي وي دي را ديد و انبوهي مصاحبه و گفتگو از خودش– به‌خصوص براي شش نوآري كه ساخته – به جا گذاشت. شاهكار او دوزخيان نمي‌گِريند (1950) با بازي جون كرافورد است كه ميلدر پيرس را با خشونت، واقع‌گرايي و زيبايي دوچندان باز‌آفريني كرده.
فرانك تاتِل
غيرممكن است شيفته فيلم نوآر باشيد و جايي در فهرست كوتاه يا بلند فيلم‌هاي محبوبتان از فرانك تاتل اسمي برده نشود و به ياد يكي از تراژيك‌ترين ضدقهرمانان نوآر، آلن لد در سلاح كرايه‌اي (1942)، نيفتيد. بعد از اين كه تعليق (1946) را مي‌بينيم، تازه درمي‌يابيم كه دنيا واقعاً دست كيست! حيف كه تاتل قبل از راه افتادن بساط مطالعات سينمايي در 1963 از دنيا رفته بود وگرنه اين حرفه‌اي فراموش شده هوش از سر همه مي‌برد.