Friday, 17 July 2009

Anthony Mann; The Man Who Reinvented Cinema





آنتوني مان؛ مردي كه سينما را از نو اختراع كرد


چند كارگردان مي‌شناسيد كه به اندازۀ آنتوني مان (67-1906) همه چيز، و از هر چيز به مقداري چشم‌گير به تاريخ سينما ارزاني داشته باشند و خودشان هم‌چنان پشت نقاب ضخيم "حرفه‌ايِ تكرو و صنعت‌گر غريزي" پنهان مانده باشند، تا حدي كه تشخيص صورت حقيقي‌شان سال‌ها و گاه دهه‌ها به درازا بكشد؟

چند كارگردان سراغ داريد كه در تمام ژانرهاي كليدي سينماي آمريكا فيلم ساخته و در بيش‌ترشان يكي‌دوتا و شايد بيش‌تر از آن شاهكار خلق كرده باشند؟ و وقتي مي‌گوييم شاهكار، منظورمان نه اغراقي در توصيف چند درخشش كوچك بلكه واقعاً يك "كمال سينماتوگرافيك" است. كافي است نظري به مردي از غرب، مردان در جنگ، وسترن‌هاي مشترك با جيمز استوارت و فيلم‌هاي نوآر اوليۀ كارگردان بيندازيم تا وسعت مبهوت‌كنندۀ اين زيبايي روشن شود.

اميل آنتوان باندمن پسر يك استاد فلسفه بود. بعيد نيست دانش قابل توجه آنتوني مان از افسانه‌هاي كهن و اسطوره‌هاي يونان ميراثي از پدرش باشد؛ اگرچه بوردون چِيس ــ همكار فيلم‌نامه‌نويسش ــ هم نقشي كليدي در تزريق اين ديدگاه‌ها به وسترن‌هاي او داشت.

خانوادۀ مان در 1917 به نيويورك مهاجرت مي‌كنند و فرزندشان كه پيش‌تر در تماشاخانه‌هاي محلي زادگاهش استعدادي در بازيگري نشان داده اين‌جا به‌تناوب سر از برادوي درمي‌آورد. در 1923 و با مرگ پدر مدرسه را ترك گفته و تمام وقتش را متوجه تئاتر مي‌كند. در دهۀ 1930 به كارگرداني روي مي‌آورد و در 1938به پيشنهاد ديويد سلزنيك، و با نام جديدش، به هاليوود پا مي گذارد.

مان در استوديوي سلزنيك مسئول گرفتن فيلم‌هاي آزمايشي از بازيگران (test screen) مي‌شود. تست‌هاي بربادرفته و ربكا مشهورترين فيلم‌هايي است كه مان را با ستارگان بزرگ هاليوود روبه‌رو مي‌كند. در 1939 به پارامونت مي‌رود و دستيار پرستن استرجس در سفرهاي سوليوان مي‌شود. سرانجام در 1942 موفق مي‌شود تا اولين فيلم بلندش، دكتر برادوي ، را كارگرداني كند. سپس تعداد زيادي آثار ارزان و كوچك ردۀ B براي كمپاني‌هاي آركي‌او و ريپابليك مي‌سازد. اين دوران كه تا سايد استريت (1950) به درازا مي‌كشد اولين بخش مهم از كارنامۀ مان را شكل مي‌دهد. فيلم‌هاي اين دوره به استثناي چند فيلم كم‌اهميت برخي از كليدي‌ترين نوارهاي تاريخ سينما محسوب مي‌شوند. فيلم‌هايي كوتاه، سريع و كوبنده با بازيگراني كوچك اما با استعداد، داستان‌هاي پرخشونت و كيفيت بصري منحصربه‌فرد.

شريك مهم مان در موفقيت‌هاي اين دورۀ بزرگ جان آلتن، فيلم‌بردار زبده و شعبده‌بازي واقعي در سياه‌وسفيد بود كه با زاويه‌هاي پايين دوربين، نورپردازي تند از پشت، عمق ميدان و بازي با تاريكي سبك بصري فيلم‌هاي مان را رقم زد.

در 1950 پروژۀ وينچستر 73 به جاي فريتس لانگ به مان داده شد و او فرصت پيدا كرد اولين فيلم پرهزينه و ستاره‌دارش را با مهارتي كه پس از يك دهه كار در استوديو از او انتظار مي‌رفت كارگرداني كند. او توانست درگيري‌هاي دروني شخصيت‌ها يا بهتر است بگوييم روان آن‌ها را به شكلي كاملاً بصري و در بستر محيط و جغرافياي داستان به نمايش بگذارد. او توانست از جيمز استوارت، كه از دوران كارش در تئاترهاي نيويورك مي‌شناختش، شمايي جديد به تصوير بكشد كه با استوارت معصوم و ساده‌دل فيلم‌هاي كاپرا فرسنگ‌ها فاصله داشت. او استوارت را به قلمرويي كشاند كه در آن مرز ميان جنون و عقل و خشم و آرامش باريك‌تر از مو بود و هر دو در اين تركيب جديد چنان كارا به نظر مي‌آمدند كه در هشت فيلم مشترك كه پنج‌تاي آن‌ها وسترن است با هم همكاري كردند. بسياري از مان‌شناسان تم‌هاي فرويدي و ريشه‌هاي يوناني اين وسترن‌ها را در سينماي كلاسيك آمريكا يگانه مي‌دانند. اين فيلم‌ها اوديسه‌هايي هستند كه با سير از سبزي به شوره‌زار، از دشت به كوهستان و از خشكي به آب تحولي دردناك را در قهرمانان رقم مي‌زنند. اين اوديسه‌ها در عين حال به خانه ختم نمي‌شوند و طبيعت قهرمانان مطرود مان را در خود فرومي‌بلعد. در عين حال اين فيلم‌ها اولين نمونه‌هاي تلفيق وسترن با تم‌هاي ژانر نوآرند كه بيش‌تر ريشه در روان‌شناسي دارد. اوج وسترن‌هاي مان را بايد مردي از غرب (1958) دانست كه شايد بهترين فيلم او نيز باشد؛ وسترني باشكوه با شركت گري كوپر و لي جي. كاب كه تمام احساس‌هاي موجود در ژانر را به غايت خود رسانه است. گدار معتقد است مان با اين فيلم، سينما را از نو اختراع كرده است.

دورۀ سوم مان با ساخت ال سيد (1961) شروع مي‌شود و اين بار فيلم‌هاي حماسي تاريخي، آن هم در روزهاي احتضار ژانر، جاي وسترن را مي‌گيرند. مان تغييرات دنيايي كه حوادث فيلم در آن رخ مي‌دهد و دگرگوني‌هاي تاريخي را با مرگ خود ژانر پيوندي مي‌دهد. گذار اين فيلم‌ها برعكس نمونه‌هاي ديگر از واقعيت به افسانه است و مانند وسترن‌ها اين گذار رنج‌آفرين و كاملاً اخلاقي است. آخرين شاهكار مان سقوط امپراتوري رم (1964) بود كه بيست دقيقۀ نخست آن را به منزلۀ مستندي از دوران رم باستان مي‌توان پذيرفت. مان در زمان كارگرداني آخرين فيلمش در انگلستان، A Dandy in Aspic ، بر اثر حملۀ قلبي درگذشت و لارنس هاروي ــ ستارۀ فيلم ــ آن را كامل كرد.

آنتوني مان بهترين نمونه از كارگرداناني در تاريخ سينماي آمريكاست كه تمايلات روشنفكرانه و تم‌هاي در سايۀ فراموشي مانده را با ژانرهاي كليدي هاليوود پيوند دادند؛ كارگرداناني كه حركت‌شان از فانتزي‌هاي بي‌سروته به سوي واقع‌گرايي زمخت و بي‌ريا حركتي پيوسته و مداوم و مملو از نوآوري‌هاي زيبايي‌شناسانه بود.



Anthony Mann 10



ده فيلم برگزيدۀ آنتوني مان
مان براي من در دستۀ كارگرداناني قرار دارد كه انتخاب تعداد مشخص، و بعضاً محدود، از فيلم هايش به عنوان بهترين هاي او كاري دشوار و گهگاه عبث است. با تمام دگرگوني هاي ظاهري كه فيلم هاي او در طول دو دهه داشته اند - از سياه و سفيد هاي هفتاد دقيقه اي ارزان تا هفتاد ميلي متري هاي حماسي – وحدت مضامين و كمال زبان سينمايي او هر انتخابي را با خطر غفلت و نقص روبرو مي كند. اما اين فهرست براي اين است كه اگر خواستيد از ميان 38 فيلم او فقط ده تا را براي ديدن انتخاب كنيد، چندان عذاب وجدان نداشته باشيد.
لازم است اين نكته را اضافه كنم كه از فيلم هاي اوليۀ مان چهار فيلم را نديده ام و سال ها از تماشاي فيلم هايي مانند هدف بلند و قهرمانان تلمارك مي گذرد، اما رابطه ام با Raw Deal ، فيوري ها و اخيراً نسخۀ مرمت شده و درخشان سقوط امپراتوري روم هرگز قطع نشده است.

The fall of the Roman Empire (1964)
Man of the West (1958)
Men in War (1957)
The Last Frontier (1955)
The Man from Laramie (1955)
The Naked Spur (1953)
Devil's Doorway (1950)
The Furies (1950)
Winchester '73 (1950)
Raw Deal (1948)

Wednesday, 15 July 2009

Cult of the Cobra



Cult of the Cobra ، درست مثل عنوانش يك فيلم كالت از استوديوي يونيورسال در ژانر وحشت است. هم چون بسياري از فيلم هاي كالت با يك شاهكار روبرو نيستيم، اما به اندازۀ كافي حواشي و جزييات خارج از متن در فيلم وجود دارد (يا به مرور به آن الحاق شده) كه بتوان اوقات مفرحي را با فيلم گذراند.
گذر زمان باعث شده تا داستان "تجاوز" سربازان آمريكايي به حريم ناشناختۀ تمدن هاي شرقي و بلاياي متعاقب آن در فيلم، معنايي كنايي و مضاعف پيدا كند. "شرق" در اين فيلم، همان مشرق زمين چهل تكه اي است كه ميان هند و سرزمين هاي عرب نشين و شرق دور تفاوت چنداني قائل نمي شود و گهگاه همۀ آن را با هم در آميخته تا شرق هاليوودي را بسازد.
فيلم دو سال پس از بازگشت سربازان آمريكايي از كره ساخته شده و داستان شش سرباز را بازگو مي كند كه پنهاني به معبد فرقه اي در مشرق زمين وارد مي شوند كه پرستندۀ مار كبري هستند و معتقد به تبديل آدم به مار و بالعكس. آنها در آن جا لو مي روند و نفرين مي شوند، نفريني كه قرار است آن ها را يكايك از پا در بياورد. همراه با آن ها يك كبري/زن (فِيت دومورگ) به آمريكا پا مي گذارد و در تغيير و تبديل هاي پياپي و بسيار اغواگرانه اش دمار از روزگار چهار نفر در مي آورد اما قبل از فرو ريختن زهرش به جان دو سرباز باقيمانده از پا در مي آيد، شايد براي اين كه عاشق يكي از قربانيانش مي شود.
بدين سان دوباره كابوس از مشرق زمين به آمريكاي امن و آرام پا مي گذارد، اما آقايان بلافاصله به معبدهاي اسرارآميز ديگري در شرق (اين بار ويتنام) هجوم مي آورند و اين اشتباهات تاريخي تا به امروز دست از تكرار برنداشته اند و تازه نيش اين كبري ديگر حلاوت كاري كه فِيت دومورگيو با قربانيان مي كرد را ندارد و حالا كار با بستن يك بمب به كمر و فرستادن كل آن شش نفر به آسمان انجام مي پذيرد، چرا كه همراه با سينما، تكنولوژي مرگ و سرعت آن نيز متحول شده است.
كارگردان فيلم فرانسيس دي لاين (96-1905) است كه يكي از آن B سازهاي فراموش شده است كه دست آخر از تلويزيون سر در آورد. اما با شهادت اين فيلم كارگرداني است صاحب سليقه كه البته راسل متي (فيلمبردار بزرگ فيلم) سربزنگاه به كمكش آمده است. لاين سابقاً تدوين گر بوده و اين دومين نكتۀ قوت فيلم است. اما از همه مهم تر حضور فِيت دومورگ (99-1924) است؛ نيمي دوروتي مالون است و نيمي تهديد و اغواي اصيلي كه آفريدۀ خودش است.
فِيت دومورگ؛ نيمي دوروتي مالون و نيمي خودش.
فيلمبرداري راسل متي فيلم با قاب هايي عالي
فِيت دومورگ؛ نيمي مار و نيمي زن

مشخصات فيلم:
Director: Francis D. Lyon
Black and White/81 mins/Universal Pictures/Release: May 1955
Howard Pine - Producer
Richard Collins/Jerry Davis/ Cecil Maiden - Screenwriter
Russell Metty - Cinematographer
Miton Carruth - Editor
=====================================
Cast: Faith Domergue - Lisa; Richard Long - Paul Able; Marshall Thompson - Tom Markel; Kathleen Hughes - Julia.

Monday, 13 July 2009

New Molly Haskell Book





هفتاد سالگی بربادرفته و ماجرای مالی و مامی
مالی هسکل، همسر اندرو ساریس، کتاب تازه ای دربارۀ بربادرفته (1939) نوشته با عنوان "صادقانه بگم عزیزم" (Frankly My Dear) که یکی از مشهورترین دیالوگ های فیلم است. مالی خود یک جنوبی است، به خوبی با دنیای پر تضاد جنوب و رابطه و تصویر مخدوش آن در هالیوود عصر طلایی آشناست. از این ها گذشته این مالی هسکل بود که بیشتر از سه دهه پیش در مقالۀ "از تکریم تا تجاوز: برخورد با زنان در فیلم ها"، اسکارلت اوهارا را هم پای هاکلبری فین، کاپیتان ایهِب و چالز فاستر کین ستود؛ زنی واقعی با احساسات زنانه ای کامل که ممکن است زیبایی بیش از حد و چشمان سبز رام نشدنی اش این نکته را به حاشیۀ توجه ما براند.

هسکل در کتاب بر سرنوشتِ مامی، هتی مک دَنیِل، نیز تأکید می کند تا نشان بدهد گرفتن اسکار برای او هیچ چیز را عوض نکرد. در حالی که مامی در مراسم اعطای جایزه حتی در سر میزی که تمام گروه بربادرفته نشسته بودند جا نگرفته و جایی "آن عقب ها" برایش در نظر گرفته شده بود تا مبادا رنگ پوستش درخشش خیره کننده میهمانی اعیان هالیوودی را به هم نزد. هتی مک دنیل بعدها گفت : "ترجیح می دهد هفته ای 700 دلار برای بازی در نقش یک مستخدمه بگیرد تا برای مستخدمی". ژست هالیوود در این مورد چندان به موقع نبود. اگر انتخاب بر عهدۀ من بود این اسکار را چهارسال پیش برای بازی در نقش یک پیشخدمت بدخلق در آلیس آدامز به او می دادم. تنها یک سکانس فیلم (سر میز شام با کاترین هپبورن شرم زده و بی اعتماد به نفس، والدینش و فرد مک موری) برای تصاحب آن مجسمۀ آب طلا کافی است و خدا می داند که رفتن انگشت به روی دکمۀ rewind در این صحنه اجتناب ناپذیر خواهد بود.