Saturday, 31 October 2009

Remembering Raymond Chandler


پنجاه سال از مرگ ريموند چندلر نويسنده بزرگ آمريكايي گذشته است. او را با داستان هاي اعلاي كارآگاهي اش، همكاري درخشانشش با هوارد هاكس در خواب بزرگ و باچند فيلم-نوار ناب مي شناسيم كه از داستان هاي او اقتباس شدند.

به ياد ريموند چندلر ويدئوي "بانوي درياچه" ساخته رابرت مونتگمري را در پست پايين ببينيد كه خود او و بانوي بزرگ نوار، آدري تاتر، در آن بازي كرده اند.

در ضمن اين فيلم تنها فيلم تاريخ سينماست كه در همه آن با دوربين سوبژكتيو روايت مي شود، يعني ما در تمام فيلم از دريچه چشم كارآگاه فيليپ مارلو داستان را دنبال مي كنيم و او تنها در لحظاتي واقعاً ديده مي شود كه در آينه خودش را نگاه كند.

Friday, 30 October 2009

Paisà (Roberto Rossellini,1946)


پائیزا
کارگردان: روبرتو روسلینی
فیلمنامه: فدریکو فلینی، روسلینی و سرجو آمیدیی
فیلمبردار: اتللو مارتلی
موسیقی: رنزو روسلینی
بازیگران: کارملا ساتزیو، روبرت وان لون، بنجامین امانوئل، ریموند کمپل، هرولد واگنر، آلبرت هاینز.
1946، 125 دقیقه، سیاه و سفید ،ایتالیا
شش اپیزود درباره روزهای جنگ جهانی دوم درسیسیل، رم، ناپل و فلورانس از تابستان 1943 تا پایان جنگ.
اپیزود یک: دوستی یک سرباز آمریکایی و دختری سیسیلی که به مرگ هر دو می انجامد.
اپیزود دو: بچه ها پوتین های سرباز سیاه پوست آمریکایی را می دزدند و او به دنبال آنها وارد فقیرترین محلات ناپل می شود که در آن مردم روزگار دردناکی را می گذرانند.
اپیزود سه: سربازی آمریکایی با یک فاحشه ملاقات می کند و به خاطر نمی آورد او همان دختری است هنگام آزادی رم دیده است.
اپیزود چهار: در فلورانس پرستاری آمریکایی به جستجوی محبوب گمشده اش که رهبر پارتیزان هاست می رود.
اپیزود پنج: سه نظامی آمریکایی که در اصل راهبند به دیری ایتالیایی می روند.
اپیزود شش : پارتیزانها در نبردی نابرابر در دره پو یکایک کشته می شوند.
«به جای انتخاب از پیش بازیگران در پاییزا صرفاً با فیلمبردار به مکان هایی که مورد نظرمان بود می رفتیم و بعد از مدتی که فضول های همیشگی دوروبرمان جمع می شدند از میانشان بازیگران مناسب را جدا وهمه لهجه ها و گفتگو ها را به خودشان واگذار می کردیم » - روسلینی
«فیلمهای مهم ایتالیایی را در دوایر متحدالمرکزی قرار می دهیم که مرکزشان فیلم پاییزا ست وهرچه این دوایر از این فیلم بیشترفاصله داشته باشند علاقه ما به آنها کمتر می شود ،زیرا این فیلم روسلینی رموزی را برملا می کند که بسیار زیبایی شناختی است» - آندره بازن، سینما چیست
چند سالي است كه پاييزا را نديده ام اما اگر ديگر هيچ وقت آن را نبينم و آلزايمر حافظه ام را مثل نوار مغناطيسي كه مجاور آهن ربا قرار گرفته پاك و سفيد كند، گريه بچه اي كه تنها بازمانده كشتار نازي ها در كنار رود پوست هرگز فراموشم نخواهدشد؛ وقتي با پاهاي برهنه اش در كنار يك سگ از ميان اجساد گذر مي كند. در نظر من اين صحنه و اين فيلم روسليني بالاترين درجه انساني و زيبايي شناسي است كه سينما مي تواند به آن برسد و خارج از سينما و در دنياي هنر شفقتي نزديك به شفقت روسليني به انسان ها سراغ ندارم، مگر در داستايوفسكي.

Wednesday, 28 October 2009

When Tarkovsky Was The King!


Who can believe that some time ago - to be precise in the late 1980s - in Tehran people stood for hour in 2-kilometer long queues to get in theatres and watch an Andrei Tarkovsky film!

It was two or three years after Tarkovsky’s death that his films found their way to post-revolution post-war Iran; a country that had closed its door to anything “western” for more than a decade. The International Fajr Film Festival, which was anything but international, held a retrospective of Russian master’s work and people in unbearable cold and hazy winter of Tehran waited for hours in the streets to watch Stalker or Solaris. Since then, right or wrong, these films became a definition of cinema, a yardstick for intellectualism and film knowledge. It was also around the same time and maybe a direct cause of knowing the pulse of the new generation that Babak Ahmadi wrote a book on Tarkovsky (published by Film Publications, same organization that I’ve worked with for past 8 years). In a country that people are not very amicable with reading, the book sold out and soon went for a second edition. But how and why?

After the revolution, revolutionaries started to get worried about cinema and its dangerous and uncontrollable influence on younger generations, so they closed down the whole business. They only gave a small chance to the remains of some pre-revolution directors like Mehrjoie, Kimiaie and Kiarostami and of course, a new generation of revolutionary filmmakers like Makhmalbaf and Majidi. During that time screening foreign film became almost obsolete and national TV turned into a dumping ground for the third rate eastern European and Korean films. And hopefully among so many other things, we also became deprived of watching foreign films!

When Tarkovsky films screened for the first time in Iran, actually they were first encounters with the western culture, after a long decade of silence. His films were chosen simply because of the absence of sexual contents, the clear presence of religious themes and most important of all, being “so slow” (I believe this was their last shot -- to make people tired of foreign films and give this idea that any feckless Iranian feature looks like a first rate action bravura in comparison to those art films!)

Whatever the intentions of festival organizers were, it turned Tarkovsky into an idol for many filmgoers and later, by showing his films in national TV, he found his way in Iranian small cities, too. It was so successful that next year they brought Sergei Parajanov films, and the year after that, a retrospective of Theo Angelopoulos was in demand.

All these stormy events and endless debates, caused by some of the most slowest films created ever, seems like a very long time ago. In recent years, if somebody walks in the Fjar FF theatres, especially if it's last year's festival, he or she won't see anything but completely empty seats. People of Iran have changed, for good. And it's an example of how film festivals are bound up with the overall feeling of a nation. Now, naturally, that aura has gone. There is an acces to other films and the last Film Monthly's critics poll for best films of all time is a witness to my claim. Families in Iran, along with any part of the world, have access to many kind of films, even if they are too busy with American serials (“Sex and the city,” “Lost” and “24” are a sensation here) and a 24-hour sitcom TV channel (that belongs to Rupert Murdoch) shows dubbed version of all kind of popular American, Turkish and Korean serials for Iranian audience plus countless TV channels that broadcast from Los Angeles and central Europe in Farsi.

* * *
Stalker

In this new situation, my last week’s revisiting of some Tarkovsky films was a chance to rediscover his powerful imagery that now seems more effective than his thematic approaches, and enjoying pure pictorial trait of his films. Now more consciously I can face his profligacy in Ivan’s Childhood and his pompous characters in Sacrifice, and forgive these faults for the utter beauty of Andrei Rublev, Solaris and passages from Stalker.

But still he’s more than a director to most of Iranians; to some people he is a towering figure in art films, and to some other a symbol of pretentiousness and bore. He has experienced a cult status here, unknown in any other country, maybe even in his homeland.

--Ehsan Khoshbakht

Tuesday, 27 October 2009

Stuart Kaminsky (1934-2009)


استوارت كامينسكي حدود بيست روز پيش از دنيا رفت. او نويسنده داستان‌هاي كارآگاهي و منتقد سينما يا بهتر است بگوييم محقق سينما بود. كتاب‌هاي سينمايي او شامل دو كتاب دربارۀ دان سيگل، بيوگرافي كلينت ايستوود، كتابي دربارۀ برگمان، كاري راجع به جان هيوستن و مطالعات ژانري مي‌شد.

در ايران انتشارات سروش جزوه‌اي را در 1367 به نام كتاب از استورات كامينسكي منتشر كرد كه مترجمش مسعود فراستي و نامش «سينماي كمدي و بيان فردي» بود كه در واقع يك فصل از كتاب «ژانرهاي سينماي آمريكا: رويكردهايي در تئوري انتقادي به سينماي عامه پسند» محسوب مي‌شد، به اضافه بيوگرافي‌هايي مختصر از چند كمدين به انتخاب خود مترجم.

گمان نكنم از حدود هفتاد نوولي كه كامينسكي با چند شخصيت ثابت از دهه 1970 تا زمان مرگش نوشته چيزي به فارسي ترجمه شده باشد. يكي از معروف ترين مخلوقات ادبي او كارآگاه توبي پيترز نام داشت كه در هاليوود دهه 1940 زندگي مي كرد. در ضمن او جزو فيلمنامه نويسان روزي روزگاري در آمريكاي سرجيو لئونه نيز بوده است.