Showing posts with label Russian Cinema. Show all posts
Showing posts with label Russian Cinema. Show all posts

Monday, 9 May 2016

Alexander Sokurov: I Am a Laborer of Cinema

الكساندر ساكوروف (چپ) با اين كريستي (راست) و مترجم تيز و فرز

اين نوشته در شمارۀ آذرماه 1390 ماهنامه «24» در بخش «قطارهاي شبانه» منتشر شده است.

الكساندر ساكوروف: كارگرِ سينما

كليپي از مستند سياه و سفيد Elegy (1986، 30 دقيقه)، ساختۀ الكساندر ساکوروف دربارۀ تشييع جنازۀ  دوبارۀ فيودور شالياپين و انتقال جسد اين هنرپيشه و خوانندۀ بزرگ و تبعيدي اپرا از پاريس به روسيه با اين كه فيلمي دربارۀ تاريك‌ترين جاي اين دنيا، يعني گور بود، اما سالن تاريك سينما را روشن كرد. سبك فيلم مثل آثار پني‌بيكر و مِي‌زِلز – مستندسازان نيويوركي– به نظر مي‌آمد اما زبان توصيفي عجيب ساكوروف آن را به نقطه‌اي مي‌رساند كه نمي‌شد گفت آيا سينماي تجربي است يا يك شاعر روس ديگر دارد شرح گور به گور شدن را مثل نوشته‌هاي داستايفسكي با جزييات و اندكي طنز بازگو مي‌كند.
كليپ به پايان رسيد. نور به سالن برگشت و الكساندر ساكوروف، فيلم‌ساز شصت سالۀ روس، با كت و شلوار تيره، كيف چرمي ساده كه روي شانه‌اش انداخته بود، موي كوتاه و بدون سبيل هميشگي، در كنار متخصص نام‌آشناي سينماي روسيه، پروفسور اين كريستي، استاد كالج بِركْبِك روي صحنه ظاهر شد. گفتگويي بين آن دو، با همراهي يك مترجم تيز و فرز، براي بيش از دو ساعت ادامه پيدا كرد.

Wednesday, 30 December 2009

Cine Cities#3: Bolshevik Moscow

Three shots from The Extraordinary Adventures of Mr. West in the Land of the Bolsheviks (1924), directed by Lev Kuleshov and designed by Vsevolod Pudovkin.


Bolshoi Theatre (1776)

Russian Orthodox Church in the background, simply to show "we Bolsheviks, haven't destroyed any church!"

An American cowboy hanging from a telephone cable in Moscow - all streets wide open to a foreigner.

*

Wednesday, 28 October 2009

When Tarkovsky Was The King!


Who can believe that some time ago - to be precise in the late 1980s - in Tehran people stood for hour in 2-kilometer long queues to get in theatres and watch an Andrei Tarkovsky film!

It was two or three years after Tarkovsky’s death that his films found their way to post-revolution post-war Iran; a country that had closed its door to anything “western” for more than a decade. The International Fajr Film Festival, which was anything but international, held a retrospective of Russian master’s work and people in unbearable cold and hazy winter of Tehran waited for hours in the streets to watch Stalker or Solaris. Since then, right or wrong, these films became a definition of cinema, a yardstick for intellectualism and film knowledge. It was also around the same time and maybe a direct cause of knowing the pulse of the new generation that Babak Ahmadi wrote a book on Tarkovsky (published by Film Publications, same organization that I’ve worked with for past 8 years). In a country that people are not very amicable with reading, the book sold out and soon went for a second edition. But how and why?

After the revolution, revolutionaries started to get worried about cinema and its dangerous and uncontrollable influence on younger generations, so they closed down the whole business. They only gave a small chance to the remains of some pre-revolution directors like Mehrjoie, Kimiaie and Kiarostami and of course, a new generation of revolutionary filmmakers like Makhmalbaf and Majidi. During that time screening foreign film became almost obsolete and national TV turned into a dumping ground for the third rate eastern European and Korean films. And hopefully among so many other things, we also became deprived of watching foreign films!

When Tarkovsky films screened for the first time in Iran, actually they were first encounters with the western culture, after a long decade of silence. His films were chosen simply because of the absence of sexual contents, the clear presence of religious themes and most important of all, being “so slow” (I believe this was their last shot -- to make people tired of foreign films and give this idea that any feckless Iranian feature looks like a first rate action bravura in comparison to those art films!)

Whatever the intentions of festival organizers were, it turned Tarkovsky into an idol for many filmgoers and later, by showing his films in national TV, he found his way in Iranian small cities, too. It was so successful that next year they brought Sergei Parajanov films, and the year after that, a retrospective of Theo Angelopoulos was in demand.

All these stormy events and endless debates, caused by some of the most slowest films created ever, seems like a very long time ago. In recent years, if somebody walks in the Fjar FF theatres, especially if it's last year's festival, he or she won't see anything but completely empty seats. People of Iran have changed, for good. And it's an example of how film festivals are bound up with the overall feeling of a nation. Now, naturally, that aura has gone. There is an acces to other films and the last Film Monthly's critics poll for best films of all time is a witness to my claim. Families in Iran, along with any part of the world, have access to many kind of films, even if they are too busy with American serials (“Sex and the city,” “Lost” and “24” are a sensation here) and a 24-hour sitcom TV channel (that belongs to Rupert Murdoch) shows dubbed version of all kind of popular American, Turkish and Korean serials for Iranian audience plus countless TV channels that broadcast from Los Angeles and central Europe in Farsi.

* * *
Stalker

In this new situation, my last week’s revisiting of some Tarkovsky films was a chance to rediscover his powerful imagery that now seems more effective than his thematic approaches, and enjoying pure pictorial trait of his films. Now more consciously I can face his profligacy in Ivan’s Childhood and his pompous characters in Sacrifice, and forgive these faults for the utter beauty of Andrei Rublev, Solaris and passages from Stalker.

But still he’s more than a director to most of Iranians; to some people he is a towering figure in art films, and to some other a symbol of pretentiousness and bore. He has experienced a cult status here, unknown in any other country, maybe even in his homeland.

--Ehsan Khoshbakht

Tuesday, 15 September 2009

Notes On Two "Ghost Films"




امروز دو فيلم از بين رفته و گم شده ديدم. اين كه چگونه مي توان فيلمي از بين رفته را ديد خود جاي سؤال دارد و اين كه آيا فعل ديدن را در مورد آن مي توان صرف كرد خود سؤالي ديگر است. شايد بتوان جملۀ آغازين را به اين شكل تغيير داد كه روي دو فيلم از دست رفته كار كردم و نماهاي باقي مانده آن كه به لطف آدم هايي ديگر در سال هايي ديگر سرهم شده بود را ديدم. اما اين دو فيلم: دشت بژين ساختۀ سرگئي ميخائلوويچ آيزنشتاين و چهار شيطان ساختۀ فردريش ويلهلم مورنائو.

المان هاي مذهبي در بخش تخليۀ كليسا،دشت بژين


آيزنشتاين دشت بژين را در 1935 كارگرداني كرد و قرار بود اين اولين فيلم ناطق او باشد. فيلم برداري به دليل بيماري آيزنشتاين بارها قطع شد و تدوين فيلم تا 1937 به درازا كشيد. در همان زمان شوراي نظارت فيلم ها دشت بژين را ديد و آن را به خاطر فرماليزم ضد توده اي اش توقيف كرد. با بمباران استوديوهاي «مسفيلم» در زمان جنگ توسط آلمان ها، فيلم براي هميشه نابود شد و تنها فريم هاي پراكنده اي از آن در كتابخانۀ خصوص آيزنشتاين در 1957 كشف گرديد. فيلم توسط سرگئي يوتكه ويچ از روي نماهاي باقي مانده، يادداشت ها و طرح هاي آيزنشتاين سر هم شده است. در واقع يوتكه ويچ، كه خود در مقدمه اي نسبتاً طولاني دربارۀ فيلم حرف نيز مي زند، فقط موفق شده دو سه سكانس فيلم را سرهم كند.

نمايي شبيه به سكانس كودكي كين در همشهري كين

منبع الهام فيلم تورگنيف بوده و از روي روايت مي توان حدس زد كه بايد پدران و پسران، كه تصادفاً يكي از كتاب هاي عمر من نيز هست، باشد. بايد اعتراف كنم ذهنيت من از آثار تورگنيف، حداقل از نظر بصري، با آنچه آيزنشتاين انجام داده تفاوت دارد. من هميشه تورگنيف را در لانگ شات هايي آرام و در تقابل بين آدم ها و ايستايي سنتي روسيۀ قديم مي ديدم اما آيزنشتاين با سبك سينمايي مملو از كات، نماهاي نزديك و زواياي غير عادي به سراغ اين منبع ادبي رفته است و منازعۀ واقعي را بين آدم ها جستجو كرده است.

يكي از پيچيده ترين ذهن هاي سينمايي در بژين


آنچه از نماهاي به جا مانده (همراه با موسيقي پروكفيف كه كه مو برتن راست مي كند) دستگيرم مي شود اين است كه با فيلمي بي نظير روبرو هستيم. با شاهكاري كه قرباني جهل زمان شده است، با آيزنشتاين در كامل ترين فرم سينمايي خود. يكي از برانگيزاننده ترين سكانس هاي فيلم، كه اگر باقي مي ماند چه ها كه نمي كرد، سكانسي است كه رعايا كليسايي را از متعلقاتش خالي مي كنند (شبيه به يك چپاول، ولي با روحيه اي انقلابي كه باعث مي شود اين كار مجاز به نظر برسد!). آنچه در اين سكانس آيزنشتاين با المان هاي مذهبي و نحوۀ حضور آنها در كادر انجام داده چيزي نزديك به يك معجزۀ سينمايي است. گمان نمي كنم در تاريخ سينما ذهني پيچيده تر از ذهن سرگئي ميخائيلوويچ وجود داشته باشد.

چهار شيطان


فيلم ديگر چهار شيطان (1928) مورنائوست كه اين يكي بر خلاف دشت بژين به نمايش درآمده اما حالا گم شده و تنها نشانه هاي مختصري از فيلمي كه روزي شاهكاري بزرگ قلمداد مي شود باقي مانده است. جنت برگستروم وظيفۀ سرهم كردن نماها و نوشتن اين مقالۀ چهل دقيقه اي ويدئويي را داشته است كه در DVD طلوع منتشر شده است.

چهار شيطان


فيلم داستان چهار كودك (دو پسر و دو دختر) را روايت مي كند كه در سيرك با هم بزرگ مي شوند و زير نظر يك دلقك مهربان به ستاره هاي بزرگ نمايش بندبازي مشهور به "چهار شيطان" تبديل مي شوند. آن ها دو به دو عاشق همند اما با ورود زن اغواگر پاريسي، هم چون شاهكار ديگر مورنائو طلوع، روابط ديرينۀ آنها از هم مي پاشد به تراژدي ختم مي شود.

مورنائو گرفتاري هاي فراواني در زمان ساخت اين فيلم داشت و همين باعث شده تا چندين نسخۀ متفاوت، چه در مرحلۀ فيلم نامه و چه ساخت، از فيلم شكل بگيرد كه البته امروز جز چندين عكس، مقداري طرح و چند نوشته در روزنامه ها هيچ نشان ديگري از فيلم باقي نمانده است.

اتاق خواب زن اغواگر چهار شيطان، معجزه اي از نور


احتمالاً فيلم سه يا چهار پايان متفاوت دارد كه در گذار سينماي صامت به ناطق و فيلم برداري دوباره بعضي قسمت ها با صدا به وجود آمده اند. وقتي مورنائو مجبور شد تا پس از اتمام كار فيلم را دوباره با صدا فيلم برداري كند، شعار تبليغاتي استوديو بود: "جنت گينور حرف مي زند!"

يكي از پلكان هاي آشناي مورنائو


چيزي كه از نماهاي اين فيلم و طرح هاي درخشانش دستگيرم مي شود اين است كه احتمالاً مي توانست در كنار طلوع و دختر شهري يك تريلوژي جنت گينوري براي مورنائو باشد، مورنائو در سالي كه چهار شيطان را مي ساخت در نامه اي به جيمز جويس نوشت: «ابتدا واكنش هاي ذهني را ترسيم كرده و سپس آن را با جريان داستان به حالت تعادل در مي آورم.» وسوسۀ ديدن واكنش هاي ذهني چهار شخصيت اين فيلم و ابداعات تازه اي كه مورنائو در اين فيلم كرده بود براي ما كه "كمي" دير به دنيا آمده ايم، تا زماني كه زنده ايم باقي خواهد ماند. آيا جايي در اين كرۀ خاكي وجود دارد كه نسخه اي از اين دو فيلم در يك كمد قديمي جاخوش كرده و منتظر يك كاشف باشد؟

احسان خوش بخت