حلقههاي گمشده در نقد فيلم
تنها كاربرد «حلقۀ گمشده» در ادبيات پليسي يا تئوري تكامل نيست. در سينما نيز وقتي نوبت ميرسد به مرور كارنامه يك فيلمساز، بهخصوص اگر فيلمهاي او متعلق به گذشته بوده وآنهم گذشته دور، «حلقۀ گمشده» به كار ميآيد. تقريباً مرور فيلمهاي هر فيلمساز غيرمعاصري – يا فيلمسازي كه از گذشتههاي دور شروع به كار كرده – با دشواريهايي روبروست كه مخصوص خودش است و اين نوع از دردسر به سينماي معاصر راه پيدا نكرده. فيلمهاي هر كارگردان معاصري بهترتيب زماني و مصادف با ساختهشدنش ديده ميشود و در ماتريسي قرار ميگيرد كه به آساني ميتوان آن را دريافت. هم شرايط حالاي دنيايي كه فيلم در آن ساخته شده در مقابل چشم ماست و هم رابطه فيلم پيشرو با فيلم قبلي فيلمساز و چهبسا پروژهاي كه در آينده پيش رو دارد. اما «حلقۀ گمشده» نوعي حلقه اتصالي است كه كليد درك كارنامه يك فيلمساز در آن پنهان است. اين حلقه، يك فيلم است كه چهبسا ديدهنشدنش باعث از دست رفتن فرصت دركي كامل و واقعي – نه برمبناي توهمات فردي نويسنده كه «به نظر من اين كارگردان چنين است يا چنان» – از آثار آن كارگردان ميشود. خيلي وقتها ميدانيم كه يك جاي كار ميلنگد و كشش متقابلي كه بايد بين فيلمهاي يك كارگردان و ما به عنوان بيننده باشد بهوجود نميآيد. اينجاست كه يك فيلم كليدي، نقش حلقه گمشده را بازي ميكند و تمام قطعات پراكنده پازل را كنارهم ميگذارد. اين فيلم نمود كاملي از سينماي آن فرد چه از نظر تماتيك و چه بيان سينمايي است. در بسياري از موارد اين اثر كليدي الزاماً بهترين فيلم فيلمساز نيست و حتي ممكن است در نگاه اول هيچ نمود خاصي نيز نداشته باشد.
درست مثل موسيقي، وقتي بدون شنيدن "جسم و جان" (1939) نميتوانيد تصوير كاملي از موسيقي كلمن هاوكينز و نگاه او به دنيا داشته باشيد، كما اين كه او دهها قطعه بزرگتر، كاملتر وزيباتر از "جسم و جان" در مجموعه عظيم ضبطهايش دارد. «حلقۀ گمشده» يك اثر ضروري است، قطعه اي كه بدون آن تصوير نهايي بهدست نميآيد. معمولاً داستاني پشت سرآن است و صرفاً يك فيلم ديگر در كارنامه فيلمساز نيست. عاري از جنبهاي اوتوبيوگرافيك نيست و حتي براي كارگرداناني كه داستان زندگي خود را روي طاقچه خانه گذاشته و به سرصحنه فيلمبرداري نميبرند، چند نكته مهم شخصي در آن وجود دارد. مثلاً بهتازگي اين اتفاق درباره كازان با درختي در بروكلين ميرويد (1945) براي من افتاد، كه اولين فيلم بلند او بوده است.
***
در گذشته و با بسته بودن تمام درها اين كه براي معرفي يك كارگردان با چهل فيلم به دو اثرش اكتفاء ميشد – كه در واقع تنها آثار "موجود" او بودند – اتفاقي بود كه بايد به ناچار ميافتاد و هيچ كس در اين مورد مقصر نيست. آن نوشتهها كاري كه بايد بكنند را كردهاند و حداقل چند اسم محدود را در طول دو سه دهه زنده نگاه داشتهاند، اما امروز نميتوانيم به اين شكل از كار اكتفاء كنيم. نوشتن درباره كارگرداني كه پنج دهه در سينما بوده و پانزده فيلم بلند ساخته با قضاوت از روي چهار فيلم كار آساني نيست و زماني نيز ميتواند تبديل به اشتباهي دردناك شود كه تصور كنيم «خب، "پرونده" فيلمساز را بستيم و به خواننده فارسيزبان هم افتخار آشنايي با او را داديم.» پرسش اين است كه آيا واقعاً ما ميخواهيم با وجود تمام دشواريها و سختيهايي كه با آن روبروييم، به اندازه بقيه دنيا در كار مطالعات سينمايي جدي باشيم يا نه؟ يا اينكه فقط صفحه سياه كنيم و "استاد" و "شاهكار" تحويل مردمي بدهيم كه ديگر به ماهيت هيچ كلمهاي ايمان ندارند. واقعاً اگر قانوني تصويب شود كه طبق آن همه فيلمسازان استاد باشند و همه ساختههايشان شاهكار، ديگر مقالات سينمايي را با چه ميشود پركرد؟
احسان خوشبخت، بهمن 1388
*
No comments:
Post a Comment