ويكتور شوستروم، توت فرنگيها و سنتي در سينماي سوئد
چند ماه پيش وقتي در رأيگيري شماره چهارصد ماهنامه فيلم براي انتخاب بهترينهاي عمر منتقدان ايراني، توت فرنگيهاي وحشي دوباره به فهرست دهتايي راه پيدا كرد، درباره آن نوشتم:
«ویکتور شوستروم هم پای برگمان در تألیف فیلم نقش دارد، نه به این خاطر که احیاناً این کارگردان بزرگ سینمای صامت درسهایی به برگمان در سر صحنۀ این فیلم داده باشد (با وجود این که سکانس کابوس اول فیلم كاملاً تحت تأثير کالسکۀ شبح است)، کاملاً برعکس، او الکلی و در آستانۀ هشتاد سالگی چنان بیحوصله بود که میتوانست هر لحظه، ساختِ فیلم را به کام برگمان و بقیۀ گروه تلخ کند. چنین بود که سفر ایزاک با سه نسل دیگر در فیلم به انعکاسی از مكاشفه این پیرمرد تنها در دنیای واقعی بدل شد. گویی شوسترم به موازات داستان ايزاك به زندگی پرتلاطم خود فكر ميكرد. برگمان مطمئن نبود که شوستروم هرگز فیلم تمام شده را دیده، یا به زبانی دیگر در واقعیت نیز به مراسم دکترای افتخاری خود رسیده باشد.»
بايد اعتراف كنم در ديدار آخر با فيلم، صحنههاي محاكمه ايزاك و بعضي صحنههاي ديگر به نظرم آن قدرت و تأثير گذشته را نداشتند. وضعيت مشابهي براي مهر هفتم نيز وجود داشت كه در مقايسه با فيلم همزادش نقاب مرگ سرخ راجر كورمن، به نظر بيش از حد نمايشي و درگير سمبليزمي ميآمد كه هيچ وقت با آن ميانه نداشتهام. براي نوشتن درباره فيلمهاي برگزيده رأيگيري، همچون هميشه خودم را ملزم به تماشاي دوباره فيلم كردم. اينبار ديدار كلوزآپهاي شوستروم، مشكلات را حل كرد و ايمان از دست رفته سرجايش برگشت. شوستروم که زمانی زیباترین مرد سینمای سوئد خوانده میشد در توت فرنگیها گسترۀ وسیعی از حالات را در اختیار دوربین گونار فیشر و کلوزآپهای تکاندهندۀ فیلم میگذارد. نتیجۀ تغییرات نور بر صورت او اعجاب آور است: او زمانی چون یخ سرد و چون سنگ سخت به نظر میرسد و زمانی دیگر پدربزرگي مهربان؛ گاه در تمام اجزای صورتش وحشت بی پایانی از مرگ و تنهایی دیده می شود و گاه آرامشی معنوی و اطمینانی دلگرم کننده؛ او توامان شمايلي از شفقت و سنگدلی است. كارنامه برگمان، مثل همه فيلمسازان اصل و نسبدار، بسيار مديون گذشته سينماي سوئد است و بيشتر از آنچه كه در ابتدا به نظر ميرسد، مديون به شوستروم.
شوستروم از 1912 تا 1923 چهل و یک فیلم در سوئد ساخت (فقط سی تای آن در طول شش سال ساخته شد) که بسیاری از آنها در این سالها دیده نشده و بعضاً مفقود شدهاند. در 1918 یکی از بهترین فیلمهایش یاغی و همسرش را كارگرداني كرد که لویی دلوک، منتقد نامدار آنسالها، آن را «زیباترین فیلم جهان» خواند. مشهورترین فیلم او در سوئد، کالسکه شبح (1921)، درباره افسانهای که میگفت کالسکه شبح سالی یکبار و در شب سال نو میآید تا روح گناهکاران را با خود ببرد، بايد زندگي برگمان را دگرگون كرده باشد. در کالسکه شبح شوستروم داستانی از گناه و تباهی روح را در نقاط غایی خود - عشق و مرگ - تصویر میکند. نورپردازي سحرانگيز فيلم به شكلي است كه احساس ميكنيد پرده سينما سوراخ شده و نور از پشت آن با شدت در حال تابيدن است، درست مثل استفادهاي كه فيشر از نور طبيعي در توت فرنگيها كرده است. اما در آثار شوستروم مادامي كه به تصوير ميرسيديم همه چيز در بازي نور و سايه صورتي استعلايي پيدا ميكرد.
فيلمهاي برگمان در نمایش عشق و نفرت و رابطه تنگاتنگ آن با طبیعت و تكيه روي مفهوم سرماي دروني، به سينماي شوستروم بازميگردند. دلقكهاي ترسناك او – برخلاف دلقكهاي مهربان فليني – از اولین فیلم مهم شوستروم در هاليوود، او که سیلی خورد (1924) ميآيند. غيرممكن است برگمان در ساخت فيلمهايش به بادِ شوستروم (1928) درباره معنای زندگی زناشویی و عشق در بستری از قهر طبیعت و جنون تنهايي بيتوجه بوده باشد. در اين فيلمها روايت سينمايي شوستروم ميتوانست تماشاگر كم تجربه آن سالها را سردرگم كرده و حتي تماشاگر اين دوران را به حيرت وادارد.
روايتهاي موازي و فلاشبك در فلاشبك در كالسكه شبح دههها جلوتر از زمان خودش بود، درست مثل تمهيد حركت متناوب بين گذشته و حال در توت فرنگيها. سمبليزم او ظريف و پنهان بود، درست مثل وقتي كه در كارين دختر اينگمار (1920) ضربهاي به پهلوي پيرمردي ميخورد، اما خودش باور ندارد ضربه خورده است، ساعت خرد شدهاش را از جيب درميآورد و سپس به خاك افتاده و ميميرد. اين صحنه آشنا را بعدها فليني در جاده از شوستروم وام گرفت. يا وقتي خود كارگردان در نقش هلم در كالسكه شبح با تبر به دري حمله ميكند كه در آن سويش زن و بچه او پناه گرفتهاند، گويي پيشبيني جنون جك نيكلسون در تلألو كوبريك را ميبينيم. نحوه نمايش مرگ در همان فيلم بيهيچ كم و كاستي در خون آشام دراير و مهر هفتم برگمان تكرار شده، درست با همان تركيب و همان داس بلند ترسناك در روي تپهاي كه دارد غروب ميكند.
فيلمهاي مهم شوستروم در طول چند سال اخير، عموماً توسط كمپاني كينو، روي DVD منتشر شدهاند و تماشاي آنها براي دوستداران برگمان ميتواند كاري فراتر از تماشاي كلاسيكهاي بزرگ سينماي صامت باشد؛ درست مثل گوش كردن به خاطرات پدربزرگتان كه چيزهايي درباره پدرتان شميگويد كه هرگز نميدانستيد.
*
ممنون از نوشته ي زيبايتان. تصوير نه چندان روشني از توت فرنگيهاي وحشي را بر نوار وي اچ اس آن هم سالها پيش ديده ام. ولي تاثيرگذارترين صحنه ي آن براي من آن صحنه اي است كه عشق قديمي ايزاك با همان چهره ي نوجواني از ايزاك پير ودر هم شكسته مي خواهد به چهره ي خوددر آينه نگاه كند. صحنه اي كه براي من حتي از فصل محاكمه هم زيباتر و جذاب تر بود.
ReplyDeleteThis comment has been removed by the author.
ReplyDelete