Today's Programme:
Renoir Vs. Bergman, Sarris and Mekas, Philip Seymour Hoffman Syndrome, Shots on Shots
Renoir Vs. Bergman, Sarris and Mekas, Philip Seymour Hoffman Syndrome, Shots on Shots
"It is in The Rules of the Game that we see the superiority of Renoir over Bergman. Cinema versus theater. Whereas Bergman sustains his scenes through the dramatic climaxes, the theatrical stuff, Renoir avoids any such dramatizations. There is no Aristotle in Renoir.
Renoir’s people look like people and, again, are confused like people, and vague, and unclear. They are moved not by the plot, not by theatrical dramatic climaxes, but by something that one could even call the stream of life itself, by their own irrationality, their sporadic, unpredictable behavior. Bergman’s people do not have a choice because of the laws of life itself. Bergman’s hero is the contrived nineteenth-century hero; Renoir’s hero is the unanimous hero of the twentieth century. And it is not through the conclusions of the plot (the fake wisdom of pompous men) that we learn anything from Renoir; it is not who killed whom that is important; it is not through the hidden or open symbolism of the lines, situations, or compositions that Renoir’s truth comes to us, but through the details, characterizations, reactions, relationships, movements of his people, the mise-en-scène." [Jonas Mekas, 1/26/61]
"Although Renoir was a man of the left for most of his adult life, he never sacrificed ambiguity to ideology. He can caricature high society and the aristocracy, but with remarkably little malice. By the same token, he does not sentimentalize the poor. He remains a compassionate observer of the sheer strangeness and variety of existence. It would be an oversimplification to describe him as a humanist, and it would be a mistake to confuse his pantheistic fatalism with aimlessness and artlessness. Only repeated viewings of Renoir’s films uncover the inexorable logic and lucidity of his style." [Andrew Sarris]
Savages (2007) داستان خواهر و برادري است كه سالهاست از هم جدا افتادهاند و بعد از اين كه ميفهمند پدرشان همدم زندگياش را از دست داده و خودش هم مرض فراموشي گرفته مجبور ميشوند او را جمع كنند و در اين راه رابطه از دست رفتهشان را بازبيابند. فيلمي كه داستان تلخ و تكراري پيري و مرگ والدين، و شكافي كه با بالا رفتن سن بين اعضاي خانواده به وجود ميآيد را با طنز بازگو ميكند، اما نه چندان عميق و جدي و كارگردانش، خانم تامارا جنكينز بيشتر تحت تأثير سريالهاي تلويزيوني است تا چيزي كه ما به عنوان سينما ميشناسيم. امروز اين خطر و احتمال كه فيلمهاي ملودرام براي راحتي كار، يا بياستعدادي سازنده، به طرف تلويزيون بروند خيلي بيشتر است تا اين كه نروند! به جاي اين فيلم شايد بحران زندگي خصوصي فيليپ سيمور هافمن (كه موضوع صفحات بازيگري من در شمارۀ آينده 24 خواهد بود) در فيلم Synecdoche, New York (2008) كه يك سال بعد بازي كرد نمونۀ بهتري است از طنزي معاصر، زباني سينمايي متناسب با داستان و نگاه غيراحساساتي به موضوعي كه مستقيماً با احساسات بيننده سروكار دارد. هشت و نيم جاهطلبانهاي كه از نيمه به بعد چنان كند ميشود كه انگار كسي به زور دارد چوب لاي چرخهاي پروژكتور ميكند. قهرمانان هر دو آدمهايي مصيبزده و به جا مانده از قافله زندگياند. فيلمها پر از يأس، تكرر ادرار، قرص خواب، افسردگيهاي شيميايي و ترس از مرگند. صداي جان وين در گوشم ميپچيد كه men drink and fight، اما خود آمريكاييها از اين ژست جان وين خسته شدهاند.
Synecdoche, New York نشان ميدهد كه چه قدر براي آمريكاييها روشنفكر بودن سخت است، و در عين حال چقدر دوست دارند كه اين تاج افتخار را بر سرشان بگذارند. چارلي كافمن، كارگردان و نويسنده فيلم، محبوبيت زيادي بين نسل تازه دارد، اما فهميدن دلايل اين شهرت و محبوبيت براي من دشوار است. قهرمانان سينماي آنها معمولاً در مبارزه زيباتر از در تقلا هستند. هرچه بيشتر دست و پا ميزنند، هر چه بيشتر فكر ميكنند، بيشتر فرو ميروند، شايد به اين دليل كه هيچ ريشهاي ندارند. بله men drink and fight. فعلاً راه حل همين است.