زبالهشناسي، ديلِن و وبرمن
آشغال سخن ميگويد
آيا هرگز اصلاح زبالهشناسي (garbology) را شنيدهايد؟ وقتي همين سوال را از يكي از دور و بريهايم پرسيدم، تصور او اين بود كه بايد چيزي مربوط به دانش بازيافت زباله باشد. بخشِ بازيافت تا حدودي درست است، اما مقصود به هيچ وجه بازيافت فيزيكي زباله نيست، بلكه «درآوردن معنا» از زبالهها هدف اين علم مهجور، متعفن و بدمنظر است. اين رشته به طور رسمي در 1973 در دانشگاه آريزونا راه افتاد. هدف آن انسانشناسي بر مبناي زبالههاي توليدي هر آدم بود. دانشجوها به سراغ زبالههاي مردم ميرفتند و شخصيت و رفتار آدمها را بر اساس شناختي كه از زبالههايشان به دست آورده بودند تحليل ميكردند. اگر كمي به مسأله فكر كنيم، ميبينيم كه شناختن آدمها بر اساس زبالههايشان كار دشواري نيست. سليقه آنها، آن چه ميخورند، و حتي آن چه فكر ميكنند (به خصوص در يادداشتهاي دور انداخته شده) در زبالهشان مشهود است.
اما چند سال پيش از اين كه دانشگاه آريزونا به اين تحقيق جنبهاي آكادميك بدهد، مردي در نيويورك به مقام مشهورترين و بدنامترين زبالهشناس قرن بيستم رسيد و حتي ادعا كرد كه اصطلاح زبالهشناسي را او اختراع كرده است. نام او اي جي وبرمن بود، نويسنده و روزنامهنگاري خلوضع و آويزان از همه كه تمام زندگياش را وقف باب ديلن كرده بود. او ديوانۀ ديلن بود و مثل شبح، موزيسيني كه حالا هفتاد ساله شده را در اوايل سالهاي 1970 تعقيب ميكرد. اولين كورس دانشگاهي ديلنشناسي را وبرمن راه انداخت و كار خود را ديلنولوژي ناميد. او در 1970 به سراغ زبالههاي ديلن رفت تا درك بيشتري از مردي كه بزرگترين شاعر نسل خودش خوانده ميشد پيدا كند. ماجرا به رسوايي بزرگي تبديل شد، به خصوص وقتي ديلن به وبرمن به طور فيزيكي، حمله كرد. وبرمن، در همان سال با ديلن گفتگويي تلفني كرد و بدون اطلاع ديلن تمام مكالمه تند و عجيب بين خودش و او را ثبت كرد. اين مكالمه كه بارها به صور مختلف منتشر شده، به «نوارهاي وبرمن» مشهور است، نوارهايي كه در آن ديلن، وبرمن را خوك ميخواند («فقط خوكه كه سراغ زبالههاي مردم ميره»).
مستند چكامۀ اي جي وبرمن (جيمز برومل، اليور رالف، 2006، 80 دقيقه) دربارۀ زندگي اين آشغالگرد و ديلنشناس است. تصوير او در اين فيلم، با وجود همدلي نسبي فيلمسازان، تصوير مردي نيمه ديوانه است كه در نيويوركي بيترحم قصد دارد سري بين سرها دربياورد. او عجيبترين و گستاخانهترين راه ممكن را براي كسب شهرت پيدا ميكند و همانطور كه در يكي از مصاحبههاي فيلم و از زبان يكي از مخالفان وبرمن ميشنويم، او دارد همان كاري را ميكند كه قاتل جان لنون كرد: تلاش براي اين كه تنها مردي در جهان باشي كه جان لنون را كشته باشي. او در اوايل سالهاي هفتاد، با وجود شيدايي جنون آميزش نسبت به ديلن، تلاش كرد او را از مقامي كه داشت پايين بكشد. وبرمن با كاووش در آشغالهاي ديلن ميخواست نشان بدهد او آدمي نيست كه بقيه فكر ميكنند، و ديگر اصلاً برايش اهميتي ندارد آمريكا به چه سمتي ميرود يا جنگ ويتنام و اعتراضهاي مردمي نسبت به آن چيست. شايد برداشت وبرمن اشتباه نباشد، اما وقتي كه او ميگويد «براي درك اشعار ديلن به سراغ زبالههايش رفتم» اين سوال پيش ميآيد كه او چگونه شعر را بر اساس زباله تفسير كرده. براي پيدا كردن پاسخ شايد لازم باشد يكي از چهار پنج كتابي كه دربارۀ بزرگترين عشق زندگي و همزمان بزرگترين دشمنش، ديلن، نوشته را خواند. بعد از آن بود كه مجلۀ اسكواير از او خواست تا مجموعه مقالههايي از سركشياش به زباله شخصيتهاي مشهور بنويسد. او به تلويزيون ميرفت و در شوهاي تلويزيوني كيسۀ زبالۀ فلان ستارۀ سينما يا بهمان موزيسين را روي ميز خالي مي كرد و شروع ميكرد به تحليل و تفسير، و يكي از ميان تماشاگران ميپرسيد: «ببخشيد آقاي وبرمن، زبالههاي جان وين رو ندارين؟» او ميگويد كه زباله قدرت ميآورد و اشاره ميكند كه چطور ديلن بعد از ماجراي زبالهها به او پيشنهاد كار به عنوان رانندۀ خصوصي داد. حتي در مقابل دوربينِ برومل و رالف، او به سراغ محلۀ وودي آلن ميرود و آشغالهاي آلن را وارسي ميكند، اگرچه با زنگ زدن همسايهها به پليس، بررسي او ناتمام ميماند. در جايي ديگر از اين مستند، به مكان ناشناختهاي در نيوجرسي ميرويم كه آرشيو زبالههاي آدمهاي مشهوري است كه وبرمن در طول سالها جمع آوري كرده. او در آنجا كارهاي هنرياش را هم نشان ميدهد كه كولاژهايي از چهرۀ آدمهاي مشهوري است كه وبرمن از زبالههاي خودشان ساخته. يكي از اين پرترههاي آشغالي متعلق به اسپيرو اگنو، معاون نيكسون، است كه وبرمن زماني را صرف زبالههاي او كرده بود.
اين مستند كه با دقت نه چندان زياد، دربارۀ موضوعي مهم ساخته شده، ميتوانست در جهتهاي گوناگون گسترش پيدا كند، جهتهايي كه اينجا فقط اشارههايي سطحي به آنها شده: تضاد بين حريم خصوصي هنرمند و تصوير اجتماعي او؛ رابطۀ بين جنون و شيفتگيِ از حدگذشته؛ بيانتهاييِ راههاي رسيدن به آن «پانزده دقيقه شهرتِ» اندي وارهول در فرهنگِ آمريكايي؛ تبلور شكستِ آرمانهاي دهه 1960 در تغيير فرهنگ موسيقي در گذار از آن دهه به دهه بعد و بسياري تعابير ديگر. اما فيلم خود را وقف وبرمن و داستانهايش و جماعت عجيب و غريب دور و برش ميكند. او آدمي عوضي به نظر ميرسد، اما عوضياي كه چيزي براي گفتن دارد؛ يك هيپي شكست خورده كه به اندازه ديلن زرنگ نبود كه بداند هيپيگري دهۀ 1960 دلخوشكنكي نوجوانانه از ساخت چادري در مقابل گردبادي بود كه ميتوانست آسمانخراشها را از ريشه بيرون بكشد. زباله يكي از مهمترين محصولات نظام كاپيتاليستي است و حالا خود وبرمن به زبالهاي در آن تبديل شده است. او كه چند سالي پيش از ساخته شدن اين فيلم به جرم فروش حشيش زنداني شده بود، اعتراف ميكند كه افبيآي اتهام او را از روي بررسي زبالههايش ثابت كرده است؛ آنها زبالهگردهاي بهتري از وبرمن بودهاند!
Is this volley of posts a sign of hypomania?
ReplyDelete