اين يكي از اولين مقالههاي من براي ماهنامه فيلم است كه در ارديبهشت 1381 و در پروندۀ مفصل و 32 هزار كلمهايِ «سينما و موسيقي» منتشر شده. من فقط چند كلمه را كه واقعاً نياز به اصلاح داشت تغيير دادم و باقي هماني است كه در زمان خودش نوشته و چاپ شده كه انگار كار آدم ديگري است و مطمئنم تا امروز بسياري از ديدگاههايم، نه فقط دربارۀ راسل، بلكه دربارۀ سينما تغيير كرده است. آخرين فيلمي كه از او ديدم، در زمستان پيش، والنتينو (1977) بود كه يا به خاطر خود فيلم و يا به خاطر تماشاي آن با دكتر جيانآندرهآ پواِزيو – يكي از عشاق «كمپ» و «پَستيش» در سينما – به نظرم بهترين اثر راسل رسيد. راسل، ديروز، ششم آذرماه، درگذشت. او هشتاد و چهار سال داشت.
كن راسل و بيوگرافيهاي موسيقيدانان
مردان عاشق
كن راسل بجز اقتباسهاي ادبي مشهوري همچون زنان عاشق (1969)، شهرت خويش را عميقاً مديون بيوگرافيهاي موسيقيايي متنوعش (از فرانتس ليست تا گروه The Who) است؛ بيوگرافيهايي كه با دور شدن از سنت جاري در روايت زندگي هنرمندان كه به شرح مصائب و رنجهاي شهرت يا درگيريهاي عاشقانۀ كمارزش ميپرداختند، آشكار ساختن جنبههاي دروني از زندگي هنرمند را با تمام تنشها، كششها و رنجها ميسر ساخت و نه تنها موسيقي را بهانهاي براي پر كردن حاشيۀ صوتي فيلمها قرار نداد، بلكه تلاشي قابلستايش را براي تطبيق ضرباهنگ آثارش با موسيقي آغاز كرد. اين پيوند اگرچه به سنت ويدئوكليپهاي امروز اغراقشده ارزيابي شد و مورد حمله قرار گرفت، اما آيا نميتوان شور زندگي را در تمامي فيلمهايش، چه در عصر چايكوفسكي و چه در دورۀ راجر دالتري عامل حركت سريع شخصيتها از موقعيتهاي ناآشنا به موقعيت ناآشناي ديگري دانست؟
كن راسل يك ساوتهمپتوني 75ساله است و نخستين درخشش او در سينماي جهان اندكي ديرهنگام و در 42 سالگي ميسر شد. كودكياش نخستين فرصتهاي زودهنگام براي آشنايي با جهان موسيقي كلاسيك بود. آشنايي او با رقص در حركات آزادانه دوربين فيلمهايي چون عشاق موسيقي (1970) چهرهاي خوشايند (اما كماكان بيش از حد لزوم) مييابد. براي نخستينبار در مستندهاي BBC پشت دوربين قرار ميگيرد و سينماي مستند، شيوه صريح او را در برخورد با وقايع و شخصيتهاي فيلمهاي داستانياش رقم ميزند. پارهاي از اين مستندها درباره آهنگسازان يا هنرمندان پيشرو بود (بارتوك، دبوسي، ايزودرا دانكن) و حتي مستندي درباره موسيقي رو به گسترش راك انگلستان در ميان آنها به چشم ميخورد.
اين مستندها اتودهاي نخستين مجموعهاي است كه در دهه 1970 از سينماي راسل تراوش ميكند. در سال 1971 ناگهان سه فيلم از يك كارگردان بر پرده سينماهاي لندن جا خوش كردند و مورد توجه عموم قرار گرفتند: عشاق موسيقي، شياطين (1971) و دوست پسر (1971). اين سه فيلم اگرچه داراي كيفيت يكساني نيستند، اما آشكارا سه فيلم همخونند كه مضاميني چون سكس، جنون و موسيقي آنها را به هم پيوند ميدهد. هر سه فيلم ريتمي سريع، حركتهاي دوربين متعدد و نماهاي زيادهتر از حد معمول دارند و رنگ در آنها همچون آينه (اگرچه نهچندان صيقلخورده و آشكار) بازتابي از تنش رواني شخصيتها (يا كارگردان!) است.
عشاق موسيقي و دوست پسر صريحاً مربوط به جهان موسيقياند. نخستين فيلم، بيوگرافي جسورانهاي از حيات چايكوفسكي است و بعدي يك موزيكال بازبي بركليوار كه در دهه 1920 ميگذرد. با اندك فاصلهاي به مالر (1974) و تامي (1974) ميرسيم كه باز هم در يك زمان مشترك بر پرده آمدند (اين نكته باعث پيوستن نام راسل به كتاب «ترينها» نيز شده است).
بيوگرافي گوستاو مالر كه سه سال پيشتر در سينماي اشرافمنشانه ويسكونتي تصويري غني يافته بود، اين بار بهسبك راسل پرداخت شد و جالب اينجاست كه توجه او به مسائل جنبي و نقش دگرگونكننده آن در زندگي فرد، بسيار كمتر از نگاهي است كه ويسكونتي به اين مسأله مياندازد. هرچند اين تم براي هر دو كارگردان آغازي براي تراژديهاي انساني است، اما در سينماي ويسكونتي اين امر با پرداختي بسيار ظريف علاوه بر اشاره به اصليترين وسوسههاي بشر بهسوي ستايشهاي متعالي از هنر، انسان يا آفرينش ميرود و در سينماي راسل با پرداخت اغراقآميز در حد كندوكاوي شبهفرويدي، تفسير ميشود. با اين وجود تامي كه آغاز همكاري گروه The Who با كن راسل بود، موفقيتي عظيم كسب كرد و تنها چهارده هفته در لندن پرفروشترين فيلم روز بود و زماني حاضر به تعويض جايگاهش شد كه پدرخوانده 2 سر رسيد. راجر دالتري (خواننده گروه) و پيت تاونزند (گيتاريست و خواننده) اين اپراي راك را پنج سال پيشتر، در 1969، تصنيف كردند و موفقيت آن، راسل را بر آن داشت كه فيلمي بر مبنايش تهيه كند (كاري كه سالها بعد آلن پاركر با گروه پينك فلويد انجام داد). موسيقي Who، شيوه پرجنبش كارگرداني راسل و حضور ستارگان سينما و موسيقي (اريك كلاپتن، التون جان، جك نيكلسن و آن مارگريت كه نامزد اسكار نيز بود) تضميني بر موفقيت تامي بود.
راسل در مصاحبهاي اعلام كرد كه علاقه خاصي به موسيقي جديد ندارد و همچنان دلبسته آهنگسازان كهن اروپايي است، اما از آنجا كه در آلبوم موسيقي «تامي» كيفيتي كلاسيك كشف كرده بود، آن را كارگرداني كرد. سال بعد شاهد موفقيت ليستومانيا (1975) بود كه به زندگي فرانتس ليست ميپرداخت و باز هم راجر دالتري را در خود داشت، اما حمله منتقدان به اين فيلم پرونده موفقيتآميز بيوگرافيهاي موسيقيايي راسل را تا مدتي مديد مختومه كرد.
در فرهنگ كارگردانان مكميلان شيوه راسل در برخورد با موضوعهاي فيلمهايش كاملاً تجربي قلمداد شده و سبك او مجموعهاي فرض گرديده از آزمون و خطاها كه گاهي به هدف نزديك ميشود وگاهي دور. آن هنگام نزديكند كه روح داستان با پرداخت اغراقآميز بصري تناقضي آزاردهنده ايجاد نسازد و دقيقاً به همين دليل (وجود تناقض) فرسنگها دورتر از انتظارات تماشاگر شكل ميگيرد. ترديدي نيست كه كارگردان ميتواند بهدور از انتظار تماشاگرانش عمل كند، اما اگر نتيجه به روانكاوي دگرگونه از شخصيتها يا گشوده شدن دروازههاي نو به روي بيننده نينجامد، حاصلي نخواهد داشت جز آثار ملالآوري چون عشاق موسيقي. تامي را اگرچه طرفداران گروه تصويري ناكافي از اين آلبوم ميپندارند، اما با برقراري توازن ميان مايههاي مورد علاقه راسل با آنچه حقيقتاً در گروه وجود داشته، آن را به مورد پسندترين اثر سينمايي راسل تبديل كرده است.
او ميگويد كه علاقهمند است تا نشان دهد چهگونه هنرمندان بزرگ درگيريهاي شخصيشان و بيهودگيها و رخوتها را براي آفرينش هنري پشت سر ميگذارند و اين دو جنبه متناقض در آنِ واحد در برابر ديدگان ما ظاهر ميشود. اگر هدف واقعي راسل اين باشد، بيان تصويري آن نهتنها ايرادي ندارد بلكه بسيار نزديك به اصل داستان است. پاسخي كه بيشك جوابي معقول در فيلم تلويزيوني رقص هفتپردهاي (1970) يافته است؛ يك بيوگرافي از اشتراوس كه به فيلمي معقول از راسل بدل شد.
كن راسل بهعنوان يكي از آغازگران جنبشي كه با نگاه مدرن به موسيقي گذشته نظر افكندند، نامي است كه اگرچه هرگز انكار نخواهد شد، اما انتقادهاي بسيار خواهد ديد.
عشاق موسيقي (1970) The Music Lovers
كارگردان: كن راسل. موسيقي: آندره پرهوين. بازيگران: ريچارد چمبرلين، گلندا جكسن.
ريچارد چمبرلين بهنقش چايكوفسكي، يكي از بيتناسبترين بازآفريني شخصيتهاي حقيقي بر روي پرده است و صد افسوس كه اين شخص يك آهنگساز بزرگ روس است و نه مثلاً يك افسر جنگ جهاني دوم. راسل كه در موسيقي همواره از نامهاي بزرگ بهره ميبرد (در اينجا آندره پرهوين)، بيشترين ضربهها را به اصالت موسيقيايي آن آثار وارد ميكند، چرا كه براي او اغراقهاي نمايشي، موضوعهاي جنسي و حركتهاي هِنديوار دوربين ارزشي بيشتر از ورود به دنياي آهنگسازان يا نوازندگان دارد. در اينجا نمايش همجنسخواهي چايكوفسكي و جنون همسرش (جكسن) بخش مهمي از فيلم را به خود اختصاص ميدهند.
مالر (1974) Mahler
كارگردان: كن راسل. موسيقي: برنارد هايتينك. بازيگران: رابرت پاول (گوستاو مالر)، رزالي كراتچلي (مالر)، جورجيا هيل (آلما مالر).
روايت راسل از زندگي گوستاو مالر (1911-1860) برداشتي است توأم با روانكاوي فرويدي و با رجوع مكرر به نقش جنون در تاريخ (از علايق راسل كه آشكار نيست سر برآورده از كدام منفذ است). صحنههاي عالي با بازي خوب پاول، آن را از فاجعههايي چون عشاق موسقي دور ميكنند.
ليستومانيا (1975) Lisztomania
كارگردان: كن راسل. موسيقي: ريك ويكمن. بازيگران: راجر دالتري (فرانتس ليست)، پل نيكلاس (ريچارد واگنر)، سارا كستلمن (پرنسس كارولين)، رينگو استار (پاپ).
اغراق راسلي زياني غيرقابلجبران به اين بيوگرافي فرانتس ليست زده است. ايراد از عدم كنترل نشانههاي گوناگوني نشأت ميگيرد كه كن راسل به اصرار در درون داستاني كه ظرفيت آن را ندارد، قرار داده است. تلفيق فرهنگ پاپ و نازيسم به معجوني منجر شده كه حتي علاقهمندان بيچون و چراي راسل را نيز راضي نخواهد كرد.
تامي (1975) Tommy
كارگردان: كن راسل. موسيقي: The Who. بازيگران: راجر دالتري، پيت تاونزند، كيت مون، جان انتوتسيل، آن مارگريت، اليور ريد، اريك كلاپتون، جك نيكلسن، رابرت پاول، التون جان، تينا ترنر.
فيلمي برمبناي اپراي راك تامي كه در قالب آلبومي موفق و به سال 1969 از طرف يك گروه انگليسي، منتشر شد. حضور ستارگان سينما و موسيقي، جملههاي تبليغاتي راسل كه «اين بزرگترين اثر هنري قرن است» (آلبوم تامي) و توالي سريع و پرشتاب حوادث موسيقيها تماشاگر را از تمركز بر فيلم دور ميكند و نمايشي عظيم و پرزرق و برق را نشانه ميرود.