ترامبو |
گزارش پنجاه و نهمين جشنواره فيلم لندن، 2015، بخش پنجم
در انتظار نماي مطلق
احسان خوشبخت
10
هنر و مستند
مستندهايي راجع به هنرهاي ديگر – عكاسي، موسيقي و البته خود سينما - نه فقط در لندن، بلكه
در هر فستيوال ديگري جايي ثابت دارند. در اين دسته، موج در مقابل ساحل
(مارتين اشتربا) مستندي است دربارۀ موج نوي عكاسي در چكسلواكي سابق كه عمدتاً از مصاحبه
با بازماندگان جنبش ساخته شده، اما ايراد فيلم اين است كه سعي ميكند مثل سوژههايش
انقلابي باشد، اما برخلاف آنها بازيگوشي فيلم غيرطبيعي و زوركي است و منهاي دادن
فرصت به بيننده براي ديدن عكسهاي درخشان اين گروه ارزش خاص ديگري ندارد.
شعر انساني برهنه است، فيلم هرگز به نمايش
عمومي درنيامده لس بلنك دربارۀ خواننده راك و كانتري، لئون راسل، كه بعد از 41 سال
رنگ پرده را ميبيند به جاي ستاره موسيقي به محيط جغرافيايي و فرهنگي محل تولدش،
اوكلاهاما، ميپردازد. بعضي از اساتيد موسيقي كانتري (جرج جونز، ويلي نلسون، چارلي
مككوي) در فيلم ظاهر ميشوند، يكي دو آهنگ اجرا ميكنند و ميروند. فيلم برخلاف موج
در مقابل ساحل، پر از ديوانگيهاي واقعيِ سينماي هيپيهاست، اما در عين حال
ارزشهاي مردمشناسانه نيز دارد.
در قسمت مستندهايي دربارۀ سينما، كار والتر سالس دربارۀ جيا ژانگه به نام بچۀ
فنيانگ از بسياري اشارات فرهنگي و تاريخي كه تماشاگري مثل من از دست ميدهد
پرده برميدارد و آنها را قابل درك ميكند. اما اثر درخشان اين بخش سمبن! ساختۀ
فيلمساز سنگالي سامبا گادجيگو (با همكاري جيسون سيلورمن) دربارۀ زندگي و آثار
اسطورۀ سينماي آفريقا، عثمان سمبن است. سمبن كه شاهكارش، دختر سياهپوست
(1966)، به تازگي مرمت شده نه فقط فيلمسازي با دركي يگانه از رسانهاش، بلكه يك
مبارز بيهمتا در ثبت فرهنگ آفريقاست و گادجيگو با ستايش و منطق ردپاي اين فيلمساز
را در فرهنگ آن قاره دنبال ميكند.
11 هنر زندگينامه
يكي از بزرگترين اشتباهات در سينما ساخت فيلمي متوسط دربارۀ موضوع يا شخصيتي
است كه قبلاً مستندي خوب دربارهاش ساخته شده باشد. كساني كه چنين خطايي را مرتكب
ميشوند معمولاً توجيحشان اين است كه سينماي مستند بٌرد سينماي داستاني را ندارد
و با آوردن داستان به قلمروي بازسازي تعداد بيشتري تماشاگر آن را خواهند ديد.
براي همين بعد از دروغ آرمسترانگ، مستند خوب الكس گيبني دربارۀ قهرمان
دوپينگيِ دوچرخهسواري آمريكا، لنس آرمسترانگ، فيلم بينهايت خنثاي برنامه (استيون فريرز) كه
به همان موضوع ميپردازد از هر نگاهي اثري يك بعدي باقي ميماند.
وقتي دو سال پيش دروغ آرمسترانگ را ديدم هنوز گيبني را چندان جدي نميگفتم،
اما امروز او به عنوان يكي از بهترين مستندسازاني كه سينمايش مبتني در تحقيق ريشهاي
وقايع سياسي و اجتماعي است جايي مطمئن در سينماي مستند باز كرده. وقتي چند روز پيش
از آغاز فستيوال لندن، مستند تازۀ او، شفاف بودن: ساينتولوژي و زندان باور،
دربارۀ فرقه/مذهب مندرآوردي و به شدت مسألهدار ساينتولوژي را ديدم تصور اين كه چند
روز بعد مستندي سرهم بندي شده، اگرچه كميك، دربارۀ همان موضوع با نام فيلم
ساينتولوژي من (جان دٌوِر) در جشنواره نمايش داده بشود را نداشتم. همانطور كه
ميتوانيد حدس بزنيد اين فيلم حتي درصد كوچكي از اطلاعات منتقل شده در فيلم گيبني
را منتقل نميكرد.
برنامه، فقط يكي از چند فيلم زندگينامهاي
جشنواره امسال بود، كه با نمونههايي مثل استيو جابز (دني بويل) قرار است
براي اسكار دورخيز كنند. استيو جابز برخوردي نسبتاً متفاوت و تا حدودي موفق
با موضوع لااقل براي من بياهميتاش دارد (مگر قحطالرجال است كه آدم بخواهد فيلمي
دربارۀ جابز ببيند؟) فيلم مثل درامي تئاتري در چهار پرده كه روي رابطه جابز با
خانواده و همكارانش در پشت صحنه مراسم پردهبرداري از محصولات تازهاي كه در طراحي
آن نقش داشته تمركز ميكند. جابزي كه بويل تصويرش كرده، آدمي است خودخواه و عاجز
از برقراري ارتباط با كساني كه به او علاقه دارند. به اين ترتيب فيلم ميتواند دربارۀ
هر مرد تشنه قدرت و موفقيت ديگري باشد كه دختر جوانش را فراموش كرده است، اما سرانجام
در آخر كار ياد او ميافتد. بايد ديد كه مستند تازۀ گيبني دربارۀ جابز از چه
زواياي طرح نشدهاي پرده برخواهد داشت.
تصور كنيد در اتاقي سه درچهار محبوس هستيد كه در آن 58 نفر در حال سيگار كشيدناند
و بعد يك دفعه از اتاق به يك باغ قدم ميگذاريد و نفسي عميق ميكشيد. اين نزديكترين
استعارهاي است كه ميتوانم براي توصيف تماشاي نسخه مرمت شده يك فيلم زندگينامهاي
ديگر، مردي براي تمام فصول (فرد زينهمان)، پيدا كنم. شايد لذت اين ديدار
دوباره در اين باشد كه داستانِ سر تاماس مور و استقامت و پايداري بر عقيدهاش اين
فيلم را مستقيماً با بهترين اثر فستيوال لندن، ترامبو (جِي روچ)، پيوند ميزند.
ترامبو نيز شرح ايمان به خود و پايداري بر
عقيده است كه به جاي دربارِ هنري هشتم، در دربارِ تهيهكنندگان هاليوود در
عصرطلايي ميگذرد. قهرمان فيلم دالتون ترامبو، يكي از بزرگترين فيلمنامهنويسان
تاريخ سينماي آمريكاست كه به همراه 9 همكار ديگرش به اتهام كمونيست بودن در مقابل
كميته فعاليتهاي غيرآمريكايي حاضر شده و به اتهام تحقير اين كميته – كه معناي قانونياش تحقير كنگره
آمريكاست – به زندان ميرود؛ ترامبو بعد از زندان وارد ليست سياه
هاليوود شد و با نامهاي مستعار كار كرد و با همين نامها دو اسكار برد، بدون اين
كه خودش قادر به دريافت مجسمهها باشد. هاليوود عصرطلايي، چندان هم طلايي نبود.
فيلم، با بازي اسكاري برايان كرنستن، موازنهاي مطبوع و قابل تحسين بين زندگي
حرفهاي و خانوادگي ترامبو برقرار ميكند. در بخش حرفهاي، افسانههاي سينما به
شكلي باورپذير زنده شدهاند كه بينشان بايد اشاره كنم به ادوارد جي رابينسن، كرك
داگلاس و اتو پرهمينجر، در حالي كه هلن ميرن در نقش هدا هاپر، ملكه شايعهنويسي
هاليوود، ظاهر ميشود. جان گودمن همان خود هميشگياش است، حتي اگر اين بار نقش
فرانك كينگ، تهيهكننده فيلمهاي ردۀ B را داشته باشد
كه با چوب بيسبال به جان تهديدگران ضدكمونيست كه قصد ارعابش را دارند ميافتد.
فيلم همينطور موازنهاي مثالزدني بين طنز و تراژدي، بين افزودههاي دراماتيك
و واقعيت و بين ستايش و نقد است، سينماي روايي آمريكا در بهترين شكل خود كه در آن
تصاوير ميتوانند معنايي مطلق پيدا كنند: لذت ديدن يك ماشين تحرير و يا عينك به شكل
مطلق؛ لذت جابجا شدن ماشينها روي پرده و جادوي صورت آدمها وقتي با نگاه كردن به
آنها انگار روحشان را ميبينيد و وقتي از سالن سينماي بيرون ميرويد تصور ميكنيد
كه هنوز آن نيروي جادويي رفتن وراي صورتها را از دست ندادهايد.
No comments:
Post a Comment