Wednesday, 29 August 2012

Notes on Joseph M. Newman

جوزف اچ لوييس: زندگي سالم در فيلم سالم

لوگان شهر بسيار كوچكي است در ايالت يوتا؛ از آن شهرهايي كه آمريكايي هاي قديم به آن «شهر يك اسبي» مي‌گفتند؛ متشكل از يك خيابان اصلي و چند رديف خانه در دو طرف خيابان. اما همين شهر كوچك در اواخر سال‌هاي 1960 صاحب سه سالن سينما بوده كه خوراك جمعيت عموماً دانشجوي آن را فراهم مي كرده اند. (یکی از دوستان ايراني در سال‌هاي 1960 در لوگان دانشجو بود و روايتش از ملال در اين ولايت هميشه برايم الگويي از جبر جغرافيايي در سر بردن حوصله آدمي تا حد مرگ بود. راه حل آسان بود: نزديكي به نوادا باعث مي شد تا ملال لوگان، شهر بسيار مذهبي مورمون‌ها، را با زياده روي در همه چيز در ايالت از خدا بي‌خبر و همه‌چيز آزادِ آريزونا جبران كنند.)
هفتصد و يازده اوشن درايو
اما دو نكته باعث شد كه نام لوگان را هرگز فراموش نكنم. اول و مهم‌تر از همه، اختراع اينترنت و آزمايش آن براي بار اول بين دو طبقه از دانشگاه يوتاست كه مسير زندگي من و شما را براي هميشه عوض كرد و دوم جوزف ام نيومن (متولد 1909)، كارگردان آمريكايي متولد لوگان، كه مسير زندگي كسي را عوض نكرد ولي چند فيلم درجه يك به تاريخ سينما اضافه كرد كه باعث مي شود امسال، صد سالگي او، نياز به يادآوري داشته باشد.

جنگل انساني
نیومن از 16 سالگي در هاليوود بود. سير منطقي يك كهنه كار هاليوودي را گذراند: پادويي، نامه رسان مترو‌گلدوين‌مير، منشي بخش فيلمنامه‌نويسي، دستيار كارگردان، کارگردانی فیلم‌های کوتاه و شبه مستندهاي جنايي (بر اساس پرونده های واقعی) كه ساخت آن از 1938 با نام جنايت آخر عاقبت ندارد شروع شد. فكرش را بكنيد براي ده سال فيلم جنايي كوتاه ساختن چه تجربه بزرگ و سرنوشت سازی در رسیدن به ایجاز محض و ظرافت در به کارگیری زبان سینما خواهد بود، چنان كه در فيلم‌هاي بلند نيومن در دهۀ 1950 هويداست.
داستان جرج رفت
در دوران جنگ فيلم‌هاي خبري در ارتش تهيه مي‌كرد. اولين فيلم بلندش بايد هنگ سوار شمال غرب (1942) باشد. اولين فيلم قابل توجهش رها شده (1949) يك فيلمِ نوار با شركت دنيس اوكيف بود. او در دهه 1950 بهترين فيلم‌هايش در ژانر وسترن، نوار و علمي تخيلي را ساخت. آخرين فيلمش سرگذشت جورج رفت (1961) بود، او تا  آن زمان بيشتر از 25 فيلم بلند ساخته بود. يكي از آخرین بارهایی بود که نيومن پشت دوربین رفت، براي ساخت چند اپيزود از سريال‌هاي معروف تلويزيوني مانند ساعت آلفرد هيچكاك (1963-65) و جنگل آسفالت (1961، بر اساس فيلم هيوستن) بود. او 97 سال عمر كرد؛ زندگي سالم در فيلم سالم؛ و فيلم سالم يعني تقاطع خطرناك (1953)، 711 اوشن درايو (1950) و اين جزيره زمين (1955).
سلطان سال هاي خروشان بيست
به جز اين جزيرۀ زمين كه يكي از سرنوشت‌سازترين فيلم‌هاي ژانر علمي تخيلي است، انتخاب من از فيلم‌هاي نيومن، دو فيلم نوارِ تقاطع خطرناك و 711 اوشن درايو است.
تقاطع خطرناك داستان زنی را روایت می کند که ازدواج می‌کند و برای ماه عسل با شوهرش سوار بر یک کشتی اقیانوس پیما می شود، اما تا کشتی راه می‌افتد شوهر غیبش می‌زند. جستجوي زن برای پیدا کردن او بی نتیجه می‌ماند. کاپیتان می‌گوید زن هرگز در کابینی که فکر می‌کند نبوده و از همه مهم‌تر زن کابین را به تنهایی و با نام دوشیزگی‌اش رزرو کرده است. ازدواج مفهومی تجریدی است که تنها در یک نام خانوادگی جدید خلاصه می شود، نامی که در فضای نوار کشتی بخارگرفته گم می‌شود و زن تنها (جین كرين) در وسط اقیانوس باید شوهرش را پیدا کند تا بتواند از اين طريق هویت خودش را ثابت کند (سند ازدواج هم دست شوهر گم شده است). داستان تلفیقی است از نوارهویت (پرسش بنیادین «من کیستم؟» یا «همزاد من کیست؟») و روایت های گوتیک از «بانوی در خطر» (مثل چراغ گاز). هر دو گونه در دنیای تاریک قهرمان‌های مردد وبیمار رخ می‌دهند، اما کسی که در ابتدا بیمار به نظر می‌رسد، در انتها سلامت عقلانی خود را نشان می‌دهد و از آن طرف دست قهرمان سالم (عموماً مذکر) رو شده و کوله باری از عقده و گره ذهنی او آشکار می‌شود. همیشه مردی هم در این وسط هست – دکتر یا کارآگاه پلیس – که باعث موازنه بین این دو دنیای متناقض و ترسناک بشود. 
تقاطع خطرناك
711 اوشن درایو که شاید بهترین فیلم نیومن باشد دربارۀ یک کارگر ساده مخابرات است که به قول کارگاه پلیس «هوش زیادش را در جای بدی به کار برده»، و در ساخت یک شبکه ارتباطی پیشرفته به گنگسترهایی که در کار شرط‌بندی غیرقانونی‌اند کمک می‌کند. فیلم هر لحظه سرعت بیش‌تری می‌گیرد، مثل قایق مهارگسیخته ای که به روی رودی خروشان به آبشار نزدیک می‌شود، هر چه به انتها نزدیک‌تر مي‌شويم، شدتِ آشفتگی، وسوسه و جنایت بیشتر مي شود. پايان در یک سکانس دیوانه‌وار در سدي عظیم است، گویی ادموند اوبراین – این قهرمان نگون بخت ده‌ها فیلم نوار بزرگ – در تمام فیلم از این جا به آن جا کشانده و رانده شده تا به اين قتلگاه برسد، عجیب نیست که بسیاری از نوارها (و در اوجشان التهاب سفید باز هم با بازی ادموند اوبراین) طوری طراحی شده‌اند که زیر سایه سنگین این تقدیر محتوم ما را به انتها برسانند و «تهی آخرین» را پدیدار کنند. البته ادموند اوبراین آن قدر در این نوارها مرد يا کشته شد تا زنده ماندن را یاد بگیرد و تنها بازمانده گروه خشن پکین پا شود.
فیلم‌های نیومن، سريع، هيجان انگيز و دائماً در تكاپو براي حركت بعدي‌اند. او سكانس‌هاي فيلمش را مانند يك هرم بنا مي كند، به شكلي كه پايان فيلم در اوج اين هرم رقم بخورد. درست مثل سرعت و زيبايي اين فيلم‌ها، دريافت ما هم از آنها سريع و دلنشين است. این فیلم‌ها صاحب سبکند، اما سبک چنان در روایت حل شده که تشخیص آن جز مطالعه نما به نما ممکن نخواهد بود؛ كاري كه فكر مي‌كنم مارتين اسكورسيزي بارها با اين فيلم انجام داده است.

No comments:

Post a Comment