تجربههايي با آنچه تماشاگر نميبيند
سينماي مِتريكِ پيتر كوبِلكا
در وسط سالني پررفت و آمد مثل يكي از ستونهاي خاكستري آن بيحركت و منتظر
دوستي ايستادهام. مقابل من پيرمردي با صورت گردِ همينگويوار، مو و ريش سفيد و كوتاه
و لباس سياه احتمالاً در موقعيت مشابه من قرار دارد. او هم منتظر كسي يا چيزي است.
براي يك لحظه، مثل صحنه دوئلي در يكي از وسترنهاي لئونه، اينبار از فاصلهاي
نزديك، نگاهمان در هم تلاقي پيدا ميكند. او مثل مرد بياعتناي شمال از شمال
غربي، در آن طرف جاده دوباره به افكار خودش فرو ميرود و من كه تصور ميكنم
چهرۀ آشنايي ديدهام، در حالي كه حافظه كوچكترين دستِ يارياي نميرساند، مثل
راجر تورنهيل با اصرار بيشتر، و با كمي شرم، دوباره خيره ميشوم. اما همۀ اين
تلاش با سر رسيدن همراهاني كه باعث توقف و انتظار ما در آن نقطه شدهاند متوقف ميشود
و هركسي به راه خودش مي رود. چند دقيقه بعد در خيابان تصوير صورت پيرمرد، اين بار
با نامش، به ذهنم برميگردد: پيتر كوبلكا!
اين برخورد بسيار كوتاه و تصادفي با يكي از غولهاي سينماي تجربي در روزهاي
فستيوال فيلم لندن درست مثل خواب بود، يا دقيقتر، درست مثل صحنهاي از يكي از
فيلمهاي اين فيلمساز 78 ساله اتريشي كه هم فيلم را ميبينيد و هم نميبينيد.
ديدنتان به نديدن تبديل ميشود و ندينتان فعلِ ديدن را گواهي ميكند. اجازه بدهيد
برخلاف سينماي صدردصد آبستره كوبلكا، ما كمي از زبان آبستره فاصله بگيريم تا معلوم
شود فيلمهاي او چطور هم ديده ميشوند و هم نميشوند.
اول با اين پرسش شروع كنيم: كوبلكا كيست؟ سرراستترين پاسخ احتمالاً اين است
كه كوبلكا، به شهادت رأيگيري اخير ماهنامۀ سايتاندساوند، فيلمساز محبوب سينماشناس برجستۀ فرانسوي خانم نيكول برنه است. برنه و نقد فيگورال او كه بيشتر
بر تحليل كنش فيزيكي و حضور مادي عناصر درون قاب متكي است يكي از مؤثرترين راههاي
بررسي سينماي كوبلكاست كه تماماً بر اهميت فيگوراتيو و ريتميك نماها و ساختار مادي
(به معناي مواد و مصالح سازندۀ) سينماست.
كوبلكا فيلمهاي بسيار اندكي ساخته و زمان هر فيلم، منهاي آخرين اثر او كه
بهانه حضورش در جشنواره بود و من آن را از دست دادم، معمولاً كمتر از ده دقيقه
است. نياز به گفتن نيست كه سينما از نظر فني حاصل خطاي ديد و ناديده انگاشتن
اتوماتيك فواصل تاريك بين تابش هر فريم روي پرده است. كوبلكا اين اصل بنيادين
سينما را دستمايۀ كارش قرار داده و تمام تلاشش يادآوري اين اشتباه بصري و تبديل
كردن آن به موضوع خود فيلم است. تصاوير تمام فيلمهاي او حالتي لرزان و كورسوزن
دارند. نماهاي بسيار كوتاه، در حد چند فريم، به طور متناوب بين تاريك و روشن، پر و
خالي تغيير ميكنند. در عين حال طول هرنما، چون داستاني در كار نيست، مثل موسيقيِ
نوشته شده و نوعي نُت عمل ميكند. بهترين فيلم او، آدِبار (1957)، كه كمي
بيشتر از يك دقيقه طول دارد، نماهايي پوزويتيو يا نگاتيو از سايۀ آدمهاي رقصان
است كه بنا بر اهميت ريتميكشان به هم پيوند داده شدهاند؛ به زباني ديگر، اين خود
نوار سلولويد است كه ارزش ريتميك پيدا كرده و به رقص درآمده است.
عكسي كه در بالا ميبينيد، كوبلكاي جوان را در مقابل فريمهاي مشهورترين فيلمش
Arnulf Rainer نشان ميدهد. همانطور كه ميبينيد
فيلم فقط از فريمهاي سياه و سفيد تشكيل شده، با اضافۀ نوعي صوت مشخص براي هر كدام
از اين دو نوع فريم. تاريكي و روشنايي متناوب سالن سينما كه حاصل ترتيب مشخصي از
تاباندن فريمهاي سفيد و سياه است، ريتم را نه روي پرده، بلكه به خود سالن ميآورد.
نتيجه اين تجربه اين است كه در سالن سينما خود «فيلمْ ديدن» را ميبينيد. كار
كوبلكا تقريباً جادوگري است، چرا كه او ميتواند از فيلمي كه هيچ چيزي در آن وجود
ندارد (پردهاي خالي) يك اثر سينمايي بسازد – اثري كه در يك سالن سينما
نمايش داده ميشود، روي بيننده تأثير ميگذارد و او را وادار به تأمل در مفاهيمي
مثل زمان، حركت، ريتم و بلاخره خود سينما ميكند. محاسبههاي او براي انتخاب تعداد
نماهاي سياه يا سفيد كاملاً علمي است و نمايشگاهها و موزههاي زيادي، مثل عكس
بالا، خود فريمها را به عنوان سوژه قابل تماشا به نمايش ميگذارند. فيلمي اين
چنيني كه با متر ساخته شده، شايد تنها اثر سينمايي باشد كه خارج از پرژكتور هم به
گفتگو با بيننده و «فيلم بودن» ادامه ميدهد. البته تماشاي آن به خاطر تغيير سريع
نماها، لااقل براي من، چندان آسان نيست و باعث سردرد ميشود. قبل از نمايش اين
فيلم معمولاً به تماشاگران مبتلا به صرع يا ميگرن اخطار داده ميشود كه سالن را
ترك كنند، چون حالت چشمكزن و سرسامآور نماها (يا سوييچ دائمي بين نور و تاريكي)
ميتواند حالت سرگيجه يا تهوع ايجاد كند. اما معنايش اين نيست كه ميراث مهم اين
فيلمساز همينگويصورت بايد دست كمگرفته شود. بعضي فيلمها، فارغ از نوع يا طولشان،
فرصت بيشتري از فيلمهاي عظيم و مشهور براي دريافتن رازها يا قابليتهاي سينما در
اختيار ما ميگذارند. فيلمي از كوبلكا را براي يك دقيقه ميبينيد (يا نميبينيد)،
اما دقايق بسيار طولانيتري براي فكر كردن به آن و ور رفتن به تأثير فيلم نياز
داريد و براي بعضيها، مثل نيكول برنه، به يك عمر نياز داريد.
No comments:
Post a Comment