دربارۀ فرد زينهمان (1997-1907)
او كه قرار بود يك موزيسين باشد، پس از تماشاي فيلمهاي اشتروهايم و كينگ ويدور نقشههاي زندگياش را تغيير داد و در دهۀ 1920 پاي ثابت مراكز سينمايي اروپا در پاريس و برلين شد. اولين كارش در سينما دستياري كارگردان در مردم در روز يكشنبه (به كارگرداني بيلي وايلدر و رابرت سيودماك) بود. سينماي زينه مان در سال هاي بعد ادامهدهندۀ راهي بود كه با اين فيلم آغاز شده بود. و در تمركز به زندگي آدمهاي عادي با رئاليسمي بيپيرايه آغاز شده بود.
در 1929 به هاليوود رفت و در خيل سياهيلشگرهاي در جبهۀ غرب خبري نيست قرار گرفت. دهۀ 1930 زمان شكلگيري شخصيت سينمايي او به عنوان يكي از بهترين كارگردانهاي دهههاي 1950 و 60 بود؛ تجربههاي مستند در به پايان رساندن فيلمي ناتمام از فلاهرتي در روسيه و ساخت موج در مكزيك، دستياري بازبي بركلي و آموختن نكاتي مهم در حركتهاي دوربين و نقش آن در ضرباهنگ فيلم كه حتماً در زمان ساخت موزيكال مشهورش اوكلاهما (1955) به كار آمده است. از 1942 شروع به ساختن فيلمهاي بلند داستاني كرد كه در همۀ آنها نوعي واقعگرايي بدبينانۀ اروپايي ــ درست مانند هموطنش وايلدر ــ به چشم ميخورد، با اين تفاوت كه او صاحب ديدگاهي انسانيتر و به طور مادرزاد يك اگزيستانسياليست بود. در لحظاتي كليدي از بزرگترين شاهكارهاي او به انتخاب و گزينشي ميرسيم كه مسير زندگي قهرمانان را دگرگون ميسازد: مانوئل آرتيگز در اسب كهر را بنگر درحالي كه ميداند در بيمارستان به كمين او نشستهاند رفتن را برميگزيند، كلانتر ماجراي نيمروز (1952) بر ترس و تنهايياش غلبه ميكند و به مصاف نابرابر متجاوزان ميرود، شغال در روز شغال (1973) با اينكه ميفهمد نقشۀ عمليات لو رفته ادامه دادن راه را انتخاب ميكند، و سر تاماس مور در مردي براي تمام فصول (1966) اصرار بر حقيقت را حتي به قيمت جانش بر همه چيز ترجيح ميدهد.
قهرمانان زينهمان در اين دوراهيهاي اخلاقي به قيمت وجودشان ارزش ارادۀ انساني و آزادگي را اثبات ميكنند. آنها به خاطر پافشاري بر اصولي كه در دنيايي مرده و توخالي و عاري از خصلتهاي انساني به فراموشي سپرده شدهاند به مبارزهاي نابرابر دست ميزنند كه در نگاه اول واكنشي رومانتيك و طغياني بيحاصل به نظر ميرسد. زينهمان با پيوند اين طغيان به بسترهايي تاريخي و اجتماعي عمقي ديگر به مسأله ميبخشد كه از فردگرايي صرف دور ميشود. قهرمانهاي او در اين حال فيگورهايي كاملاً تراژيك به نظر ميرسند. استحكام تكنيكي و زيبايي بصري فيلمهاي او كه همگي با مضمونهاي عموماً جديشان پيوندي ناگسستني دارند يك سروگردن بالاتر از تمام كارگردانان مهاجر اروپايي مقيم هاليوود در دهههاي 1950 و 60 بود.
فيلمهاي او حتي در دوراني كه از سينماي زينهمان و نسل او گذشته بود طراوتي استثنايي داشتند كه ميتوان در جوليا (1977) و بيشتر از همه روز شغال (1973) ديد. بيشتر منتقدان همعصر زينهمان او را براي آثار اوليهاش كه ميتوانستند نطفۀ يك نئورئاليسم آمريكايي قلمداد شوند ستايش كردند. آنها كه جستوجو (1948) و ترزا (1951) را به همين دليل ميپسنديدند، در ادامه به Sudowners (1960) و اوكلاهما (1955) روي خوش نشان ندادند. كساني كه صليب هفتم (1944) را با مضمون ضدجنگش نمونهاي عالي از سينماي زينهمان تعبير كرده بودند در دهۀ بعد از حركت كارگردان در خلاف جهت با از اينجا تا ابديت (1953) كه اسكارها را درو كرد، جا خوردند و احساس مغبون شدن كردند. تمام اين تغيير مسيرها باعث شد تا بهسرعت از فهرست «مؤلفان» خط بخورد و منتقداني با گرايشهاي اجتماعي و چپ نيز او را توبهكاري به بيراههرفته خواندند. در تمام اين احوال زينهمان مشغول دست زدن به تجربههايي پرمخاطره ــ بيشتر در بيان سينما و كمتر در مضمونها ــ بود كه حاصلش را در كمال سينمايي او، مردي براي تمام فصول ميتوان ديد؛ فيلمي كه وراي تأليف يا تعهد اجتماعي يا هر وصلۀ منتقدپسندانۀ ديگري يك شاهكار تمامعيار است.
مجموعه آثار زينهمان اثبات ميكنند كه نقد فيلم زماني كه با چارچوبهاي از پيش تعيينشده به سراغ فيلمها برود بهناچار با محدوديتهايي در خوانش آثار سينماگر روبهرو ميشود كه بزرگترين قرباني آن كارگردانان تجربهگرا خواهند بود. زينهمان يكي از استثناهاي مهم و قابل مطالعه در تاريخ سينماست كه چهگونه كارگرداني ميتواند با بيشتر شيوههاي تحليل فيلم شخصي كماهميت انگاشته شود اما در عمل يكي از خلاقانهترين و پربارترين كارنامههاي سينمايي فيلمسازان استوديويي ــ چه در دورۀ تسلط استوديوها و چه پس از فروپاشي آنها ــ متعلق به او باشد. مردي كه خالق ماجراي نيمروز، اسب كهر را بنگر و مردي براي تمام فصول است، بينياز از هر تفسيري هنرمندي بزرگ خواهد بود.
احسان خوش بخت