اين نوشته، دومين پست وبلاگ بود، كمي بيشتر از يك سال پيش. يكبار در ماهنامه فيلم، در صفحه بازخوانيها و بهعنوان بخشي از اداي دين من به فيلمهاي بد – واقعاً بد! – چاپ شد، تا اين كه متوجه شدم فيلم مرمت شده و به طرز مضحكي رنگ شده است. تجديد دوباره اين پست، حالا رنگي!
زبالۀ مفرّح
گيلا، هيولاي غول آسا (روي كلاگ،1959) يكي ديگر از آن زبالههاي سينماييِ مارمولكي است كه نميدانم چگونه به دام تماشايش ميافتيم، اما به محض آغاز فيلم ابتذال بيادعا و اغراق آميزش ما را تشويق به ادامۀ خود آزاري ميكند. منظورم از «مارمولك» جنبۀ تحقير آميز اين كلمه نيست، چرا كه اين فيلمها هر چيزي هستند الا زرنگ و موزي كه معناي رايج كلمۀ مورد نظر است. خيلي ساده، گيلا يكي از دهها فيلمي است كه با نماهاي نزديك از يك مارمولك، قصد ترساندن مردم را دارند. منتقدان و مورخان زيادي در عصر بيداري سينماروها و خودآگاهي آنها نسبت به فيلمهاي بد اين آثار را حاصل هراسهاي دورۀ جنگ سرد و انفجار اتمي ميدانند اما باور كنيد بعضي از اين فيلمها، مانند همين گيلا حقيرتر از آنند كه بازتاب وحشت هيچ نوع تنابنده اي در هيچ دورهاي از تاريخ باشند.
اما شگفتي سينما در اينجاست كه حتي زبالهاي چون گيلا نيز ميتواند بدون تحميل هيچ معاني والايي، تصويري از يك دوران و شكلي منجمد شده از حماقتي باشد كه بشر گاه و بيگاه بدان دچار ميشود. امتياز اين فيلمها اين است كه شما را از اين كه چرا سازندگانش به روي فرش قرمز كن راه رفتهاند و در عين حال چنين مزخرفي سرهم كردهاند برآشفته نميكند. زبالههاي خوشايند سينمايي آن دسته از فيلمها هستند كه نامهاي بزرگي را حمل نميكنند. شايد شنيدن نام كوئنتين تارانتينو دافعهاي آني داشته باشد، اما چه كسي ميداند روي كلاگ كه بوده و چه كرده است؟ بعيد ميدانم اين نام عجيب و غريب واقعاً متعلق به يك انسان بوده باشد و خدا ميداند چه كارگردان مأخوذ به حيايي، تحت اين نام توليد زباله ميكرده و با ساخت اين فيلمها، بدون پا گذاشتن روي هيچ فرش قرمزي، روزيآور يك خانواده بوده است.
اما نكتۀ حائز اهميتِ اين فيلم هيولايي درجۀ سه، پيوندي است كه ميان اسطورۀ اتوموبيل در فرهنگ آمريكايي - كه در سالهاي واپسين دهۀ 1950 و دهۀ پس از آن در اوج خود بود - و هيولاهاي بدنهاد ايجاد كرده است. كمتر نمايي در فيلم وجود دارد كه اتوموبيل در آن ديده نشده يا نقشي محوري نداشته باشد. آدمها با اتوموبيلهاي بزرگ و كوچك و مدرن يا كهنهشان به استقبال خطر ميروند، در اتومبيل ميميرند يا با اتوموبيل از خطر رهايي پيدا ميكنند. عجيب نيست كه قهرمان روغني و چرب فيلم، چِيس (دان ساليوان) هم يك مكانيك اتوموبيل است. در واقع سالها پيش از تصادف ديويد كراننبرگ، ماشين پرستي و شهوتِ وسايل نقليۀ موتوري از اين فيلم گرفته تا فيلمهاي موتورسيكلتي راجر كورمن، سينماي آمريكا را زير و رو كرده بود. جنبۀ مفرح گيلا اين است كه تلاشهايش براي افزودن جنبههاي اخلاقي به مسأله و آموزشهايي جنبي، مانند «در حين مستي رانندگي نكنيد»، خود به نوعي خوراك كميك - البته كاملاً ناخودآگاه - فيلم تبديل ميشود.
آدمهايي كه در راه منتظر ماشينهاي گذرياند، و در واقع اتوموبيل ندارند (!) و رانندگان مست بهترين خوراك سوسمار يا مارمولك عظيم فيلماند. عيبي هم ندارد كه اين همه ماشين در فيلم استفاده شده، چرا كه حداقل ماشينهاي فيلم از آدمهاي آن بهتر بازي ميكنند. اگر ماشينها و هيولا را دو نقطۀ محوري فيلم در نظر بگيريم با ظهور نقطۀ سوم، راك اندرول، مثلث محوري و صد البته پوشالي فيلم كامل ميشود.
پس از مدتي سر و كلۀ يك متخصص موسيقي راك اندرول پيدا ميشود كه در حين مستي در رانندگي، گير هيولا افتاده اما توسط آرتيسته نجات پيدا ميكند. آرتيسته ماشين او را تعمير ميكند (آدمها به جاي زخم برداشتن، ماشينهايشان خراب يا نابود ميشود!) و در عوض اين «دي جِي» ، آهنگي از مكانيك جوان ضبط ميكند و او را مشهور ميكند.
بهترين سكانس فيلم، سكانس آخر آن است كه در آن همۀ ماشينها، هيولا و موسيقي كذايي در يك قاب به نمايش گذاشته ميشوند. هيولا از سمت راست قاب و از ميان اتوموبيلها وارد مي شود و به طرف سالن رقصي ميرود كه رقاصان بيخبر از مارمولك غولآسا تمام شب به موسيقي راكاندرول دو پولي آقاي «دي جِي» ميرقصند، يك اجماع دقيق براي فيلمي به غايت نادقيق و وارفته. آرتيسته هيولا را با ماشينش منفجر ميكند و حالا تنها غصهاش اين است كه بيماشين چه كند! كلانتر او را تسكين ميدهد و ميگويد: «نگران نباش، خودمون يك نوش رو بهت ميديم.»
بگذاريد براي اختتام مطلب به نكات ديگري از ظرايف بيشمار گيلا اشاره كنم: اول اين كه موسيقي فيلم از سه نٌت تشكيل شده است و در نوع خود ميتواند رقيب قدرتمندي براي فيليپ گلس قلمداد شود. دوم اين كه اوج فيلم و كلايمكس آن فقط بيست ثانيه است. الگويي ديگر براي اين كه ببينيد چگونه ميتوان تماشاگر را 70 دقيقه فقط براي بيست ثانيه معطل كرد.
اين فيلم جزو معدود فيلمهاي دورۀ خودش است كه توسط چند تهيه كنندۀ ناشناس در تگزاس ساخته شده و ميتوان ادعا كرد جزو معدود فيلمهاي تگزاسي تاريخ سينماست. بيشتر بازيگران آن هم قوم و خويشها و دور و بريهاي خود اين تهيه كنندهاند كه فيلم ديگرش در همان سال باز هم توسط روي كلاگ ساخته شده است. اسم اين زبالۀ مشهور ديگر هست: The Killer Shrews
و آخرين نكته اين كه مارمولك به دستۀ خزندگان تعلق دارد و اين موجودات اصولاً از نعمت بزرگ دست و پا بي بهرهاند، براي همين اصطلاحاً ميخزند. اما مارمولك گيلا اين محدوديتهاي خدادادي را پشت سر گذاشته و انسانهاي بي نوا را با دستش شكار ميكند. كافي است نگاهي به پوستر فيلم بيندازيد تا اين ايدۀ متهورانه آقاي كلاگ شما را هم ميخكوب كند.
Director:Ray Kellogg
Writers:Ray Kellogg (story),Jay Simms (screenplay)
Original Music:Jack Marshall
Cinematography:Wilfred M. Cline
Film Editing:Aaron Stell
Set Decoration:Louise Caldwell
Cast:
Don Sullivan ... Chase Winstead
Fred Graham ... Sheriff Jeff
Lisa Simone ... Lisa
Shug Fisher ... Old Man Harris
Bob Thompson ... Mr. Wheeler
Janice Stone ... Missy Winstead
Ken Knox ... Horatio Alger 'Steamroller' Smith
Gay McLendon ... Mom Winstead
Don Flournoy ... Gordy
Cecil Hunt ... Mr. Compton
Stormy Meadows ... Agatha Humphries
Howard Ware ... Ed Humphries
Pat Reeves ... Rick
Jan McLendon ... Jennie
No comments:
Post a Comment