Friday, 29 March 2013

Film Noir Reevaluated, Part II



براي خواندن مقدمه و بخش اول به اين‌جا بازگرديد.


بيش از حد بزرگ شده: داشتن و نداشتن (هوارد هاوكس،1944)
داشتن و نداشتن را می‌توان به عنوان فیلمی در تاریخ سینما که بیشتر تحت تأثیر زندگی خصوصی ستاره‌هایش بوده، بازبيني كرد. حاصل کار مفرح و خوش ساخت است، ولی در واقع فیلمی بوده که بیشتر جایگاه همفری بوگارت و لورن باکال را به عنوان زوجي هالیوودی، محکم کرده است. احتمالاً داستان همینگوی هم از همین موضوع ضربه خورده، چرا که کمتر شباهتی می‌توان بین فیلم و داستان پیدا کرد.



در عوض تماشا کنید: نقطۀ شكست (مايكل كورتيز،1950)
جان گارفیلد در نقش یک ناخدای کشتی، با آخرین ذره‌های امید در وجودش شما را وادار به باور کردن «ناامیدی» می‌کند. مایکل کورتیز (كارگردان کازابلانکا) بدون شک استاد ماهری است و این فیلم که در سال 1950 ساخته شده، نسبت به داشتن و نداشتن، فضایی بسیار بدبینانه‌تر و ناامیدانه‌تر دارد؛ نورپردازی فضاها تیره‌تر است و شخصیت‌ها هم هراسان‌تر تصویر شده‌اند و در نتیجه، فیلم بسیار سردتر از كار درآمده است.


بيش از حد بزرگ شده: خواب بزرگ (هوارد هاوكس،1946)
حالا که حرف از حالا که حرف از باکال و بوگارت به میان آمد بد نیست نگاهی هم به فیلمی دیگر از این زوج بیندازیم. در پاسخ به جاذبۀ بين آن دو در فيلم قبلي، زمان حضور باکال در اين فيلم به یاری صحنه‌های اضافه شده به فيلم‌نامه و طرح اصلی مرموزی که از ابتدا هم بسیار پیچیده بود، افزایش یافت. خواب بزرگ برای تماشا بسیار لذت‌بخش و مملو از لحظات عالی است، اما هاوارد هاکس بيشتر یک متخصص كمدي‌هاي اسكروبال است، در صحنه پردازی‌های خشن فیلم از لحاظ لحن و روح احساس نزدیکی بیش‌تری به فیلم‌هایي كمدي مانند منشي همه كاره‌اش (1940) و من عروس مذكر جنگ بودم (1949) دارد.
در عوض تماشا کنید: جايي كه پياده‌روها تمام مي‌شوند (اتو پره‌مينجر،1950)
گروهی درجه یک و کارگردانی طراز اول در سال 1950، دوباره به هم می‌پیوندند تا تجربه سحرآمیز لورا (1944) را باری دیگر تکرار کنند، و نتیجه فیلمی ماندگار است که البته دارد به فراموشی سپرده می‌شود. داستانی ساده اما هوشمندانه (با فیلمنامه‌ای از بن هكت بزرگ) درباره پلیسی که در کارش با بدشانسی مواجه شده. در اين‌جا ما شاهد پي‌ريزيِ طرح اصلی فيلم‌هاي نوآر هستیم: مردی، در حال تلاش است برای نجات خود از دردسری که در آن گیر کرده، ولی فقط دارد بیشتر خودش را در آن فرو می‌برد. و لحظه‌ای عالی که تمام کشمکش‌های نوآر را در خود خلاصه کرده است: کارآگاه دیکسون (دنا اندروز) در مقابل آپارتمان تک اتاقه‌ای که محل سکونت مظنون است، ایستاده. دیکسون، بارانی بلند پوشیده و کلاهی لبه‌دار هم بر سرش گذاشته است، همان لباس همیشگی کارآگاهان فیلم نوآر. و مجادله‌ای ذهنی که وارد آپارتمان شود یا خیر؟ اگر وارد شود، زندگی‌اش را در مارپیچی سرازیر انداخته که توانایی کنترلش را نخواهد داشت. اگر وارد نشود، می‌تواند راهش را عوض کند و خودش را نجات دهد. تمام سرنوشت وی به این راهروی تاریک و کهنه آپارتمان بسته است. حدس بزنید او چه تصمیمی می گیرد؟

بيش از حد بزرگ شده: شهر برهنه (جولز/ژول داسن، 1948)

شهر برهنه به دلیل پیشگام بودنش در استفاده از فیلم‌برداری خارج از استودیو، کم‌تر مورد انتقاد قرار گرفته است. تمام داستان فیلم در خیابان‌های نیویورک می‌گذرد، و امروز تصور این‌که فیلم چقدر در زمان خودش رادیکال بوده بسیار سخت است. فیلم با خلاص كردن تماشاگر از تماشای دکورهای تکراری یونیورسال، تصویری بی‌نظیر از نیویورک اواسط قرن بيستم ثبت كرده است. اما خود اثر چیزی بیشتر از یک فیلم پلیسی معمولی نیست. امروز شهر برهنه کوچک به نظر می‌آید و نگاه آن به زندگی واقعی پلیس‌ها، از بلوغ کافی برخوردار نیست. بیایید به فیلم، برای پیشگام بودنش، امتیازی بدهیم، ولی نه برای این‌که فیلم خوبی است و نه حتی به عنوان یک نوآر واقعی.


در عوض تماشا کنید: مردم بر عليه اوهارا (جان استرجس،1951)
مردم بر عليه اوهارا ظاهراً چیزی بیش‌تر از یک درام دادگاهی نیست، پس این‌جا و در این لیست چه می‌کند؟ پاسخ: چون این فیلم هیجانی دوباره به درام دادگاهی بخشید. اسپنسر تریسی جاذبه خاص خود را به جریان دادرسی آورده و از آن برای کمک به متهمی بی‌دفاع استفاده می‌کند. همانند ديوار بلند (1947)، شاهد ظلمتي چندسويه هستیم. فیلم با یک درام مطبوع و ساده در یک دادگاه شروع می‌شود، ولی هنگامی که به مکان‌های فیلم‌برداری شده در شب می‌رسیم (با فیلمبرداری جان آلتون بزرگ) و داستانی که هر لحظه حس خفقان بیشتری را القا می‌کند، تماشاگر را در تاریکی بیش‌تری غرق می کند. این روش حتی به روشی استاندارد برای تامین خوراک تلویزیون در ابتدای ظهورش در 1950 تبدیل شد. اما مردم بر عليه اوهارا همچنان به سرزندگی همان شصت سال قبل است.


بيش از حد بزرگ شده: زني در پنجره (فريتس لانگ،1944)
اسكارلت استريت (1945)، که به نوعی مکمل این فیلم فریتز لانگ است، بهتر از این یکی است، ولی هیچ کدام، فیلم‌هایی ضروری برای تماشا نیستند. آگهی فیلم، با شعار «این همه اش یک رؤیا بود»، بی شک در همان زمان هم همین قدر خسته کننده و تکراری به نظر می‌آمده است. داستان فیلم بسیار عجولانه از خیانت، به قتل در می‌غلتد، بدون این‌که تماشاگر زمان کافی برای درک و یا ترغیب شدن به هیچ یک از شخصیت‌ها داشته باشد. البته همه می‌دانیم که لانگ توانایی ایجاد تصاویری بسیار خلاقانه‌تر را داشته است.
در عوض تماشا کنید: زني در گريز (نورمن فاستر،1950)
فیلمی پر از صحنه‌های درجۀ يك، مخصوصاً که بامزه‌ترین در بین چند فیلم معرفی شده هم هست و این را هم باید مدیون حضور رابرت کیت، در نقش کارآگاه فریس، باشد که دارد از همسرش جدا مي‌شود و از یک شاهد قتل برای پیدا کردن قاتل کمک می‌گیرد. به نسبت یک فیلم نوآرِ، شاهد مقدار زیادی احساسات هستیم. در زیر تمام تیراندازی‌ها و لوکیشن‌های تاریک، داستانی عاشقانه نهفته است که تنها می‌توان، نام نوآر را روی آن گذاشت. آن شریدان فوق العاده است، و همین‌طور دنیس اوکیف. فیلم، شما را کنجکاو نگه می‌دارد و در نهایت راضی و غافلگیر رها مي‌كند.



No comments:

Post a Comment