نيويورك، نيويورك
احسان خوشبخت
نیویورک به دو شهر اسطورهای حیات بخشیده است. یکی نیویورک رمانها، نمایشنامهها و اشعارست که برای دو قرن به شهری که بالاترین و پستترین را توامان در خود دارد پرداختهاند. «دراین شهر ما در ایستگاه بروکلین میایستیم و سوار بر ترن به خیابان پنجم لبريز از تاکسیها میرسیم، در لژ ویژه آکادمی موسیقی جا خوش میکنیم و در اتاق پذیرایی خانهاي كه به سنت معماري يوناني در واشنگتن اسکوئر آراسته شده آرام ميگيريم. به هولدن کالفیلد در سنترال پارک، ناتان دیترویت و اسکای مسترسون در تایمز اسکوئر، استینگو در بروکلین، گتسبی و دیزی در هتل پلازا ملحق میشویم. در آپارتمانهای ایستساید پنهانی به منازعه زوجهای جوان گوش میسپاریم. در بالای وستساید صدای فقر را با لهجهای ناآشنا میشنویم؛ این بار در قهوهخانههای ماتم زدهای که سال بلو و بقایای خوانندگان پیرایزاک باشویس لیوانهای غمگینشان را بالا میاندازند. پوچی و خشم در بلوکهای مستاجرنشین هارلم در لنگستن هیوز یا در چشمانداز اتوپیای رو به اضمحلال پروژه خانهسازی جیمز بالدوین، در هوای گرم و راکد نوشگاه هری هوپ؛ در وست ساید پایین یوجین اونیل كه تنفس دشوار میشود. ملویل و دریا، فرانک اوهارا و وعده مدرنیسم از سیگرام پلازا، عبور از ایست ریور با ویتمن و انتظار در ایستگاه پنسیلوانیا با وولف، ما به شهر لحظهها گوش میسپاریم و خود زمان را میشنویم.» (خط افق سلولويدي، جيمز سندرز) و نيويورك موزيسنهاي جاز؛ نيويورك الينگتون سوار بر قطار A، پاييز با بيلي هاليدي در عمق درههاي فولادي و در ميان بادهاي سرد بيش از حد تحمل گوشت و استخوان، و تابستان دم كرده با چارلي پاركر در كافۀ بردلند.
نيويورك بیشتر از هر شهری در عالم شاهد تكاپوي اجتماعی است. صحنههايی در خور هر داستانی از ظهور و سقوط سریع شخصیتها. مردم از تمام طبقات اجتماعی در کنار هم و در انبوه جمعیت پیش میروند. جایی مناسب برای غیرعادیترین آشناییها – بین زنی بازیگر و ولگردي مفت خور، بین خانمباز و منشی – و خلاصه آنقدر رفت و آمد از همه نوع در این شهر وجود دارد که هر خالقي میتواند طرح هر قدر عجیب و غیرعادی درامش را بر آن بنا کند. هر قدر غیرمعمول باز هم متقاعد کننده.
اما صورت اسطورهای دیگر نیویورک از آن سینماست، شهری که حتی بیشتر از شهر ادبی آن در تصور ما به عنوان جوهره ابدی نیویورک جا خوش کرده است. چرا؟ ساده ترین جواب میتواند این باشد که فیلمها خیلی عامه پسندتر از کتابهایند و در تمام دنیا از آسیا و اروپا تا آمریکای جنوبی و خود ایالات متحده فیلمهای نیویورکی نزدیک به یک قرن است که به نمایش درمیآیند. برای خارجیها تصویر شهر اسطورهای معنایی ویژه نیز دارد چرا که مکانی واقعی را توصیف میکند؛ جایی که در همان لحظهای که در واقعیت وجود دارد در اسطوره نیز بازآفرینی میشود. برخلاف مثلاً یک فیلم وسترن که توسط همه به عنوان دنیایی گمشده در غبار گذشته بازشناخته میشود نیویورک شهری است که حتی با این که روی پرده خلق میشود آنجاست و آماده است تا به دیدارش برویم.
به نظر میرسد نیویورک و سینما برای یکدیگر ساخته شدهاند. نیویورک شهری است خستگی ناپذیر، پویا و ایدهآل برای تصاویر متحرک و ساخت یک فیلم. شهری با تصاویر قدرتمند از بناهای افسارگسیخته و تندوتیز عمودی و گسترههای افقی، دیوارههای شفاف و سایههای تاریک و تونالیتههای ظریف بينابين؛ مناسب برای یک فیلم در بصریترین شکل ممکن. شهر زندگیهای برق آسا که مناسب ایجاز مورد نظر فیلمهاست و همه باید داستانهایشان را، حتی داستانهایی حماسي را، در کمتر از صد دقیقه بازگو کنند. وسعت نامحدودی برای دستمایهها وجود دارد چراكه یکی از مهمترین ارزشهای شهر ابعاد و پیچیدگی فوق العاده آن است. چهقدر فیلم تا بحال در نیویورک ساخته شده؟ صدها و حتی هزاران.
اصلاً فیلمسازی از خود نیویورک آغاز شده. ادیسون، لومیرها و حتی مليیس شعبهای در این متروپولیس داشتند و به خوبي میدانستند که هیچ شهری به اندازه نیویورک آماده پذیرش و گسترش این سرگرمی غیرعادی نیست. حتی بعد از این که صنعت غول پیکر شده سینما برای بهرهوری از آفتاب بیشتر و زمینهای آزاد خدا به ساحل غربی منتقل شد این نیویورک بود که طیارهها و ترنهای مملو از استعدادهاي تازه كشف شده را به هالیوود میفرستاد. حتي بعد از زمانی که فیلمسازان به کالیفرنیا هجرت میکنند هنوز هم نیویورک موضوع فیلمهاست. شاهد، خود عناوین فیلمهایند که از اين شهر وام گرفته شدهاند:
بخشها: منهتن، ملودرام منهتن، درختي در بروکلین می روید، در بروکلین اتفاق افتاد، برانکس قلعه آپاچی. خیابانها: خیابان چهل و دوم، وال استریت، معجزه در خیابان سی وچهارم، خانهاي در خیابان نود و دوم، جیب بر خیابان جنوبی، زندانی خیابان دوم. محلهها: ایستگاه بعدی گرینویچ ویلیج، کاتن به هارلم می آید، داستان وست ساید. مغازهها، کلوبها و تئاترها: صبحانه در تیفانی، کاتن کلاب، شبی که آنها به مینسکی تاختند. هتلها: پلازا سوییت، آخرهفته در والدورف . ساختمانها، المانها و پاركها: امپاير استيت در ماجراي بيادماندني و كينگ كونگ، مجسمه آزادي در خرابكار، پل بروكلين در شهر برهنه، سنترال پارك در مرد من گادفري و تایم اسکوئر در هزاران تصوير متحرك سينمايي و غير سينمايي. در پس زمینه خبرهايي از دنياي سرگرمي، کنسرتهای موسیقی، تبلیغ آخرین جادوهای دیجیتال ژاپنی به اضافه سایر نشانههای جهانی مانند کوکاکولا، چهارراهی که واقعیت و رويا را بههم میرساند و از آنجا به هزاران شاخه با هزاران زبان تقسیم میشود. تلویزیونهای غول آسايي که تصویری فوتوریستیک از شهر میسازند. حتي خبر مرگ سلطان رسانهها چارلز فاستر کین در همشهري كين بر صفحههای لامپی غول آسای همین میدان اعلام شد.
البته هیچ نامی با برادوی قابل مقایسه نیست که به تنهایی دنیای فیلمیک خودش را بنا کرده است و هیچ مکانی در دنیا به اندازه آن اسم فیلمها نبوده است. همه ملودیهای برادوی (40، 38، 36،29)، دو دختر در برادوی، دو بلیت به برادوی، فرشتگان بر فراز برادوی و گلولهها برفراز آن، ریتم برادوی و سرناد آن. برادوی از سوراخ کلید، خوشگلا در برادوی و خوشگلایِ برادوی، تزار برادوی و حضرت سلیمان آن. دکتر برادوی و دوشیزه کوچک برادوی. چارلی چان در برادوی، خانواده بارکلی از برادوی و دنی رز برادوی. مین استریت به برادوی، آریزونا به برادوی، برادوی به هالیوود. تازه اگر نخواهیم به زامبیها در برادوی اشاره کنیم. و سينمادوستان و مردم عادي با این نشانههای شهری، چنانكه گویی مال شهر خودشان است، كاملاً آشنا هستند.
این پیوندی بنیادین است. مثل یک فیلم نیویورک نه تنها به رومانس، شکوه، خطر و ماجرا جان میبخشد بلکه مرزهای غایی آن را تعریف میکند. نیویورک هرچه که هست، سينما نيز در ذاتش همان است و فقط سعی میکند به آن ابعاد و گستردگی بیشتری بدهد. فیلم، نیویورک را دگرگون کرده، شهری فراخ با هر معیاری که حتی از خلال ابرها و از دید طیارهها نیز غول آسا به نظر میرسد. نيويورك اسكورسيزي، نيويورك روشنفكران در جزيره منهتن وودي آلن و به قول جورج کیوکر بوی فاضلاب خیابان در فیلمهای اندي وارهول. خيابان چهل و دوم با موسيقي جاز در فيلمهاي كاساوتيس و نيويورك پليسها و قاضيهاي سيدني لومت. امروز تصویر لندن، پاریس، رم و نیویورک علاوه بر شهری با مشخصات جغرافیایی معلومش به فیلمهای کارول رید، تروفو، فللینی و وودی آلن هم بستگی دارد، بخشی ناخودآگاه که شاید تاثیری ژرفتر داشته باشد.
No comments:
Post a Comment