يادداشتهايي پراكنده از چند فستيوال و چند گرايش در سينماي امروز – بخش دوم
شبها و روزهاي قوزي
بخش اول اينجا
فيلم به عنوان رساله
در همان فستيوال اپن سيتي، فيلم جري و من، ساختۀ مهرناز سعيدوفا به
دستۀ دوم از فيلمهاي آخر ماه ژوئن تعلق داشتند، گونۀ رو به گسترش فيلم-مقاله يا Essay Film. (لارا مالوي، فيلمساز و نويسنده برجسته انگليسي و عدهاي
ديگر قرار است به زودي اولين فستيوال فيلم-مقاله را در لندن راه بيندازند.)
فيلم-مقاله نوعي از سينماي مستند است كه زبان سينما را مثل مقالۀ ادبي در جهت
بررسي يك موضوع، اثبات يك فرضيه يا طرح يك نظر به طور مستقيم و بيواسطه برميگزيند.
به جاي (يا در كنار) نقل قول از بزرگان در قالب نظم و نثر، اين نوع از سينماي
مستند، خود سينما و تاريخ تصاوير ثابت و متحرك را «نقل بصري» ميكند (بسياري از
فيلممقالهها ستايشي يا تاريخي از خود سينمايند كه مشهورترين نمونهاش تاريخ(هاي)
سينماي گدار است). فيلمسازاني مثل پيتر فون باخ، مارك كازينز و آدام كرتيس
از اين سينما براي مطالعه فرهنگ، سينما، سياست و تاريخ استفاده كردهاند و همانقدر
به عنوان فيلممقالهساز اعتبار دارند كه كن لوچ به عنوان كارگرداني اجتماعي و
وينچنته مينلي به عنوان يك موزيكالساز.
فيلم-مقاله معمولاً جهتگيري ايدئولوژيك روشنتري نسبت به سينماي مستند و
داستاني معمول دارد. نه سياستزده است و نه زده از سياست. اين واقعيت كه در
فيلم-مقاله ميتوان چيزهايي فراتر از موضوع اصلي فيلم طرح كرد به كارگردان قوت قلب
ميدهد و مثلاً در فيلم سعيدوفا كه دربارۀ عشق او به فيلمهاي جري لوييس است، او نه
تنها هنر جري لوييس را از نگاه خودش تفسير ميكند، بلكه دنياي پرتناقض ايران بعد
از كوتاي 28 مرداد را زير ذرهبين ميبرد، و حتي در جايي، نزديك به اواخر فيلم، به
كشتار غزه در دسامبر 2008 اشاره ميكند. قالب فيلم-مقاله براي او فرمي از اتوبيوگرافي
سينمايي است كه فقط محدود به يك موضوع نميشود، اگرچه تمام اشارههاي جانبي نيز به
خود موضوع اصلي برميگردند و تأثير مستقيم يا غيرمستقيمشان بر آن موضوع نشان داده
ميشود.
يك نمونه عالي از فيلم-مقاله، در همان ماه ژوئن در فستيوال مستند شفيلد نمايش
داده ميشود: حرفه: مستندساز، فيلمي گروهي است كه هفت فيلمساز (شیرین برقنورد،
فیروزه خسروانی، فرحناز شریفی، سپیده ابطحی، سحر سلحشور، مینا کشاورز و ناهید رضایی)
در هفت قسمت ساختهاند و مكاشفهاي است در منشور زندگي در ايران پس از انقلاب است
و پشت اعترافهاي نجواگونه و خودماني اين فيلمسازان يكي از رساترين صداهاي سينماي
زنان را ميتوان شنيد. حرفه: مستندساز ثابت ميكند كه چطور مثل جري و من
مسألۀ شخصي ميتواند پرسشهايي گستردهتر طرح كند. آزاده كريمي
در مقالهاي دربارۀ سينماي مستند امروز ايران در بي بي سي فارسي اين سينما را «در
ارتباط با جامعه ایران دچار سردرگمی» تشخيص داده و نوشته «بدون برخورد آگاهانه و
آزاد، سینمای مستند هرگز نمیتواند تصویر واقعی از ایران معاصر ارائه دهد و ما
همچنان شاهد فیلمهای با جهان بینی محدود و شخصی خواهیم بود.» دربارۀ شناخت و
آگاهي كه اساس سينماي مستنداند با او موافقم، اما شكايت او از جهانبيني «محدود و
شخصي» موضوع تناقضي است كه نه فقط در نوشته، او بلكه در گرايش عام به سينماي مستند
وجود دارد. آيا به جز «جهانبيني شخصي» نوع ديگري از جهان بيني وجود دارد؟ تعريف
جهانبيني در خود كلمه نهفته است و چطور ميتوان از سينماي مستند يا هر سينماي
ديگري انتظار داشت كه يك جهانبيني نامحدود و فراشخصي ارائه كند. جهان بيني
غيرشخصي يعني ايدئولوژي تحميل شده از دنياي بيروني، يعني سينماي لني ريفنشتال. اين
هفت زن كاملاً برخلاف ريفنشتال حركت كردهاند.
سوار بر قطاري ديگر به سوي اسكاتلند مي روم كه در سپتامبر شاهد همهپرسي
تاريخياش دربارۀ ماندن در بريتانيا يا استقلال از سياستمداران وستمينيستر خواهد
بود. در راه فكر ميكنم به روحيۀ پساسينما در فيلمهاي مستند
ايرانياي كه در طول هفته گذشته ديده بودم: تصوير مرگ فيلمسازي با نگاتيو، به
پايان رسيدن عصر نمايش با آپارات و تماشاي فيلم در سالن تاريك سينما و مخدوش شدن
مرزهاي آشناي بين سينماگر، منتقد و مخاطب در دل داستانِ شخصيتهايي كه هر بهايي
فيلم ميسازند و فيلمشان را به هر صورتي كه ممكن باشد نشان ميدهند. در اين فيلمها
استفادهاي گسترده از فيلمهاي آرشيوي و عكسهاي خانوادگي شده (حرفه: مستندساز)؛
فيلمهاي تاريخ سينما در قالب «فيلم مقاله» مورد استفاده دوباره قرار گرفتهاند (جري
و من)؛ بازيهاي كامپيوتري در تدوين فيلم نقش بازي كردهاند (حرفه:
مستندساز)؛ و مكانهاي نمايش فيلم به گستردگي يك شهر شدهاند (نگهدار و
راننده و روباه).
No comments:
Post a Comment