خداحافظ اروپا
احسان خوشبخت
3
سينماي فرانسوي زبان اين دوره از برليناله - چه در فرانسه، بلژيك يا كانادا – در پي شكست در مواجهه با
بحران ابدي خانواده آن را با دنياي فانتزي و معمولاً طنزي زمخت درآميخته بود،
بدون اين كه تمهيد كمكي به فيلمها كرده باشد.
در بوريس بدون بئاتريس [Boris
sans Béatrice]
(دني كوته؛ كانادا) مردي كه به همسرش خيانت ميكند توسط آدمي غيبگو (با بازي قابل
پيشبيني دني لوان) به صراط مستقيم دعوت ميشود؛ در سن آمور [Saint Amour] (بنئو دلفين و گوستاو كرورن؛ فرانسه/بلژيك) رابطه نه
چندان خوب پدر و پسري دامدار – ژرار دوپارديوي از سايز خارج
شده و بنئو پولوار - در سفري دور فرانسه جوش ميخورد و هر دو كه تمام زندگيشان را
روي بارورسازي گاوها گذاشتهاند حالا بايد به بارورسازي يك زن كمك كنند (رانندهشان
هم در اين موضوع حساس به ياريشان ميآيد)؛ در اخباري از سياره مريخ [Des nouvelles de la planète Mars] (دومينيك مال؛ فرانسه/بلژيك) مردي
كه از همسرش جدا شده بايد با همكار ديوانه و غيرقابل كنترل و دو فرزندش كه به
نظرشان برادران ماركس خنده دار نيست زندگي را سر كند و از يك بمبگذاري در كارخانه
جوجهكشي توسط گياهخواران افراطي جلوگيري كند. هر سه فيلم محصول فانتزيهاي
مردانه كارگردانانشان و توأم با نوعي دل سوزاندن براي خودند.
اما اين يكي از دو فيلمساز زن بخش مسابقه است كه تا حدود زيادي از اين دنياي
كليشهاي و سطحي فاصله ميگيرد و اميدي براي سينماي فرانسه در برليناله ميشود.
4
آينده [L'avenir] (فرانسه) ساختۀ نويسندۀ «كايه دو سينما» و همسر اليويه
آسايس، ميا هنسن لاو، تصويري متين و شوخ از فروپاشي زندگي زناشويي است و ايزابل
هوپر بعد از بازي در تعداد زيادي فيلم كه در آن نقش كاريكاتور خودش – زن مقتدر و سرد – را بازي مي كرد،
اين بار دوباره به همان قلمروي آشنا برگشته، اما بدون اين كه تكراري يا بيخلاقيت
به نظر بيايد. اين فيلم هم كه شخصيت اصلياش يك معلم فلسفه است ارجاعات زيادي به
كتابها دارد. آيا كتاب را هم حالا به عنوان يك عنصر دنياي «رترو» در نظر گرفت؟
در ادامه، دنياي زنانه در گسترهاي بين كاريكاتور و صداقت در چند فيلم ديگر كه
توسط مردان ساخته شده زير ذرهبين ميرود:
شيراق [Chi-Raq] (اسپايك
لي؛ آمريكا) فيلمي بينهايت مأيوسكننده دربارۀ خشونت دستههاي تبهكار سياهپوست
شيكاگو از استعدادي مهم در سينماي آمريكا كه سالهايي تلف شده را سپري ميكند. آمار
كشته شدگان در درگيريهاي بين گروههاي بزهكار در شيكاگو حتي از آمار سربازان
آمريكايي كشته شده در عراق هم پيشي گرفته و براي همين در فرهنگ بومي، از تلفيق نام
شيكاگو و عراق، به آن شيراق (با تلفظ شايرك) ميگويند. فيلم كه مثل يك كليپ هيپ
هاپ ساخته شده به مقاومت مدني زنان سياهپوست براي مقابله با خشونت، از طريق محروم
كردن همسرانان از نعمات زندگي زناشويي ميپردازد. فيلم از حد موعظه فراتر نميرود.
حتي در فيلم واقعاً يك موعظهگر و يك سكانس طولاني شبه موزيكال موعظه گنجانده شده
كه جان كيوزاك اجرايش را برعهده دارد.
اگر محروم كردن مردان از محبت فيزيكي به عنوان روشي براي مجبور كردن آنها به
ترك دنياي خشونت در فيلم اسپايك لي به كار رفته، در ايالات متحدۀ عشق [Zjednoczone stany miłości] (توماش واسيليفسكي؛ لهستان) كه داستانش در سالهاي پيش
از فروپاشي كمونيزم ميگذرد، تصوير عدهاي از زنان ساكن يك مجتمع مسكوني كه همگي
از عشق محرومند بحران رابطه زناشويي را در جايي خارج از خانه جستجو ميكند. جامعه
سوسياليستي عشق را نابود ميكند و ظرافتهاي زنانه را ناديده ميگيرد. به جز بازيها
و فيلمبرداري خوب فيلم، دشوار است كه با تئوري واسيليفسكي موافق باشيم، چرا كه اگر
آن را بپذيريم، بعد بايد قبول كنيم كه مثلاً وقتي مكدانالد آمد همه عاشق و خوشبخت
شدند.
كومون |
بهترين فيلم برليناله با شخصيتهاي محوري زن، كومون [Kollektivet] (توماس وينتربرگ؛ دانمارك/سوئد/هلند) بود، مطالعهاي
در گروهي از آدمهاي نامتعارف در دهه 1970 كه دست به تشكيل يك كمون ميزنند و در
طي زندگي گروهي مشترك و سرخوششان بايد با بحران زندگي زناشويي زوج اصلي فيلم، كه
خانه نيز متعلق به آنهاست، كنار بيايند. مهم نيست چقدر اسكانديناويايي و ليبرال باشيد؛
حتي در يك كمون هم با وجود آزادي از قيدهاي آشناي اجتماعي رابطه يك زوج در آميزهاي
سنتي و تقريباً تغييرناپذير از نياز به محبت دوسويه و اعتماد تداوم پيدا ميكند.
فيلم بازيهاي بسيار خوبي از تمام تيم درخشانش نشان ميدهد كه بينشان ترين ديروهلم
(Trine Dyrholm) برنده جايزه بهترين بازيگر زن
برليناله شد.
5
زمزمههاي شكست اتحاديه اروپا، چانه زدن بر سر بودجه و پذيرش مهاجران و باز و
بسته كردن مرزها و تهديد بريتانيا براي خروج از اتحاديه، سايهاي از تعليق بر سر
اين قاره انداخته است. اين بحران تا حدودي موضوع فيلم برنده خرس نقرهاي، مرگ
در سارايوو [Smrt u Sarajevu] (دنيس
تانوويچ؛ بوسني و هرزگوين/فرانسه)، است كه به مدد استعارۀ سينمايي قديميِ «گراند
هتل» - كه در آن به اندازهاي از هر مدل و شخصيتي در هتل يافت ميشود كه بشود آن
هتل را مدلي از يك كشور و حتي يك قاره خواند - رابطه سياست، تاريخ و هويت ملي را
بررسي ميكند.
به مناسبت صدمين سال آغاز جنگ جهاني اول در سارايوو، در هتل اروپا، بهترين هتل
شهر، سياستمداري فرانسوي خودش را براي اداي نطق ويژه سده جنگ آماده ميكند. در
زيرزمين همان هتل مستخدمان كه ماههاست حقوقشان را دريافت نكردهاند خودشان را
براي يك اعتصاب آماده ميكنند. در بخشي ديگر تبهكاران كه يك ديسكو و قمارخانه را
ميگردانند به دستور مديريت هتل با بيرحمي اعتصاب كاركنان را در همميشكنند. روي
پشت بام هتل يك مجري تلويزيوني از مهمانان مختلف برنامه دربارۀ ريشههاي جنگ و
خشونت قومي در منطقه بالكان ميپرسد. در نهايت همه اين قصهها در جايي، و به شكلي
تلخ، به هم ميخورند. شايد تنها مشكل اين فيلم خوش ساخت اين باشد كه استعارههايش
بيش از حد رو هستند.
اگر به بحران پناهندگان در اروپا يا به تعبير عدهاي غروب طولاني اين قاره
كهنه برگرديم، فيلمهاي برليناله ميتوانند نگاهي نسبتاً جامع – اگرچه هنوز ناكافي – از اين مسأله بدهند:
هِدي (محمد بن عطيه؛ تونس) به آن بخشي از دلايل مهاجرت ميپردازد كه بايد در سرزمين
مهاجر جستجو كرد، حتي اگر اين سرزمين الزاماً منطقهاي جنگ زده نباشد. عطيه با
تمركز روز دلايل عاطفي، خانوادگي و اقتصادي نشان ميدهد كه چطور شخصيت درونگراي
فيلم (با بازي برنده خرس نقرهاي مجد مستورا) به مروز به سوي ايدۀ ترك كشورش به
مقصد اروپا رانده ميشود.
نامه ها از جنگ |
اگر از آفريقاي شمالي پايينتر برويم و از نظر تاريخي چهل سالي به گذشته
برگرديم، فيلم مهم نامهها از جنگ [Cartas da Guerra] (ايوو ام فريرا؛ پرتغال) با آن كه دربارۀ مكاتبات يك پزشك اعزام
شده به آنگولا با همسر باردارش در اوايل دهه 1970 است، اما به نوعي فيلمي است كه
با تمركز بر يكي از آخرين جنگهاي استعماري كشوري اروپايي ميتواند توضيح دهنده
نقش اروپا در بحران امروز باشد. به عبارت ديگر، مسأله پناهندگان به عنوان يكي از
عوارض ديرآشكار شدۀ دنياي پس از كلونياليسم بايد ديده شود. اين فيلم سياه و سفيد،
روايت شده در گفتار متن و مثل بهترينهاي سينماي پرتغال، ماليخوليايي و اندوهزده،
بيشباهت به اينك آخرالزمان نيست، اما به جاي تكيه بر خشونت محيط به دنياي
ذهنياي وارد ميشود كه دكتر در استفاده از ادبيات براي خودش ساخته و به نوعي خودش
را بين كلمات پنهان كرده. اين ارتباط ذهني از طريق رويا و ادبيات با دنيايي خارج
از دنيايي واقعاً در آن سير ميكنيد خود ميتواند تعبيري دقيق از دنياي يك پناهنده
(يا اشغالگر بيهدف و دلزده) باشد.
در فيلم خوشساخت رفيع پيتز، من نرو هستم [Soy Nero] (آلمان/مكزيك/فرانسه)، دنياي يك مهاجر از سفر او از
مكزيك تا رسيدنش به منطقهاي اعياني در هاليوود و سپس كويري در خاورميانه تصوير ميشود.
قهرمان داستان، نرو، كه تصور ميكند برادرش در آمريكا ثروتي براي خودش به هم زده،
بعد از روبرو شدن با واقعيت تلخ و بعد از اين كه اميدش را به ماندن در آمريكا از
دست ميدهد دست به دامان قانوني ميشود كه طبق آن مهاجران با جنگيدن در ارتش آمريكا
ميتوانند «گرين كارت» دريافت كنند. بخش آخر فيلم – طولانيترين و
گزندهترين بخش فيلم– او را در ناكجاآبادي در خاورميانه با دو سرباز
سياهپوست و يك افسر سفيد مافوق نشان ميدهد كه از يك ايست بازرسي محافظت ميكنند.
جدال لفظي دربارۀ اين كه چه كسي «آمريكايي» است بين نرو و همقطاران سياهپوستش تا
زماني ادامه پيدا ميكند كه حملهاي توسط سياهجامگان ناشناس به ايست بازرسي، نرو
را يك بار ديگر وادار به گريز و پيداكردن مأمني تازه ميكند. مهاجرت به شكل دايرهاي
پيوسته و دائماً تكرار ونده از تجربه جابجايي و جستجوي ناكام هويت تصوير ميشود.
اين كه مهاجران از ديد شهروندان يك كشور چگونه ديده ميشوند در فيلمي از بخش
«فوروم» برليناله تصوير شده بود. محوطه [Yarden] (مانس مانسن؛ سوئد) دربارۀ يك شاعر ناراضي از مالمو
است كه قراردادش را با ناشرش فسخ ميكند و به كارگري رو ميآورد. اين تجربه او را
در ميان مهاجراني از كشورهاي مختلف قرار ميدهد كه سطحپايينترين كارها را در
سوئد انجام ميدهد. وقتي كارگران از او ميپرسند از كجا آمده است، انتظار دارند
نام يك كشور خاورميانهاي يا آفريقاي شمالي را بشوند. وقتي ميگويد سوئدي است، اول
باورش براي كارگران سخت است و بعد اطمينان كردن به او. حالا اين سوئدي در بين
مهاجران بايد مثل يك غريبه، يا يك مهاجر، در كشور خودش زندگي كند.
اما فيلمي كه تقريباً تمام اين زواياي گوناگون و احتمالها و احساسهاي مختلف
پناهنده و پناهدهنده را در خود دارد، شاهكار تازۀ مستندساز بزرگ ايتاليايي
جيانفرانكو روزي است، با نام آتش در دريا [Fuocoammare]. عنوان فيلم از نام يك ترانه قديمي سيسيلي ميآيد كه
در آن مادر يا همسري چشمانتظار شوهر يا فرزند ماهيگيرش است تا از درياي طوفاني
برگردد. جغرافياي داستان جنوب ايتالياست، جايي كه به جاي ماهي، يا در كنار ماهي،
اين روزها اجساد بيجان يا نيمهجان مهاجراني كه قصد دارند از شمال آفريقا و
خاورميانه خودشان را به اروپا برسانند صيد ميشود.
روزي و خرس طلا |
اگر امبرتو اكو را به تازگي از دست داديم، خدا را شكر كه روزي داريم، با آن طنز،
شفقت و چندلايگي نگاهي كه به يك يا دو زاويۀ ديد اكتفاء نميكند. مثل مستند مهم
قبلياش، Sacro GRA، فيلم به
جاي قصهباقي، مصاحبه، يا مستندنمايي، چند شخصيت را به طور موازي دنبال ميكند،
شخصيتهايي كه هر كدام تار و پودي در يك پيكره گستردهتر از روايت ميشوند. روايت
روزي معمولاً يك تفسير فلسفي است كه توسط يك اومانيست درجه اول ايتاليايي طرح شده
باشد. با وجود انبوهي صحنههاي تكان دهنده در فيلم، روزي اين توانايي را دارد كه
عنصر شوك را از آنها جدا كند و به جاي تحريك احساسات عمق تراژدي و نياز به زيستن
را يادآوري كند. طنز سياه جنوبي به كمك او در اين هدف آمده است. فيلم در نهايت
برنده خرس طلايي شد، اما نگاهش يكسره با نگاه سياستمداران برلين يا لندن، يا
ليبرالها و دستراستيها تفاوت داشت. نگاه، نگاه يك شاعر بود و برليناله اين دوره
به شدت از كمبود اين شاعرها رنج ميبرد.
مهاجران سر ميرسند. قايقهاي آب گرفته از غرق شدن نجات پيدا ميكنند. دكتري
محلي مهاجري حامله را معاينه ميكند و با او ميگويد به زودي فرزندي دو قلو را
آبستن خواهد شد. راديوي محلي ترانهاي درخواستي قديمي را پخش ميكند. نوجوني
سيسيلي از تنبلي چشم رنج ميبرد و اوقاتش را با دو هم سن و سالش با پلخمون و خيره
شده به درياي ناآرام ميگذراند. مادري سيسيلي در نمايي طولاني و غيرقابل وصف يك اتاق
را با دقت مرتب ميكند، و بعد مجسمه حضرت عيسي را ميبوسد. آميزهاي از زندگي،
مرگ و اميد. جيانفرانكو رزي نقشه رنج را در لبۀ اروپا ترسيم كرده است.
No comments:
Post a Comment