Tuesday, 21 June 2016

Reports from Berlinale 66, Part I



گزارش فستيوال بين‌المللي فيلم برلين، 2016
خداحافظ اروپا
احسان خوش‌بخت

بزرگ‌ترين موج مهاجرت و جابجايي انساني از زمان جنگ جهاني دوم بر اثر تنش نظامي، نابساماني اقتصادي و اختناق سياسي امروز كل اروپا را به وضعيتي اضطراري رسانده است. در اين ميان آلمان ، كشور ميزبان شصت و ششمين دورۀ فستيوال فيلم برلين (مشهور به برليناله) به عنوان مهره اصلي اتحاديه اروپا و به خاطر سياست‌هاي نسبتاً بازترش در استقبال از مهاجران نه تنها در موقعيتي حساس‌تر قرار دارد، بلكه بعضي آلماني‌ها احساس مي‌كنند روحيه كشور در طي يك سال از اين رو به آن رو شده است.
برليناله بلافاصله به اين موقعيت واكنش نشان داد. نه تنها بخشي از بليط‌‌هاي سينماي به پناهندگان تعلق گرفت بلكه آن‌ها به مضمون كليدي فستيوال هم بدل شدند و حتي جرج كلوني را ديدار آنگلا مركل برد. با آن كه شايد فكر كنيد يك پتوي گرم و تميز براي يك پناه‌جو به بليط فيلم تازه برادران كوئن ارجحيت دارد، اما در نهايت اين فيلم‌ها بودند كه قواعد بازي را تعيين كردند.

1
در دنياي سينما، بيش‌تر منتقد ماندن در محدودۀ امن فيلم‌هايي كه توهم تيزهوشي به بيننده مي‌دهند را ترجيح مي‌دهند. قرن بيست و يكم، قرن راحت‌الحلقوم‌هاست، چيزي كه بشود با يك حركت بلعيد. مثلاً فيلم افتتاحيه درود بر سزار (برادران كوئن؛ آمريكا) را در نظر بگيريد، يك «پاستيش» محض كه داستانش در همان دوره‌اي كه مي‌گذرد كه يكي از بهترين فيلم‌هاي سال، ترامبو (جي روچ)، دربارۀ آن ساخته شده، يعني دهه 1950، سال‌هاي مك‌كارتي، آزمايش‌هاي اتمي و تب فيلم‌هاي سينمااسكوپ. در فيلم برادران كوئن بعضي از پيشروترين سينماگران آمريكايي، يعني نويسندگان چپ هاليوود، به عنوان دسته‌اي از آدم‌هاي نيمه مجنون نشان داده شده‌اند كه جملات قصار «سرمايه» ماكس را بلغور مي‌كنند، لهجه‌هاي خارجي دارند (حتي اسم متفكر اصلي‌شان ماركوزه است و براي محكم‌كاري به او لهجه آلماني داده‌اند و قيافه اينشتيني داده‌اند) و در نهايت ستارۀ يك فيلم انجيلي به نام «درود بر سزار» (با بازي جرج كلوني) را براي اخاذي از استوديو و فرستادن پول به شوروي به گروگان مي‌گيرند. از آن طرف استوديو به لطف وكلاي بي‌ترحم، مزدبگيران، شايعه‌پردازان و يك كابوي (با بازي آلدن ارن‌رايك) يك تنه به مبارزه با نويسندگان مي‌رود. فيلم لحظه‌هاي بامزه خودش را دارد (به خصوص بخش‌هاي مربوط به كارگردان انگليسي ساديست، با بازي رالف فاينز) اما همه چيز را تا حد ممكن ساده و حتي تحريف كرده كه كسي مجبور نشود با اطلاعات قبلي دربارۀ يكي از بزرگ‌ترين حماقت‌هاي هاليوود در تصفيه نويسندگان مهم‌اش به سينما بيايد و يا اگر اين اطلاعات را ندارد، به خودش زحمت بدهد و بعد از فيلم لاي يكي دو كتاب را بازكند. سينماي از اين دست، قبل و بعد ندارد. حادثه‌اي است كه يك‌بار اتفاق مي‌افتد و به نفعش است كه فقط روي همان دو ساعت سرمايه‌گذاري كند.


درود بر سزار
الكس گيبني، مستندسازي كه كم‌كم داريم به ديدن دو سه فيلم از او در طي سال عادت مي‌كنيم، برخلاف هم‌وطنانش، كوئن‌ها، نگاهي تحقيقي، مبتني بر سند و تا حدود زيادي عادلانه به تاريخ معاصر دارد. در روزهاي صفر [Zero Days] او داستان طراحي و ساخت ويروس مخرب استاكس‌نِت توسط سازما‌ن‌هاي امنيتي آمريكا و اسرائيل براي حمله نرم‌افزاري به تأسيسات اتمي ايران را از زواياي فني، حقوقي و سياسي بررسي مي‌كند. بيش‌تر مصاحبه شوندگان در فيلم به خاطر مسائل امنيتي و فوق سري بودن اين پروژه از اعتراف به نقش داشتن دولت‌ها در اين كار طفره مي‌روند و تمركز فيلم هم بيش‌تر روي همين كتمان است و اين كه چطور پنهان نگاه داشتن موضوع مانع از ايجاد يك گفتگوي سازنده دربارۀ آن مي‌شود. جنگ سايبري كه مي‌تواند خطري به اندازه جنگ اتمي داشته باشد هنوز موضوع قانون‌گذاري و ايجاد محدوديت و نظارت قرار نگرفته و اين يكي از جدي‌ترين تهديدهاي پيش روي كشورها در دنياي امروز است.
2
فيلم‌هاي اين دوره ضعيف و كم‌رمق از برليناله جايي بين دو قطب متضاد درود بر سزار و روزهاي صفر قرار داشتند؛ بين فانتزي واقعيت‌گريز، تب «رِترو» و بازي‌ ژانري با گزارش ژورناليستي و شرح بحران. هيچ‌كدام از اين دو شكل ايده‌آلي از سينما نيستند، اما شايد بشود جايي بين آن‌ها فيلم‌هايي پيدا كرد كه شايسته به خاطر سپردن باشند.
در دسته فيلم‌هايي كه به نيمه اول قرن بيستم رجوع كرده‌اند و عشقِ مد، لباس و ماشين‌هاي آن دوره به قدرت روايت‌شان مي‌چربد فيلم نابغه [Genius] (مايكل گرندج؛ بريتانيا/آمريكا) و پدرسالار [Mahana] (لي تاماهوري؛ نيوزلند/استراليا) هستند. در حالي كه فيلم دوم را حدود نيم ساعت بعد از شروع را براي تماشاي فيلمي از ادگار رايتز ترك كردم، اما فيلم اول، نابغه، دربارۀ رابطه تاماس وولف و ناشرش مكس پركينز (ويراستار همينگوي و فيتزجرالد) با وجود شيكي استاندارد محصولات بريتانيايي دربارۀ آمريكا (كار اول يك كارگردان تئاتر اهل يوركشاير) و لهجۀ جنوبي درنيامدۀ جود لا، فيلمي است شايسته ديدن و يادآور ظرافت‌هاي رو به خطر دنياي نشر، ويرايش و افسون كاغذ و جوهر (نيكول كيدمن را هم آن لابلا جا داده‌اند، اما بدون او هم فيلم پيش مي‌رفت). بخش‌هايي كه در آن پركينز و وولف روي كوتاه كردن دست‌نوشته‌هاي وولف كه به كتاب «از زمان و رود» مي‌انجامد كار مي‌كنند گيرايي انكار ناپذيري دارد كه با بازي كالين فرث تشديد شده است.
نابغه
اما دنياي بيش از حد تميز و استوديويي و بازيگران انگليسي در نقش‌هاي غيرانگليسي به ساخت بدترين فيلم برليناله امسال هم منجر شده است. تنها در برلين [Alone in Berlin] (وينسنت پرز؛ آلمان/بريتانيا/فرانسه)، با بازي برندان گليسن و اما تامسن در نقش دو آلماني ضدنازي در اوايل سال‌هاي 1940 كه با شعارنويسي پشت كارت‌ پستا‌ل‌ها سعي مي‌كنند خلق را بر عليه فاشيزم بشورانند يكي از سطحي‌ترين، مضحك‌ترين و سرمايه بربادداده‌ترين فيلم‌هاي سال بود. معمولاً هر چه فيلم‌ها بودجه بيش‌تري داشتند، شانس خوب بودنشان پايين‌تر بود. اين دربارۀ فيلم فانتزي نخ‌نماي ويژۀ نيمه‌شب [Midnight Special] (جف نيكولز؛ آمريكا) صادق بود، فيلمي كه اوج تخيل‌اش از دنيايي ماوراءالطبيعه، به قول يكي از دوستانم، در حد پوتسدامر پلاتز برلين جايي كه فستيوال در آن برگزار مي‌شود است. اگر از زمان دهكدۀ نفرين‌شدگان (وولف ريلا، 1960) دلتان براي بچه‌هايي كه در چشمشان لامپ 50 كار گذاشته شده و قادرند اعمالي شيطاني انجام بدهند تنگ شده، اين فيلم كه دربارۀ كودكي مسلح به نيروهاي مافوق طبيعي براي شما ساخته شده است.
اژدها وارد مي‌شود (ماني حقيقي) هم فيلمي است كه در آن چند دنياي موازي از مد و ژانر در هم مي‌آميزند، اما موفق‌تر از بقيه فيلم‌هاي اين دسته است و بدون شك پيش‌بيني‌ناپذيرتر. اگر تلفيق سينماي پليسي اروپا و شورله‌هايش با دنياي سايكدليا كه از مانيومنت ولي رد شده‌اند موفق است، بخش‌هاي مستند(نما)، رمق داستان را تا حدود زيادي مي‌گيرند و در بهترين حالت، با دادن يك سرنخ تازه، تغيير جريان داستان يا انتقال اطلاعات تازه را ممكن مي‌كنند. اما فيلم، كه برخلاف تمام نمونه‌‌هاي بالا عاري از استعاره‌هاي سياسي نيست، هم‌چنان بهترين طراحي صحنه و فيلم‌برداري را بين آثار برليناله دارد و مدخل تازه‌اي به «سينماي اسيدي» است كه قابليت‌هاي تويين‌پيكزي جزيرۀ قشم را يادآور مي‌شود.

No comments:

Post a Comment