گزارش دومين فستيوال بينالمللي سينماي صامت استانبول
احسان خوشبخت
چطور ميتوان در شهري احساس راحتي كرد كه رانندگي رانندههايش به ارابهراني
بن هور ميماند، تعداد پليس ضد شورش در خيابانهايش با تعداد شهروندان برابري ميكند
و هميشه لايهاي قهوهايِ روشن از غبار و سموم معلقْ خط آسمان شهر را رنگ ميكند؟
پيشاپيش بايد بگويم اين توصيف تهران نيست، بلكه همزاد قديمي آن استانبول است كه با
وجود تمام مصائب هميشگي به اندازه تهران، و چه بسا بيشتر، گيرايي دارد و به اندازه تمام گربهها و سگهاي سرگردانش
وقايع فرهنگي در آن رخ ميدهد.
دومين جشنواره يا به عبارت دقيقتر «روزهاي» سينماي صامت استانبول با پشتيباني
فستيوال «ايل چينما ريتراتو» (بولونيا) و آرشيو فيلم EYE (آمستردام) از روز سوم تا ششم دسامبر در سه سالن سينما
(انيستتوي فرانسه، موزۀ استانبولِ مدرن و موزۀ پرا) كه همگي در انشعابهايي از
خيابان پرماجراي استقلال قرار داشتند برگزار شد. مدير بسيار جوان و مستقل جشنواره، خانمِ ناگهان اوسكان
است كه به طور مبهم از معناي اسمش در فارسي آگاهي داشت، اما نه در آن اندازه كه
بداند تصادفاً يكي از فيلمهاي محبوبش در فارسي عنوانش هست ناگهان بالتازار.
مضمون اصلي اين دوره از اين فستيوال خردسال كه تعداد زيادي فيلم كوتاه و چند
فيلم بلند حول آن نمايش داده شد «تولد زن مدرن» بود، مضموني كه بعد از جنگ جهاني
اول و با پيشرفت تكنولوژي، حضور سينما و تغييرات فرهنگي جوامع غربي ضرورت طرح پيدا
كرد. فيلمهاي اين بخش اكثراً توسط يكي از مهمترين متخصصان سينماي زنان در سالهاي
صامت و آرشيويستِ برجسته سوييسي ماريان لويينسكي انتخاب شدهاند كه مشعل به دست در
غار تاريك سينماي سالهاي نخستين پيش ميرود و به جاي نقاشيهاي ديواري آنچه
آشكار ميكند فيلمهاي درخشان از پيشگامان فراموش شدۀ سينمايند.
در اين دوره مجموعه فيلمهاي كوتاه با دو مضمون «زنانِ كار» (اشاره به ورود
پرسروصداي زنان به بازار كار بعد از جنگ اول) و «زنان بانمك» (زنان به عنوان
بازيگر و سرگرمي آفرين) گردآوري شده بودند، كاري كه به آن curating گفته ميشود و هنوز در فارسي معادلي
ندارد. در كنار اينها ماريان لويينسكي در راستاي سامان دادن به تكههاي باقيمانده
از كليت سينمايي سالهاي صامت دست به ساختن يك فيلم هم زده بود كه در روز اول
نمايش داده شد.
الا ميار، سفر دوگانه مستندي چهل
دقيقهاي كه تكه فيلمها و عكسهاي جهانگرد و نويسنده سوييسي، ميار، را مرمت و بر
اساس كتاب خاطراتش كنار هم ميچيند اثري است مهم براي ايرانيان. ميار همراه با زن
ديگري به نام آنماري شوارتزنباخ سوار بر يك ماشين فورد از ژنو به ايران و
افغانستان راند و بخشهاي متعددي از سفر را ثبت و ضبط كرد. اين سفر پيش از در فيلم
داستاني سفر به كافرستان (دوناتلو و فاسكو دوبيني، 2001) بازگو شده، فيلمي
كه همان موقع هم مأيوس كننده بود و حالا در مقايسه با تصاوير حقيقي سفر بيش از پيش
رنگ پريده و بيخاصيت مينمايد. زيباترين فيلم مربوط به بخش ايران، پيش از اين كه
ميار وارد افغانستان شود، تصاويري رنگي و فوقالعاده از حرم امام رضا در مشهد است.
در ادامه سفر، تصاوير ثبت شده در افغانستان چنان نفسگيرند كه روي تمام فانتزيهاي
علمي تخيلي اين يكي دو دو سال را در غرابت و دست نخوردگي منظر از پشت ميبندند.
بايد اضافه كنم گفتار متن فيلم كه در واقع صفحاتي از كتاب خاطرات ميار است را
ايرنه ژاكوب ميخواند.
فيلمهاي ديگر با مضمون «تولد زن مدرن»، راپسوديا ساتانيكا [راپسودي
شيطاني - عكس بالا] (نينا اكسيليا، 17-1915)، مسابقه زيبايي (آگوستو جنينا، 1930) و كفشها
(لوييز وِبِر، 1916) بودند. به جز فيلم آخر كه توسط يكي از مهمترين كارگردانان زن
سينماي صامت ساخته شده، مرور بر آثار كارگردان زن سينماي هنري فرانسه، ژرمن دولاك،
هم در همين دوره برگزار شد.
با آن كه خونآشامان لويي فوياد – كه به مناسبت صد سالگياش
توسط استوديوي گومون مرمت شده است – در دسته سينماي زنان جا نميگيرد اما شخصيت ايرما وپ در
فيلم، با بازي موزيدورا، يكي از گسستهاي مهم سينماي صامت از فرهنگ زنان
ويكتوريايي است. اين سريال درخشان بهانه حضور من هم در فستيوال بود، جايي كه بايد
آن را در طي سه روز متمادي نمايش معرفي ميكردم. كمي بعد دوباره به خون آشامان
بازميگردم.
از آلمان مرمتهاي اخير فيلمهاي فاوست (فردريش ويلهلم مورنائو، 1926)
و وريهته (اِوالد آندره دوپون، 1925) نمايش داده شدند كه اين دومي را در
برليناله ديدم، با اين تفاوت كه در برلين با موسيقي گروه انگليسي Tiger Lilies به نمايش درآمد كه نزديكترين چيز به
تجاوز به يك كلاسيك سينماي صامت بود. اين حقههاي حقير براي مثلاً به روز كردن
سينماي صامت تازگي ندارد، اما اين يكي ركوردي تازه در بياعتنايي محض به جغرافيا و
شرايط تاريخي داستان بود. خوشبختانه در استانبول موسيقي زنده براي اين فيلم (و بيشتر
ديگر فيلمهاي نمايش داده شده) اجرا شد كه گرچه خالي از ايراد نبود، اما فرسنگها
با رسوايي برلين فاصله داشت.
شاهكار مشترك برادران سيودماك، بيلي وايلدر، ادگار اولمر و فرد زينهمن، مردم
در روز يكشنبه (1930)، با معرفي جاناتان رزنبام به نمايش درآمد. موسيقي زنده
الكترونيك بسيار ضعيفي كه فيلم را همراهي كرد باعث نشد تا گيرايي مدرن اين سمفوني
شهري و پيشگام جنبش نئوراليزم ديده و دريافت نشود. فيلم داستان سه دوست در يكشنبهاي
در سواحل رودخانههاي حومه برلين است كه حتي احساس ميشود راه را به گردشي در
ييلاق ژان رنوآر هم نشان داده است. تمام كارگردانان تازهكار اين فيلم ستارگان
آينده استوديوها هاليوودي شدند، به استثناء اولمر كه ستارۀ تاريك شبهاي خاموش
دنياي فيلمهاي B باقي ماند.
به جز اسم من اشپيسكه است (اميل آلبس، 1914) كه در بخش «رنگ و سينماي
صامت» نشان داده شد، فيلم آلماني برجسته ديگر فستيوال متفاوت از بقيه
(ريچارد اسوالد، 1919) بود. با وجود اين كه فقط پنجاه دقيقه از اين فيلم باقي
مانده اين اثر مهم يك تنه مترقي بودن جمهوري وايمار و سينمايش را ثابت ميكند.
فيلم كه با همكاري دكتر مگنوس هرشفلد، متخصص جنسيت، ساخته شده، نيمي تحقيق علمي
است و نيمي ملودرامي تاريك كه در آن كنراد فايت (افسر نازي خبيث كازابلانكا
در سالهاي تبعيد در آمريكا) نقش موسيقيداني را بازي ميكند كه به خاطر گرايشهاي
جنسياش مورد اخاذي قرار ميگيرد. اين فيلم كه بعد از روي كار آمدن نازيها دستور
سوزاندن تمام نسخههايش صادر شد با مقدمه و معرفي روشنگرانه (و تقريباً 45 دقيقهاي)
استفان درسلر از موزۀ سينماي مونيخ به نمايش درآمد، مقدمهاي كه بدون آن درك زمينههاي
تاريخي و همينطور روايت ناقص فيلم غيرممكن ميشد.
تصوير شهرهاي روي آب كه عنوان بخشي از برنامه فستيوال بود به جز تمركز بر
زيبايي ونيز، آمستردام و شهرهاي ديگر در سينماي اوليه محدوديتهاي تكنيكي و زيباييشناسي
DCP را ثابت كرد، اين كه نمايي ساده مثل
حركت آب روي پرده در نسخهها و نمايش ديجيتال هيچگاه به اصالت و نرمي همان حركت
در نسخه 35 و پروژكتور آنالوگ نيست و حالتي بريده بريده يا «فليكري» دارد. (اگر به
تأثير منفي تكنولوژي ديجيتال بر نمايش آثار صامت علاقه داريد بايد حتماً مقاله
نيكولا مازانتي در سايت ديويد بوردول را بخوانيد.
از بخشهاي ديگر فستيوال برنامهاي براي نمايش فيلمهاي كشف شده در آرشيوهاي
مختلف دنيا مربوط به امپراتوري عثماني و پيش از تولد تركيه مدرن بود كه بيشترشان
آكچواليتههاي يك دقيقهاي و بينهايت زيبا بودند. به جز اين در بخشي كه در ذهن
عموم سينمادوستان هميشه با سينماي صامت پيوند خورده، يعني كمدي صامت، مرمتهاي
اخير از آثار چاپلين (دورۀ كيستن) و باستر كيتن نمايش داده شد كه هر كدام توسط جي
وايزبرگ، مدير تازه و جانشين ديويد رابينسن در جشنوارۀ سينماي صامت پوردنونه (Pordenone – شهري در شمال ايتاليا) معرفي
ميشدند.
دو تصور رايج غلط دربارۀ سينماي صامت وجود دارد: يكي اين كه سينماي صامت بدون
صداست و يكي ديگر اين كه سياه و سفيد است. تجربه و تاريخ هر دو مويد اين نكته هستند
كه بيشتر فيلمهاي صامت هم با صدا به نمايش درآمدهاند (جلوههاي صوتي خلق شده در
خود سينما يا پخش صدا و موسيقي از روي صفحه) و هم با رنگ (ظهور فيلم با تكرنگهاي
مرتبط با داستان و يا رنگ كردن فيلم با دست و حتي استفاده از آن دسته تكنيكهايي كه
بعدها در دورۀ ناطق به كمال رسيد.)
سقوط تروآ (لوييجي رومانو بونيتو و جوواني
پاسترونه، 1911) نمونهاي از سينماي صامت رنگي است با نارنجيها و آبيهاي تيره. اين
فيلم حماسي بسيار خوش ساخت همچنين مدركي است از درك درست از قاببندي و ريتم در
سينماي اوليه. از سينماي صامت صدادار، فيلم مسابقه زيبايي نمايش داده شد كه
مهمترين فيلم فستيوال براي من بود.
اين شاهكار سينماي صامت متأخر در نسخههاي ناطق هم توزيع شده است، اما نسخه
نمايش داده شده در فستيوال كاملاً صامت بود، منهاي پردۀ آخر فيلم كه ناگهان صدا
وارد فيلم ميشود. فيلم داستان ظهور و سقوط يك دختر ساده است كه به عنوان ملكه
زيبايي اروپايي انتخاب ميشود، اما با وجود غرق شدن در شهرت و مكنت به سوي نامزد
سابقاش كه مردي با جاهطلبي اندك و نگاهي سرراست به زندگي است برميگردد و با او
ازدواج ميكند. كمي بعد زندگي در فقر جانش را به لبش ميآورد و او را وادار ميكند
كه به دنياي زيبايي و شهرت كه به آن تعلق داشته بازگردد، جايي كه عاقبتي بسيار
تراژيك در اتاق نمايش راشهاي فيلمي كه به عنوان ستاره در آن ظاهر شده در انتظار
اوست.
ستارۀ اصلي فيلم و يكي از الگوهاي زن مدرن، لوييز بروكس آمريكايي است كه در
اين فيلم توسط كارگردان شهير ايتاليايي آگوستو جنينا هدايت شده است. اين فيلم هم
از نظر كثرت ستارههاي پشت دوربين شبيه مردم در روز يكشنبه است چرا كه فيلمنامه
آن توسط رنه كلر و گئورگ ويلهلم پابست نوشته شده و پابست فيلم را هم تهيه كرده
است.
No comments:
Post a Comment