گیب کلینگر و دو بازیگر اصلی پورتو |
گزارش شصتمين دورۀ فستيوال فيلم لندن، (سپتامبر و) اکتبر 2016 – بخش اول
فیلمها ما را مصرف میکنند
احسان خوشبخت
توصيف يا جمعبندي فيلمهاي يك جشنواره فيلم مثل توصيف فيل در تاريكي است و يادداشتهاي
زير فقط بخشي از واقعيت فيلي است كه در تاريكي به ديدارش رفتهام. فيلمهاي برگزيده
من از تماشاي حدود يك پنجم كل فيلمهاي نمايش داده شده انتخاب شدهاند. فستيوال
فيلم لندن در دورۀ شصتام – به شهادت كاتالوگ فستيوال و تجربۀ حضور در آن – چندان آش دهانسوزي نبود و تب
فرش قرمز و افتتاحيه ملي، قارهاي و جهاني در آن به كيفيت فيلم ها برتري دارد. با
اين وجود براي ما كه ياد گرفتهايم به جاي دو بار تلف كردن وقت به عنوان شكايت از
اين كه چرا وقتمان تلف شده است، آن بخشي كه تلف نشده را به چيزي مقبول و قابل
استفاده تبديل كنيم اين فرصتي براي فهرست كردن فيلمهاي قابل توجه.
به جز فيلمهاي زير كه آثار متمايز فستيوال بودند، كارگردانهاي متعددي خودشان
را به شكلي ملالآور تكرار كرده بودند: دختر ناشناس برادران داردن، فروشنده
اصغر فرهادي، بعد از طوفان هيروكازو كوره-ادا، گرگها به جان هم پل
شريدر كه اين آخري شايد از همه بهتر باشد، چون لااقل كاريكاتوري نه چندان جدي از
سينماي كارگردانش هست كه تلاشاش براي رستگاري از دل گناه و جنايت حالا به يك شوخي
شبيه شده است.
بعضي از فيلمهاي مشهور فستيوالهاي ديگر كه قبل از رسيدن به لندن موضوع بحث و
ستايش بودهاند بيشتر حاصل ذوقزدگيهاي گذرا به نظر ميرسند، به خصوص مهتاب (بري
جنكينز) و ميموساس (اليور لاس) كه اين يكي شبيه فيلمهاي سيروسلوكي
دهه شصت سينماي ايران است، اگرچه فيلمبرداري بينظيري دارد. با مقدار قابل توجهي
ارفاق شايد بشود درام نروژي پيرومانياك (اريك اسكيولدبرگ)، فيلم نيكلاي
گوگولي جانورشناسي (ايوان تردوفسكي) و كريستين (آنتونيو كامپوس)، داستان
واقعي مجري خبري كه در مقابل دوربين تلويزيون خودكشي كرد، را هم پيشنهاد كرد. در
كمال تعجب، فرانتس، فيلم تازه كارگرداني كه معمولاً رغبتي به تماشاي فيلمهايش
ندارم، فرانسوا اوزن، فيلمي ديدني است. شايد به اين خاطر كه شباهتي به سينماي كمپ
هميشگياش ندارد و داستان خوبي دارد كه با اعلان قبلي از فيلم لالايي ناتمام
ارنست لوبيچ سرقت شده است.
كشفها: فيلمهاي تازه و تأثيرگذاري كه هر يك
به نوعي با يك شهر پيوند خوردهاند
مامان رزا (بريلانته ما مندوزا؛ فيليپين)
فيلم موثري از يك روز از زندگي يك زن دلال خردهپاي مواد مخدر در مانيلا كه
مثل ماما روماي پازوليني ملكه خيابانهاي زمخت شهري بيترحم است. بعد از
اين كه او و همسرش به زندان مي افتند، فيلم تغيير سير ميدهد و به گزارشي موثر از
فساد پليس تبديل مي شود. حالا بچههاي مامان رزا (با بازي برنده نخل طلاي جاسلين
خوزه) بايد مبلغي كه پليس به عنوان رشوه مطالبه كرده را تا صبح تهيه كنند. وقتي هر
كدام براي به دست آوردن پول به يك روش متوسل ميشوند فيلم به لايههاي ديگري از
فساد و فقر در شهر ميرسد، در حالي كه تصاوير ويدئويي نچسب فيلم با زشتي و حقارت
دنياي آن تناسب دارد.
روي ويلچر ميكشد [Kills on
wheels] (آتيلا تيل؛ مجارستان)
دو دوست كه در يك مركز توانبخشي معلولان جسمي زندگي ميكنند و روزهايشان به
كار روي يك داستان مصور ميگذرد، با نيروي تخيل به مبارزه با گنگسترها ميروند. تركيب
كمابيش سرگرم کننده و اغلب بسیار بامزۀ دنياي كميك استريپ و سينماي تارانتينو كه
در حالت عادی ارزش خاصي ندارند به خاطر اين كه از چشمانداز دو نوجوان معلول روايت
شده تازگي و حتي جنبهاي انساني پيدا كرده است. اين يكي از معدود فيلمهايي دربارۀ
معلولين است كه تقريباً وقتش را اصلاً تلف دل سوزاندن و تأسف خوردن نميكند و با
معلولين – با وجود محدوديتهاي اجتناب ناپذير در زندگيشان – مثل آدمهايي عادي رفتار ميكند.
روي ويلچر ميكشد همچنين به دستهاي از فيلمهاي فستيوال تعلق دارد كه به
طور غیرمستقیم به رابطه مسألهدار يا ناموفق يا توأم با تنش با «پدر» (يا با غياب
او) در خانواده ميپردازند.
خانم باكاس (اي جِي يونگ؛ كره جنوبي)
داستاني كمابيش بالزاكي و بيكش و قوس از زندگي يك بدكارۀ خوش قلب و پا به سن
گذاشته كه بايد با واقعيتهاي تلخ نسل خودش و زناني كه در پارك به انتظار بازنشستههاي
تازه حقوق گرفته مينشينند كنار بيايد. داستان با ورود پسربچهاي فراري به زندگي
زن سعي ميكند از دام گسترش خطي دور بماند و در مسيرهاي تازهاي پرورانده شود، اما
اين داستان تازه كمك چنداني به فيلم نميكند.
پورتو (گِيب كلينگر؛ پرتغال، فرانسه، آمريكا)
مردي زني را ميبينيد و عاشق او ميشود. اما اين داستان را كه هزاران فيلم
ديگر هم گفتهاند، كلينگرِ شيكاگويي در اولين فيلم داستانياش سه بار تعريف ميكند.
يك بار جوري كه اين پاراگراف با آن آغاز شد. دفعۀ دوم همان داستان از چشم زن و
دفعۀ سوم همان داستان از چشم هر دو كه ميشود از چشم كارگردان، داناي كل و يا هر
اسم ديگري كه رويش ميگذاريد. ابهام داستان در هر تكرار برطرف ميشود. بنابراين سه
باره روايت كردن داستان جز يك بازي فرمي متداول در اين سالها، در واقع تلاش براي
دادن جان دوباره به داستانهاي عاشقانهاي است كه به سختي ميتوان در سينما با
تأثيري مطلوب و با طراوت روايت كرد. سهگانگي پورتو در خود مصالح سلولويدي
فيلم هم منعكس شده است: فيلم با سه دوربين سوپر 8، 16 و 35 ميليمتري فيلمبرداري
شده است كه هر كدام بافت، كنتراست و تركيب رنگي خودشان را دارند. براي همين پورتو
«سينمايي»ترين فيلم فستيوال هم هست، در اين مفهوم كه نه تنها با فيلم ساخته شده
بلكه به صورت 35 هم به نمايش درآمد. بعد از همه تجربههاي ديجيتال و امكانات ويژهاي
كه به سينما داد حالا از نظر بافت تصوير به مرحله زنندگي رسيده است، درست مثل اين
كه معماري بخواهد به جاي صد سال، چهار صد سال در سبك گوتيك ادامه پيدا كند. اما
آيا براي سينما امكان بازگشت به آنالوگ، لااقل در مرحله ساخت فيلم وجود دارد؟
فيلم به علاوه تصوير درخشاني از شهر جادويي پورتو در پرتغال و تصوير حزنانگيزي
از فراغ است، چرا كه هم بازيگر اصلي مرد فيلم (آنتون يلكين) و هم گوينده بخشي از متن
(شانتال آكرمن) مدت كوتاهي بعد از پايان توليد فيلم درگذشتند. فيلم را جيم جارموش
تهيه كرده است.
No comments:
Post a Comment