گزارش شصتمين دورۀ فستيوال فيلم لندن، (سپتامبر و) اکتبر 2016 – بخش دوم
فیلمها ما را مصرف میکنند
احسان خوشبخت
تهديدهاي واقعي و سمبوليك: بهترينهاي مستند و
كوتاه
روياهاي دم صبح (مهرداد اسكويي؛ ايران)
نزديكترين چيز به اين مستند نقاشيهاي رنسانس از صورت معصومين است كه يك
خرابكار رويش نوار صدايي گذاشته باشد در تضاد با آن چه از چهره خوانده ميشود.
مستند اسكويي دربارۀ يك مركز بازپروري (كه براي تماشاگر غيرايراني چندان روشن نيست
كه اين يك زندان است يا آسايشگاه. حتي براي من هم روشن نيست) اثري است كه براي
همدردي و همراهي ساخته شده و در اين مسير همدردي نوعي پژوهش درجه اول هم به شمار
ميرود. مدتها بود فيلمي نديده بودم كه تماشاگر سالن سينما (در يكي از سينماهاي
تجاري «وست اند» كه در آن پاپ كورن هم فروخته ميشود) فرصت يا جرأت نفس كشيدن پيدا
نكند كه شايد به خودي خود امتيازي نباشد و شايد فيلم به لحظاتي براي نفس كشيدن نياز
داشت.
به علاوه شايد فيلم نتيجه بهتري ميداد اگر كارگردان زحماتي كه براي ساخت اين
فيلم كشيده و اعتمادي كه بين ساكنان اين خانه رنج جلب كرده را به ما يادآوري نميكرد
و از آوردن صداي خودش (كه لحني مهربان اما همچنان پدرسالارانه دارد) و پرسيدن سوالهايي
كه به طور مشخص بچهها را احساساتي ميكند پرهيز ميكرد. فيلم جايزه جان گريرسون را
براي بهترين مستند فستيوال گرفت.
مورگان صدايش ميكردم (كاسپر كالين؛ سوئد، آمريكا)
اين مستند خوب بيشتر از اين كه دربارۀ موسيقي لي مورگان، يكي از بزرگترين
نوازندگان ترومپت تاريخ موسيقي جاز، باشد، دربارۀ همسر اوست كه شوهرش را از روي
حسد در شبي برفي در وسط كافۀ اسلاگز در نيويورك و در بين دو اجرا در مقابل همه به
ضرب گلوله كشت. با اين وجود فيلم مملو از عكسهاي سياه و سفيد درخشان آلفرد لاين – صاحب كمپاني صفحهپركني Blue Note – و موسيقي مورگان است.
تهديد سمبوليك (ميشا لاينكف، لوتز هنكه، ماتياز ورمكه؛ آلمان)
روي پل بروكلين – هم يك شاهكار معماري و هم سمبل شهري كه خودش را مركز قدرت،
ثروت و فرهنگ ميداند - عدهاي ناشناس شبانه جاي دو پرچم غولآساي آمريكا را با
دو پرچم سفيد (يا به طور دقيقتر، پرچم آمريكايي كه با وايتكس شسته و رنگهايش
رفته) عوض ميكنند. اين شاهكار 15 دقيقهاي كنكاشي است بر اساس تصاوير آرشيوي
(عموماً از شبكههاي تلويزيون و بعضاً از يوتيوب) در ماهيت اين ماجرا از چشم
آمريكا – مردم و مسئولانش – و نقبي به قلب آن اغتشاش مفهومي كه دنياي ما را محاصره
كرده است: آيا اين پرچمها خطري تروريستي محسوب ميشوند؟ آيا در يكي از حساسترين
مناطق آمريكا كساني ميتوانند به راحتي در
ارتفاع 84 متري يك پل پرچم را عوض كنند؟ آيا اين يك «پرفورمانس» هنري بوده؟ آيا
معنايش اين است آمريكا تسليم شده است؟ فيلم تمام اين سوالها را در يك ربعِ ساعت و
در كمال نشاط خاطر بيننده طرح ميكند. فيلم همچنين اثري است دربارۀ نتايج متناقض و
بعضاً مفرح «تفسير» و اين كه در قرن حاضر تفسير بيشتر به اغتشاش و سردرگمي فكري
ميانجامد.
دود و كنده: فيلمهايي خوب از كارگردانهايي
كه مدت زيادي كارشان مأيوس كردن ما بود، يا گم بودند. حالت دوم، فيلمي خوب از كارگرداني كه تازه بعد از دو سه
فيلم داريم ميشناسيم.
روي راه شيري (امير كوستوريتسا؛ صربستان)
كوستا (با بازي خود كوستوريتسا)، يك صربِ كم حرف كه پدرش را در جنگ از دست
داده، كارش توزيع شير در منطقهاي جنگي است و عاشق زني صرب-ايتاليايي (مونيكا
بلوچي) ميشود. فرمولهاي آشناي كوستوريستا كه در دهههاي 1980 و 1990 سينمادوستان
را تكان داد هنوز قابليت تكرار را دارند، حتي اگر او تقريباً همهشان را در نيمه
اول فيلم به كار ببرد و در نيمه دوم به شاعرانگي سردرگم و طنزي پرخشونت متوسل شود
و تأثير نيمه خوب اول را خنثي كند. اين فرمولهاي آشناي با حوصله بازيافت شده در
نيمه اول عبارتند از يك گروه موسيقي با تركيب ديوانهواري از موسيقي كوليها
بالكان و موسيقي پاپ (كه در اصل توسط پسر كوستوريتسا تصنيف شده)، يك سكانس رقص و
باغ وحشي رو باز از حيواناتي كه در كنار آدمها زندگي ميكنند: يك خروس كه با
تصوير خودش در آينه ميجنگد؛ يك الاغ فهميم؛ ماري كه شير مينوشد؛ و يك شاهين
رقصان (بهترين سكانس فيلم: شاهين با سنتور كوستاريتسا ميرقصد). به مرور اين دنياي
شاگالي و ضدجاذبه زمين از حيواناتي با حساسيت انساني و انسانهايي زخم خورده در
وحشت جنگ به كابوسي دنبالهدار ميانجامد، از غازهايي كه در خون خوك شنا ميكنند و
گوسفندهايي كه خودشان را در ميدان مين سلاخي ميكنند.
توني اردمن (مارن آده؛ آلمان)
اين كه آلمانيها اهل شوخي نيستند را فقط به عنوان شوخي ميشود جدي گرفت. توني
اردمن، نام شخصيت خيالي ساختۀ پدري است كه به شوخيهاي نه چندان ظريف علاقه دارد و
از همانها براي احياي رابطه سرد با دخترش اينس استفاده ميكند. عمده وقايع در
روماني اتفاق مي افتد، جايي كه اينس براي شركتي بزرگ كار ميكند و در گيرودار
اخراج تعداد زيادي كارگر است. فيلم به جز رابطه پدر و دختر تبديل شدن اروپا به يك بازار بزرگ در تسخير
شركتهاي چند مليتي اشاره ميكند. اما تمام اين اشارات مرتبط نميتواند زمان بيش
از حد طولاني فيلم (دو ساعت و چهل دقيقه) و از هم گسيختگي و از منطق روايي در آمدن
فيلم در سكانس مهماني را توجیه كند، جايي كه پدر در يك لباس گوريل بلغاري ظاهر ميشود.
فارغالتحصيلي (كريستين منجيو؛ روماني)
تصويري از استيصال رومانياي كه بار سنگين فساد اداري، رشوه و پارتيبازي را
بر دوش ميكشد و كوچكترين تعامل اجتماعي در آن – از يك آزمون دبيرستان تا عملي
جراحي – نياز به سفارش دارد. منجيو شبكهاي به هم پيوسته از فساد را تصوير ميكند كه هم
حاصل شكست آرمانهاي كمونيستي است و هم تو زرد از آب درآمدن شعارهاي سرمايهداري
ليبرال كه رومانيِ نو قرار بوده بر آنها بنا شود.
ال [آن زن] (پل ورهوفن؛ فرانسه)
چطور ميشود اگر كسي يك فيلم هيچكاك را به جاي پسر از چشمانداز مادر بسازد؟
حاصل ميتواند ال باشد، يكي از خوشساختترين و در عين حال مسألهدارترين
فيلمهاي سال كه اين ويژگي دوم براي تماشاگران ورهوفن نبايد چندان دور از انتظار
باشد. ايزابل هوپر رييس يك شركت طراحي بازي هاي كامپيوتري است كه از همسرش جدا شده
و تنها در خانهاي اعياني زندگي ميكند، خانهاي كه در همان سكانس عنوانبندي فيلم
مكان تعرض به او ميشود و باقي فيلم نه تنها كنكاشي هيچكاكي در برملا كردن هويت
متجاوز است، بلكه فانتزي بيمارگونه هوپر و بازيهاي قدرت آشناي اوست كه به فيلم لحني
كميك ميدهد. براي تأييد تئوري هيچكاكي همين بس كه ورهوفن در سكانس مهماني كمپاني،
شيفته قديمي سينماي هيچكاك، ژان دوشه، را بين مهمانان جا داده است.
No comments:
Post a Comment