گزارش شصتمين دورۀ فستيوال فيلم لندن، (سپتامبر و) اکتبر 2016 – بخش سوم و آخر
فیلمها ما را مصرف میکنند
احسان خوشبخت
بهترينها: اينها فيلمهايياند كه ايدههايي
تازه و درست پرداخت شده از فرم و برخوردي علمي (و شبهسياسي) با ميزانسن دارند
مرد هزار چهره [عنوان انگليسي: دود و آينهها] (آلبرتو رودريگز؛ اسپانيا)
كارگردان يكي از بهترين تريلرهاي سالهاي اخير (جزيرۀ كوچك) با فيلمي
بازگشته كه تقريباً براي يك ساعت اول نميشود از داستانش كه نسبتاً سرراست هم
روايت ميشود سردرآورد، اما بعد از عادت كردن به اسمها و سير وقايع كه عمده شان
ريشه در واقعيت دارند، يكي از جذاب ترين نمونههاي سينماي ژانري معاصر را در آن ميتوان
تشخيص داد، فيلمي كه به سنت تريلرهاي سياسي فرانسوي/ايتاليايي دهه هفتاد تعلق دارد
و دربارۀ مردي است كه كلاه يك ملت را بر ميدارد. اين تريلر نفسگيري است كه در آن
يك گلوله شليك نميشود و هيچ كدام از شخصيتهاي اصلي حتي اسلحه هم حمل نميكنند.
مرد هزار چهره |
نكتوراما (برتران بونلو؛ فرانسه، آلمان، بلژيك)
بايد به نكتوراما به عنوان فيلمي تجربي كه براي جريان اصلي سينماي
تجاري ساخته شده نگاه كرد، يك رساله فلسفي كه در آن ميزانسن بر شخصيتپردازي و
هندسه فضا بر ديالوگ برتري دارد. فيلم داستان گروهي نوجوان و جوان است كه در يك
چيز اشتراك دارند: همه اميدشان را به تمدن از دست داده و يأسشان را با خشونت و
شوك تسكين ميدهند. نيمه اول فيلم گزارشي دقيق و كمابيش پرهيجان است از پخش شدن آنها
در پاريس براي بمبگذاري در چند منطقه كليدي. اين عمليات آنارشيستي (كه با كمي دست
بردن در داستان ميتوانست تصوير فعاليتهاي هيپيهاي داعش هم باشد) در نيمه اول
تقريباً بدون سرنخ نمايش داده ميشود، در اين مفهوم كه براي حدود سي دقيقه ما فقط
ميتوانيم حدس بزنيم كه اينها در چه حالي هستند. (برداشت اوليه من يك «پرفورمانس»
بود و نه بمب گذاري؛ اگرچه كارلهاينز اشوكهاوزن يازده سپتامبر را هم يك «پرفورمانس»
نمونه خواند).
در نيمه دوم آنها در يك مركز خريد لوكس كه به فروش لباسها و لوازم خانگي با
ماركهاي گرانقيمت اختصاص دارد دور هم جمع ميشوند. دنياي مجازي كه در آن زندگي
ميكنند كه حتي در نيمه اول هم مشهود است در نيمه دوم خود موضوع داستان ميشود.
تعامل آنها با مواد مصرفي در فروشگاه عظيم، كه چيزي است بين ژاك تاتي و سحرگاه
مردگان، اوج فيلم است. اما در نهايت اين اشياء و كالاها هستند كه آنارشيستهاي
بچهسال را «مصرف» ميكنند. اينجاست كه نكتوراما به ديدي تازه ميرسد: ما
همه قرباني تروريسم مصرفي هستيم و يكايكمان در فروشگاه بزرگ لوكس، با صداي استريوي
تميز و زير نور درخشان نورافكنها از پا در خواهيم آمد. آخرين كساني كه زنده
بمانند بايد در فيسبوك دنبال «كامنت»هاي به دردبخور دربارۀ مرگ ما بگردند، قبل
از اين كه خودشان توسط تروريستهاي فيس بوك از پا در بيايند.
نرودا (پابلو لرين؛ شيلي، آرژانتين)
زني رعيتمآب در يك لباس خاكستري زمخت وقتي سرش كمي گرم شده به خودش جرأت ميدهد
تا از بزرگترين شاعر شيلي، پابلو نردواي كمونيست، كه در ميانۀ فراري طولاني از
دست رژيم قرار دارد سوال كند كه اگر روزي برسد كه همۀ مردم برابر باشند آيا مردم
با او – زني فقير و احتمالاً بيسواد – برابر خواهند بود يا با شاعر. نردوا چهره اش را در هم ميكشد،
مكث ميكند و پاسخ ميدهد «با من»، يعني با شاعر.
اين پاسخ را هم ميتوانيد به عنوان نشاني بر زرنگي، حاضر جوابي و لذتطلبي
نردوا بدانيد – كه نيمي از فيلم دربارۀ آن است – و هم پاسخي صادقانه و حتي
شاعرانه كه دارد ميگويد روزي مردم «آزاد» ميشوند كه با شاعر برابر باشند. فرض
دوم كه پاسخ شاعرانه را در برميگيرد نيمي ديگر از فيلم را به خود اختصاص داده
است. در اين نيمه دوم كه به مراتب موثرتر و فراموش نشدنيتر از نيمه ديگر است،
سوال اين است كه چطور آن ستايش بيقيد و شرط آزادي كه شاعر با خودش ميآورد را
نردوا توانست (يا نتوانست) با آرمانهاي حزبي و با عشقاش به مردم عادي پيوند
بزند؟
براي نزديك شدن به پاسخ اين سوال، پابلو لريني كه تكتك فيلمهايش در اين 5
سال اخير ديدني بوده بايد از تاريخ دور شود و به قلمروي تخيل پابگذارد. حاصل اين
حركت نرم و ناپيدا به دنياي فانتزي يك بازرس پليس است با بازي گابريل گارسيا برنال
كه لرين او را در فرار بزرگ به تعقيب نردوا (با بازي بينظير لوييس گنكو) ميفرستد
تا به قول خودش يك «ضد زندگينامه» از شاعر گريزان بسازد.
خوب بخوابي [روياهاي شيرين] (ماركو بلوكيو؛ ايتاليا، فرانسه)
بهترين فيلم ماركو بلوكيو از زمان صبح بخير، شب بخير و بعد از مجموعهاي
از فيلمهاي نه چندان موفق – اگرچه هميشه آبرومند – دربارۀ پسري كه در اوايل سن بلوغ
مادرش را از دست ميدهد و اين براي هميشه نگاه او را به زندگي تغيير ميدهد. او
بيشتر شيفتۀ مرگ ميماند تا زندگي. خوب بخوابي يكي ديگر از آن نمونههاي ملودرام
ايتاليايي – سرزمين مادردوستها – نيست، بلكه كنكاشي است در
مسيرهايي كه زندگي به دنبال يك فريب به آن پا ميگذارد. ما براي هميشه در كودكيمان
زندگي ميكنيم و به آنچه در كودكي بر ما گذشته تا پايان عمر واكنش نشان ميدهيم.
فيلم بلوكيو در نوع خودش فوقالعاده است چون تأثير اين واكنشهاي تمام نشدني را بر
عشق، شغل و زندگي اجتماعي مرد ميبيند و آنقدر اين تصوير مؤثر هست كه تماشاگر
حضور شبحوار و تلف شدۀ برنيس بژو و تقريباً هر شخصيت زن ديگري در فيلم را ببخشد.
سيرا نوادا (كريستي پويو؛ روماني)
يك آپارتمان كوچك در يك كشور كوچك. خانوادهاي بزرگ كه براي مراسمي كه در
ابتدا چندان ماهيتش روشن نيست در اين خانه دو اتاق خوابه دور هم جمع شدهاند و نه
تنها صبحتهايشان چشماندازي تازه و طنزآميز به روماني بعد از كمونيزم و بعد از اتحاديه
اروپا به روي ما ميگشايد. با اين وجود وجههاي جهاني در دنياي آپارتماني فيلم
وجود دارد و مثلاً با كمي اين ور و آن ور كردن شخصيتها داستان را به ايران هم ميتوان
منتقل كرد، كشوري كه مشابهتهايش با روماني در نيم قرن اخير اندك نيست. نه تنها
بهترين فيلم فستيوال لندن، بلكه نشانهاي از حيات ميزانسن در سينمايي جدي، حساب
شده و به دور از سادهانگاري كه در آن زمان سه ساعته فيلم مثل باد ميگذرد.
No comments:
Post a Comment