چرا سالهاست نوشتن درباره بخشی از این فستیوال را قبول میکنم که قلمروی مردگان است؟ بخشی که فقط برای وجود چند فیلم قدیمی قابل نمایش و برنامه پرکن و برای دادن جلوه ای از چند وجهی و پربار بودن برنامهها به زور در ترکیب متضاد این جشنواره جای داده میشود و روز به روز از داشتن همان حداقلهایی هم که آخرین خورههای سینما را به سالنهای بیرونق میکشاند دورتر میشود. سالها پیش عشاق صبور سینما حتی برای دیدن یک حلقه از لولا مونتز (مكس افولس) به روی پرده، سرمای بهمن تهران را به جان می خریدند و قناعت پیشگیشان باعث می شد از این بزرگواری خاطرهای خوش و چند درس بزرگ به ارمغان ببرند. اما امروز جای همان نسخههای فرسوده و در شرف متلاشی شدن خالی است و نباید تعجب کنید اگر در میانه ساعت بیست و پنج (هانري ورنوي) در سالن کوچک عصرجدید لحظهای از تبلیغ خاطرهانگیز TNT Hollywood at home (يعني ضبط شده روي وياچاس از ماهواره آنالوگ) از زیر قیچی خیاط با ذوق فستیوال در رفته باشد و شما را تنها با نویزها و دانههای سفید حاصل از رسیورهای آنالوگ روی پرده سینما تنها نگذارد. خوشبختانه امروز جای ویدیوهای بدون زیرنویس کلود شابرول در سالهای پیش را دیویدیهای خوش آب و رنگی گرفته که در جشن تولد صد سالهها و بقیه کسانی که کمی زودتر از زمانی به دنیا آمدند که دنیایی بدین پرشگفتی و نوآوری را در ارایه مجدد آثارشان ببینند به کار میآید. اما باز هم سالنهای متعلق به این برنامه های بزرگداشت و رتروسپکتیوها خالی تر از آن است که بتوان گفت این فیلمها حتی دیده شدند . آیا این سستیها و محدودیتها بودند که ارتباط یک نسل را با کلاسیکهای تاریخ سینما حتی در حد سالی ده روز قطع کردند یا این نسل خود گسست کامل با گذشته را انتخاب کرده است؟ در هر حال چه اهمیتی دارد وقتی که این فیلمسازها مردهاند ، تماشاگرانشان مردهاند و منتقدانشان مرده اند. آن چه که ما در طول چند سال گذشته انجام دادهایم تاختنی دنکیشوتوار بر آسیابهای بادی بوده است.
احسان خوشبخت – بهمن 1385