Friday, 25 April 2014

And Before Argo There Was Khayyam



عمر خيام: جيمز باندی با چند رباعی در جيب!


هاليوود يك‌شبه و با وقوع انقلاب در ايران، يا به طور دقيق‌تر با واقعۀ گروگان‌گيري در سفارت آمريكا در تهران، به ايران و داستان‌هاي مربوط به آن علاقه‌مند نشد. اين علاقه ريشه‌اي ديرينه دارد و وجه اشتراكش در دوره‌هاي مختلف از سينماي صامت تا آرگو غلبۀ فانتزي بر واقعيت و بي‌توجهي محض به تاريخ است. اما اگر هاليوود عصر كلاسيك با خوش‌قلبي و به نيت خلق سرگرمي محض به سراغ ايران رفت، رودررو قرار گرفتن دو كشور از سال 1979 به اين سو باعث شد تا تصاوير ايدئولوژي زدۀ ايران در سينماي آمريكا همراه شود با پيش‌فرض‌ها، غرض‌ها و فرم‌‌هاي تثبيت شده‌اي از خصومت (كه مثلاً در دهه چهل متوجه ژاپن و در دهه پنجاه متوجه اتحاد جماهير شوروي بود).

يكي از مشهورترين فيلم‌هايي كه هاليوود دربارۀ ايران ساخته، يا به طور مشخص فيلمي دربارۀ شخصيتي ايراني و بر اثر آن شهرهاي ايران و زندگي روزمرۀ مردم در ايران، عمر خيام است، فيلمي كه كمپاني پارامونت در 1957 از زندگي اين شاعر و دانشمند بزرگ تهيه كرد و چگونگي ساخته شدن‌اش ريشه‌هاي غفلت تاريخي هاليوود را به بهترين شكل نشان مي‌دهد:



شخصيتِ خيام فيلم، درست است كه دانشمند است و شاعر و خردمند، اما در پلات اصلي وظيفۀ او جنگيدن با دشمنان شاه (و نه خليفه يا سلطان كه خودش مي‌شود اولين غلط بزرگ فيلم) است و پيروز نگه‌داشتن فرمانروا و جبهۀ حق با تيزهوشي و اتكا به متدهاي رياضي و نجوم. يك جيمز باند با طبع شعر در نيشابور. همه چيزِ فيلم، از ابتدا تا انتها، فانتزي است و كوچك‌ترين ارتباطي با حقيقت ندارد. درست است كه ما دربارۀ زندگي عمرخيام بسيار اندك مي‌دانيم، اما اين باعث نمي‌شود تا اشتباهات مضحكِ فيلم دربارۀ معماري ايران، پوشش مردم در آن دوره، آداب و رفتار، خلقيات و بسياري جزييات ديگر را ندانيم. مثلاً يكي از بديهي‌ترين اشتباهات فيلم‌هايي دربارۀ ايران، شكل مناره و گنبد مساجد است كه از روي مدل‌ها عربي گرفته شده و هيچ شباهتي با مساجد ايران ندارد و هر طراحي مي‌تواند با باز كردن يك كتاب تاريخ معماري فرم درست گنبد و مناره در ايران را پيدا كند. اما به هاليوود عصر كلاسيك به سختي مي‌توان ايراد گرفت، چون اساساً اتكايش بر توليد انبوه و استفادۀ مكرر از كليشه‌ها و حتي فضاها و دكورها بوده است. بنابراين اگر نيشابور اين فيلم را به عنوان بغداد فيلمي كه سال بعدش ساخته شده ببينيم نبايد چندان تعجب كرد.



فانتزي يك معماري هاليوودي از ايران
اما مضحك‌ترين بخش اين معجون سرگرم كننده رابطۀ بين عمرخيام است با دوست نزديكش حسن صباح! درست است كه در واقعيت خيام، خواجه نظام الملك و حسن صباح همديگر را مي‌شناخته و هر سه شاگردان امام موفق نيشابوري بوده‌اند (نگاه كنيد به دهخدا) اما داستان چنان تخيلي در اين ارتباط به خرج مي‌دهد كه بايد براي جلوگيري از سقوط، دستۀ صندلي سينما را چسبيد: خيام در تلاش است تا رهبر ناشناس و مرموز تشكيلات مرگبار حشاشيون را كه در قلعۀ الموت بر عليه شاه توطئه مي‌كنند پيدا كند. حالا تصور كنيد براي ما بينندگان ايراني كه مي‌دانيم نام رهبر مربوطه حسن صباح است تماشاي فيلم كه قرار است مثلاً در انتها بيننده را غافلگير كند و دست دوست نزديك خيام را به عنوان رهبر فدائيان رو كند چه زائد و كشدار مي‌شود.

خيام در وسط و حسن صباح در سمت راست
علاوه بر توطئه و معما، فيلم توجه خاصي دارد به حرمسراي شاه كه شايد بهانۀ اول ساختن فيلم براي هاليوود بوده باشد. نقش خيام را بازيگر با استعداد، اما در اين‌جا كاملاً بي‌ربط، كرنل وايلد بازي مي‌كند. مايكل رني كه هميشه نقش دكترها و آدم‌هاي متين و منطقي را با آن صورت استخواني، قد بلند و لبخند متينش بازي مي‌كرد در اين‌جا به جامۀ حسن صباح رفته. ريموند مسي، برادر ناخلف كري گرانت در آرسنيك و توري كهنه و يكي از اولين بازيگراني كه در سينماي ناطق نقش آبراهام لينكلن را بازي كرد (و شباهت خوبي هم به لينكلن دارد) در نقش شاه ظاهر شده است كه خيام گهگاه يك رباعي تند و تيز برايش مي‌سرايد. دبرا پاجت، ستارۀ كالت سينما، در نقش شيرين ظاهر مي‌شود كه محبوب خيام است، اما از جبر روزگار به ازدواج شاه درمي‌آيد. به احتمال زياد فريتس لانگ، كارگردان بزرگ آلمانيِ مقيم هاليوود، اين فيلم را ديده و حتي بعيد نيست يكي دو نكته را از آن به خاطر سپرده باشد. اين فرض به چند دليل مختلف محتمل به نظر مي‌رسد:

اول
فيلم توسط يكي از با استعدادترين كارگردانان مهاجر آلماني در هاليوود، ويليام ديترله، ساخته شد كه معمولاً استعداد غريبي براي زدن به بيراه و ساخت فيلم‌هايي بي‌ربط و بد داشت. بنابراين يكي از همكاران لانگ از سينماي صامت آلمان دست به ساخت فيلم زدۀ بر مبناي زندگي شاعر شهيري كه آلماني‌ها اشعارش را از 1881 و به لطف ترجمۀ فردريش مارتينوس فون بودِنش‌تِت مي‌شناختند و بعيد است لانگ آن را نديده باشد.

دوم
لانگ دبرا پاجت را دو سال بعد در اولين فيلم غيرهاليوودي‌اش از زمان مهاجرت، ببر ايشناپور، در نقشي كمابيش مشابه استفاده كرد. اگر شيرينِ ويليام ديترله شخصيتي بي‌لطف و مثل مجسمۀ متحرك است، لانگ از او يكي از فراموش‌نشدني‌ترين تصاوير زنان در سينماي كلاسيك را ساخت.

دروازۀ نيشابور. نمايي كه با نقاشي روي شيشه اجرا شده است
عمر خيام كه با نام‌هاي زندگي، عشق‌ها و ماجراهاي عمر خيام و طوفان بر فراز ايران [پرشيا] (كه نام فيلم در اروپاي شمالي بود) هم به نمايش درآمد، فيلمي بود كه با نيتي پاك - گيرم احمقانه - براي سرگرم كردن تودۀ سينماروها ساخته شده بود و اشتباهاتش نه فقط دربارۀ تاريخ، بلكه شامل مسائل بديهي هم مي‌شد. مثلاً هر آدمي با دو كلاس سواد مي‌داند كه نفت از ديواره‌هاي يك قلعه روي كوهستان سرازير نمي‌شود، آن‌طور كه در فيلم از ديواره‌هاي قلعۀ الموت مثل آب، نفت تراوش مي‌شود. اما خود اين اشتباه به مسألۀ مهم‌تري اشاره دارد، اين‌ كه تصوير ايران - يا پرشيا - در نگاه غربي با چند پيش‌فرض بديهي گره خورده كه حالا يكي از آن‌ها نفت است. جالب اين كه در داستانْ حسن صباح و قلعۀ او برخلاف واقعيت توسط همين نفت نابود مي‌شوند. جا براي تفسير اين پايان كم نيست.
نابودي الموت
در دي‌وي‌دي فيلم آرگو و يكي از دو مستند كوتاهي كه به عنوان ضميمۀ فيلم به آن افزوده شده، بن افلك ادعا مي‌كند كه دانشجوي فوق‌ليسانس مطالعات خاورميانه بوده و براي همين با مسائل منطقه آشناست و آرگو هم ادعا مي‌كند سندي تاريخي است. اما اخيراً معلوم شد كه افلك هرگز از دانشگاهي و رشته‌اي كه نام مي‌برد فارق‌التحصيل نشده و اين دروغ را به فهرست دروغ‌هاي آرگو و شايد بدترين آن‌ها بايد اضافه كرد. تفاوت ويليام ديترله و بن افلك در اين‌جاست. يكي ساده است و نيتش سرگرم كردن، ديگري مدعي است و جاه‌طلبي‌اش مايۀ شر. هر دو فيلم به يك اندازۀ وام‌دار كليشه‌هاي سينمايي‌اند و بدون اكشن و حادثه هرگز كارشان پيش نمي‌رود، اما عمر خيام خيالي و ساده‌دلانه است و مي‌توان در آن نام ايران را با هر كشور ديگري عوض كرد بدون اين‌كه تأثيري بر داستان داشته باشد. از آن طرف آرگو حاصل كلكي تازه است كه در آن «بر مبناي واقعيت» بودن به اعتبار فيلم و جيب تهيه‌كننده‌ها اضافه مي‌كند.

در صحنه‌اي از آرگو، توني مندز، مأمور كاركشتۀ سازمان سيا، در ملاقاتي با يك ايراني، موقع خروج از اتاق به عنوان خداحافظي مي‌گويد «سلام». بعد از نيم قرن ميزان زرنگي اين مأمور سيا به اضافۀ تمام شعور و خلاقيت بن افلك و گروه مشاوران آرگو هنوز با عمرخيام كميكِ ويليام ديترله برابري نمي‌كند كه لااقل سلامش را موقع ورود مي‌دهد.

1 comment:

  1. شاید حق با شما باشد
    این فیلم و امثالش رو زیاد دیده ام! همینطورموضوعاتی مثل دزد بغداد و علی بابا . سندباد . و و
    ولی با توجه به واقعیتهای کثیف و زشت امروز ایران . با توجه به قصاوتها . خشونت بی حدو مرز .چپاول منابع و ثروت مملکت بدون اعتراض و با مهروتایید حاکمان . ریاکاری و تزویر آشکار مردمان و حاکمانشان که خود عصاره و آینه تمام نمای اکثریت این جامعه هست
    با توجه با این واقعیات و خلق و خوی مردمان کشورهای همسایه و خشونت عریانی که حاکم
    است . وهرروز شاهدش هستیم
    با همه اینها با اینکه نقد شما تماما بجا و درست هست وغیرواقع بودن فضای فیلم بخوبی آشکار هست
    اما !!! بگذارید در همان حال و هوای افسانه ای . زیبا و بهشت آسای فیلم بمانیم . تصور کنیم ممکن بود روزی روزگاری ایران افسانه ای قدیممان چنین فضایی داشته
    بگذارید در بهشت ایرانی که بود با تمام نقایصش بمانیم . لااقل لحظاتی " دوراز اجتماع خشمگین" محوفضای خیالی و رویایی فیلم
    هالیوود قدیم هم آینه ای از تفکرات و باطن مردمان ان روز بود!!! مهربانتر. . ساده تر . . مثبت تر . شادتر . زیباتر . شکوه . جلال ل ل . بدور از غرض و مرض !!!؟
    بهشت گذشت !!! واقعیتی که دنبالشین امروز هست !؟
    الان

    ReplyDelete