Showing posts with label Federico Fellini. Show all posts
Showing posts with label Federico Fellini. Show all posts

Sunday, 27 January 2013

Lang to King; Fellini to Fosse



هنر اروپايي، سرگرمي آمريكايي، از لانگ به كينگ، از فليني به فاسي

مادامي كه سينماي آمريكا مدنظر باشد تاريخ دوبار تكرار مي‌شود، يك بار تراژدي و يك بار موزيكال. نمونۀ اول: چرخ و فلك [Carousel] (1956)، بازسازيِ ليليوم (از فيلم‌هاي عجيب و پيچيدۀ فريتس لانگ؛ 1934) كه توسط هنري كينگ در استوديوي فاكس و در قاب سينمااسكوپ انجام شده. هر دوي آن‌ها از روي نمايش‌نامه ليليوم (1909) نوشته فِرِنك مولنار ساخته شده‌اند و شايد نتوان فيلم كينگ را دقيقاً بازسازيِ فيلمي ديگر خواند، اما كافي است سكانس اول و ميزانسن نمايش چرخ و فلك و متصدي عياش و آسمان جل آن بيلي بيگلو، و حتي لباسي كه بر تن كرده، را ببينيد تا متوجه شويد اين لانگ است كه با تصويرپردازي‌هاي خيره‌كننده‌اش دربارۀ دنياي آدمي حيوان‌صفت، اما بي‌گناه، كينگ را تحت تأثير قرار داده است. فيلم داستان لمپن بيكاره‌اي است كه با دختري معصوم ازدواج و زندگي مشتركي توأم با بي‌توجهي و آزار را شروع مي‌كند. مرد در طي يك سرقت ناموفق كشته مي‌شود، اما بعد از مرگ و در آن دنيا، براي جبران اشتباهاتش و دل‌جويي از دخترش كه بعد از مرگ او به دنيا آمده، به او فقط يك روز فرصت داده مي‌شود تا به زمين برگردد.

Thursday, 16 September 2010

Trains & Stations: La Strada (1954)


جاده فدريكو فليني
من قطارم، فيلم ها ايستگاه *
در سالي كه جاده ساخته شد، روسليني اعلام كرد كه «گذشته‌ها گذشته و بر فراز ويرانه‌ها آبادي‌ها ساخته شده‌اند، حالا بايد داستان آن‌ها را گفت، در حالي كه هر كس رئاليزم شخصي خودش را خواهد داشت.» و چنين بود كه جاده به عنوان يكي اولين تلاش‌هاي سينماي ايتاليا براي گريز از قالب‌هاي آشناي اجتماعي‌اش شناخته شد. زبان سينمايي فليني كه تا آن زمان بارها نشانه‌هايي از گسست از آرمان‌هاي اجتماعي (و نه سياسي) چپ در آن به چشم مي‌خورد با اين فيلم منتقدان ايتاليايي را ، كه بيشترشان قلمي به تيزي شمشير داشته و صريحاً خود را ماركسيست مي‌دانستند، ابتدا مبهوت و سپس خشمگين كرد.
فليني جاده را كاتالوگي از تمام مضامين رمزآميز سينمايش خوانده است. درست مثل جنبشي كه هم‌زمان در ادبيات پس از جنگ ايتاليا آغاز شد كه آن را مي‌توان يكي از ريشه هاي اصلي دوران گسست از نئوراليزم نيز دانست. در رمان‌هايي مانند "در سيسيل" (اليو ويتوريوني،1941)، "ماه و آتش" (چزاره پاوزه،1951)، "مسيح در ابولي توقف كرد" (كارلو لِوي،1945)، "راهي به لانۀ عنكبوتان" (ايتالو كالوينو،1947) واقعيت‌هاي اجتماعي با زباني نمادين يا خيالين طرح مي‌شدند، ديدگاه‌ها بسيار سوبژكتيو و شيوه‌هاي روايي چنان عجيب بودند كه گاه از فرط پيچيدگي غيرقابل اعتماد به نظر مي‌رسيدند. خلاصۀ كلام، آنها در عين واقعي بودن به هيچ رو زير خانوادۀ بزرگ رئاليزم (يا همزاد سينمايي‌اش، نئوراليزم) جا نمي‌گرفتند و حتي با آن در ستيز بودند.
با جادۀ فليني علاقۀ ديرينۀ ايتاليايي ها به طرح مسائلي حياتي و بنيادين با زباني شاعرانه محقق شد. زباني زنده و گرم و طنزآميز كه مانند شيوه‌هاي روايي سيال رمان‌هايي كه از آن ها نام برديم به حكايتي سخت گزنده از تنهايي و جداافتادگي بدل مي‌شود، شرحي غم‌بار و هم‌دلانه از زندگي آدم‌هايي مطرود كه هيچ‌گاه وقار و آرامش روحاني‌اش را از دست نمي‌دهد.
يكي از مهم‌ترين نشانه‌هاي اين رنسانس سينمايي، تغيير ديدگاه روايي از شخصيت‌هاي مرد به زن و به‌همين ترتيب جايگزين شدن نگاهي ظريف و جستجوگر در دنياي مدرن با نگاه مردانه‌اي بود كه در تلاش براي امرار معاش خانواده در بيغوله‌هاي پس از جنگ دست و پا مي‌زد. چنين بود كه دورۀ جوليتا ماسينا براي فليني ( و به موازات آن دورۀ اينگريد برگمن براي روسليني) آغاز شد.
فليني را وارث بلافصل ارزش هاي فرانسيسكني هم چون عشق به هم‌نوع، رضا و تحمل رنج خوانده اند. اگر چنين باشد گمان نمي كنم در تاريخ سينما، هيچ شخصيتي به اندازۀ جوليتا ماسينا در فيلم‌هاي فليني چنين لبريز از عشق به انسان‌ها باشد. فليني مي‌گويد: «جلسومينا هم كمي خل و هم كمي قديس است»، چرا كه در سينماي او آن دو همواره مكمل يكديگر بوده‌اند. همان گونه كه پيتر بوندانلا ("فيلم‌هاي فليني"، انتشارات كمبريج) مي‌گويد، شخصيت‌هاي جاده پيش‌تر از اين كه نمونه‌هاي واقعي يا شخصيت‌هايي خاص با روان‌شناسي ويژۀ خودشان باشند، سه تيپ آشناي "كمدي-دل-آرته" ايتاليايي‌اند. نكته مهم اين جاست كه چگونه يكي از الگوهاي نمايشي كهن و عاميانۀ ايتاليا مي‌تواند به زباني مدرن و نفس‌گير براي وصف پيچيده‌ترين احوال انسان بدل شود.
جاده فيلمي است با دو دنياي شگرف، يكي دنيايي كه فليني، فيلم‌بردار او، گروه درخشان بازيگران و موسيقي شوريدۀ روتا تصوير كرده و يكي دنيايي وراي آن كه از هر نما و از هر اشارۀ فليني زنده مي‌شود. فليني سينما را كه بازپرداخت هنرمندانۀ واقعيت قلمداد مي‌شود را هم بهانه‌اي براي بازسازي واقعيت شخصي‌اش مي‌كند و هم وسيله‌اي براي اشاره به چيزي متعال، وراي صورت‌ها و مناظر، اما بر آمده از يكايك آن‌ها. چنين است كه دانۀ شن در جاده، هم يك دانۀ شن و آفريده شده براي مقصودي مشخص و هم اشاره‌اي به بي‌كرانگي هستي است و مناظر فليني هم ستايشي شاعرانه از زيبايي‌هاي بديهي دنيايند و هم نشانه‌هايي از رحمت.
*نقل از فليني.