جان هیوستن (1987-1906)
فرزند یکی از بزرگترین بازیگران سینمای آمریکا، والتر هیوستن، که شايد بهترین بازی عمر پدر در فیلم پسرش انجام شده و آنها تنها پدر و پسری هستند که در یک سال و برای یک فیلم اسکار گرفتند (پدر برای بازی و پسر برای کارگردانی گنج های سیرامادره).
جان هيوستن مانند پدرش مردی بلند قامت استخوانی و خوش چهره بود. آن قدر جذاب که او را فقط برای نوشتن فیلمنامه هایی محکم و کارگردانی به حال خود رها نمی کرد و پیشنهادهای بازیگری - که در آن هم استعدادی قابل ستایش داشت- از 3 سالگی که برای نخستین بار به روی صحنه نمایش رفت هیچ گاه قطع نشد. جذابیت شخصیت هیوستن نه فقط در فیلمهایی که نقشی در آنها داشت بلکه از زندگی حقیقی و در معاشرت های افسانه ای اش با ستارگان هالیوود، نویسندگان، شکارچیان و ماجراجویان نشات می گرفت. او شخصیتی همینگوی وار داشت و نمونه تمام عیار یک ايرلندي/آمریکایی بود. به هر کجا که پا می گذاشت همچون گردبادی خانه برانداز محیط را به آشوب می کشید. می توانید ستایش کلینت ایستوود را از این زندگی پرماجرا در شکارچی سفید، قلب سیاه (1990) ببینید، فيلمي كه ايستوود دربارۀ هيوستن و روزهای پر حادثه ساخت آفریکن کویین در آفریقا ساخته است.
او از کودکی با پدرو مادرش که در 1913 از یکدیگر جداشدند، در تورهای نمایشی سراسر خاک آمریکا را زیر پا می گذاشت. در 14 سالگی به بهای شکستن دماغ استثنایی اش قهرمان بوکس سبک وزن کالیفرنیا شد. اولین ازدواجش را در 19 سالگی انجام داد و از آن پس بارها ازدواج کردو طلاق گرفت. آخرين همسر او به گفتۀ دوست سينماشناسم، جواد مهدوي، يك ايراني بوده است. اولین نقشهای سینمایی اش را در اوایل سالهای 1930 یکی از دوستان پدرش، ویلیام وایلر، به او داد. از این نقش های کوچک تا دهه 1960 او دیگرهیچ گاه در فیلمی بازی نکرد. در نیویورک خبرنگار شد اما به خاطر تحریف وقایع و داستان پردازی از کار اخراج شد کمی بعد دقیقاً به خاطر همین صفات در هالیوود به استخدام سامویل گلدوین درآمد و یکی ازفیلمنامه نویسان استودیو شد. فیلمنامۀ فوق العاده گروهبان یورک (هوارد هاکس،1941) یکی از بهترین کارهایی است که هیوستن در این دوره انجام داد. در 1941 بخت به او رو کرد و توانست نخستین فیلمش را بسازد و چه آغازی درخشان تر از شاهین مالت. فیلمی که هنوز ذره ای از نفوذ و تأثیرش کاسته نشده و در ادبیات سینمایی به عنوان آغاز منسجم و قابل توجه فیلم نوار شناخته می شود. با این فیلم همفري بوگارت به ستاره مورد علاقه و دوست نزدیک هیوستن تبدیل شد و تنها اسكار زندگي اش را براي يكي از فيلم هاي هيوستن (آفریکن کویین) گرفت.
در زمان جنگ جهانی دوم هیوستن براي ادای وظیفه دست به کارگردانی چند مستند جنگی برای ارتش زد که از بزرگترین و انسانی ترین مستندهای سینمای تاريخ سينما محسوب می شوند. بهترین آنها با نام بگذار نور باشد به علت مضمون تلخ و ضدجنگش بلافاصله بعد از نمایش توقیف شد. اولین فیلم هیوستن بعد از جنگ شاهکار بی چون و چرای دیگری با بوگارت به نام گنج های سیرامادره بود. فیلمی که موقعیت هیوستن را در اقتباس از آثار نویسندگان آمریکایی تثبیت و او را در ادامه به ساخت فیلم ضد جنگ و کوتاه نشان سرخ دلیری (بر اساس رمان جنگهای داخلی استیفن کرین)، کمدی مالخولیایی شیطان را بران (در همکاری با ترومن کاپوتی)، موبی دیک (هرمان ملویل)، ریشه های آسمان (رومن گاری) ومردگان (جيمز جویس) واداشت که فیلم آخراز بزرگترین وسوسه ها و آرزوهایش در طول زندگي اش محسوب می شد.
دهه 1950 به استثنای چند فیلم کم اهمیت دهۀ شاهکارهای دلربای اوست. اول جنگل آسفالت (1950)- شاید بهترین ِ هیوستن – یک گنگستری اعلا که مبنای ساخت چند فیلم بزرگ دیگر به کارگردانی کوبریک و ملویل قرار گرفت . بعد آفریکن کویین (1951) سر می رسد که گویی ساخته شده تا از استعداد بی نظیر ستارگانش به حد اعلا استفاده کند و اسکاری برای رفیق گرمابه و گلستان هیوستن، بوگارت، که حداقل ده سال دردادن این مجسمه به او تاخیر حاصل شده بود فراهم کند. سومین شاهکار بی بروبرگرد هیوستن مولن روژ (1952)است؛ بیوگرافی تولز لوترک نقاش معلول پاریسی با بازی پریشان کننده خوزه فرر که از تجربه های باشکوه با رنگ – با الهام از نقاشی های خود لوترک - در تاریخ سینما محسوب می شود .او در همین دهه و در اعتراض به جو جنون زده آمریکای سناتور مک کارتی با خانواده اش به ایرلند مهاجرت کرد.
دهه 1960 با یکی از ظریف ترین و دوست داشتنی ترین فیلمهای هیوستن، ناجورها (1960)، آغاز می شود. کلارک گیبل و مریلین مونرو که همیشه با اتهام بی استعدادی روبرو بوده اند در این جا چنان روحی به نقشهایشان می دمند که تراژدی مرگ زودهنگامشان را دوچندان جلوه می کند. از این پس هیوستن با مجموعه ای غیرعادی از فیلمهای سرگرم کننده که درمیانشان کلاسیک هایی مانند مردی که می خواست سلطان باشد و شهر فربه نیز یافت می شوند، وارد دوران کهنسالی می شود. یکی از آخرین فیلمهای بزرگ او، زیر آتشفشان، تصویری است که هیوستن از دنیای پیرامونش می دهد: شهری در آستانه دفن شدن زیر گدازه ها و حیات یک الکلی جداافتاده در این سرزمین غریب و رو به نابودی. در سراسر این فیلم نشانه های اضمحلال موج می زند و می توان آن را به آخرین فیلم هیوستن، مردگان، که وصیت نامه هنری او بود، پیوند داد. هیوستن تا لحظه مرگش سینما را ترک نکرد ، درست بر خلاف تصوری که سینما را در زندگی او یک فرع در میان اصل هایی چون رفاقت ها و تفریح های مردانه می دانست.
فيلموگرافي جان هيوستن:
(فيلم هايي كه با رنگ سبز مشخص شده انتخاب هاي من از ميان فيلم هاي هيوستن اند، فيلم هايي كه به شما هم پيشنهاد مي كنم قبل از هر چيزي و هر كاري آن ها را ببينيد)
The Maltese Falcon (1941)
In This Our Life (1942)
Across the Pacific (1942)
Report from the Aleutians (1943)
The Battle of San Pietro (1945)
Let There Be Light (1946)
The Treasure of the Sierra Madre (1948)
Key Largo (1948)
We Were Strangers (1949)
The Asphalt Jungle (1950)
The Red Badge of Courage (1951)
The African Queen (1951)
Moulin Rouge (1953)
Beat the Devil (1953)
Moby Dick (1956)
Heaven Knows, Mr. Allison (1957)
The Barbarian and the Geisha (1958)
The Roots of Heaven (1958)
The Unforgiven (1960)
The Misfits (1960)
Freud the Secret Passion (1962)
The List of Adrian Messenger (1963)
The Night of the Iguana (1964)
The Bible: In The Beginning (1966)
Reflections in a Golden Eye (1967)
Casino Royale (1967)
Sinful Davey (1969)
A Walk with Love and Death (1969)
The Kremlin Letter (1970)
Fat City (1972)
The Life and Times of Judge Roy Bean (1972)
The Mackintosh Man (1973)
The Man Who Would Be King (1975)
Wise Blood (1979)
Phobia (1980)
Escape to Victory (1981)
Annie (1982)
Under the Volcano (1984)
Prizzi's Honor (1985)
The Dead (1987)