Thursday, 13 August 2009

My Favorite Films of the 1930s (in Farsi)


مجلۀ اسپانيايي Miradas de Cine از منتقدان اسپانيايي زبان و چند منتقد مشهور در اروپا و آمريكا خواسته تا 15 فيلم مورد علاقه شان از دهۀ 1930 را انتخاب كنند و در انتها نام پنج فيلم را بياورند كه به نظرشان دربارۀ اهميت و بزرگي اين فيلم ها بيش از حد اغراق شده باشد. در بخش دوم (كه چندان مورد علاقۀ من نيست) منتقدان اندكي شركت كرده اند، شايد آن ها هم فكر مي كرده اند به هر حال حتي زياد نوشتن و گفتن دربارۀ فيلم هاي قديمي خيرش بيشتر از ضررش است. هر چه باشد سازندگان اين فيلم ها از دنيا رفته اند و مانند آدم هاي بيراهي چون كوئنتين تارانتينو براي اعتبارهاي من درآوردي دندان تيز نكرده اند. در اين قسمت – يعني بزرگ شده هاي بيش از حد – بربادرفته در صدر نشسته است.

اين رأي گيري مرا ترغيب كرد تا من هم فيلم هاي برگزيده ام از دهۀ 1930 را انتخاب كنم، با اين تفاوت كه علاوه بر 15 فيلم برگزيده، از 50 فيلم ديگر هم نام ببرم كه هيچ فهرستي بي آنها كامل نيست. 15 تاي اول را با عنوان هاي رايج فارسي در اين جا مي آورم، براي پنجاه تاي بعد به فهرست انگليسي در بالا رجوع كنيد.

فيلم هاي برگزيدۀ من از دهۀ 1930

روشنايي هاي شهر (چارلز چاپلين،1931)

آتالانت (ژان ويگو، 1934)

ام (فريتس لانگ، 1931)

قاعدۀ بازي (ژان رنوار، 1939)

فقط فرشته ها بال دارند (هوارد هاكس، 1939)

پيشخدمت من گادفري (گرگوري لاكاوا، 1936)

دليجان (جان فورد، 1939)

سال هاي خروشان 1920 (رائول والش، 1939)

كشتي بخار در خم رودخانه (جان فورد، 1935)

گردشي در ييلاق (ژان رنوار، 1936)

صورت زخمي (هوارد هاكس، 1932)

جنايت آقاي لانژ (ژان رنوار، 1936)

گشت سپيده دم (ادموند گولدينگ، 1938)

دستري دوباره مي تازد (جورج مارشال، 1939)

پپه لوموكو (ژولين دوويويه، 1937)


Notes on Three Witchcraft and Witch-Hunt Films


جادوگري در اعصار

اخيراً سه فيلم دربارۀ دنياي جادوگران (دو تاي آنها در انگلستان قرن هفدهم مي گذشت و يكي پس از مقدمه اي كوتاه به زمان حال مي آمد) ديدم. بگذاريد اين گفته (و اين ديد نادرست به فيلم هايي دربارۀ جادوگري در قرون گذشته) را به اين شكل تصحيح كنم كه بيشتر اين فيلم ها دربارۀ شكارچيان جادوگرهايند تا خود موجودات بينوايي كه به خاطر غذا دادن به يك گربۀ سياه يا حرف زدن با خودشان به محكمه هاي سيار كشانده شده و هنوز آفتاب روز بعدي زندگي شان بالا نيامده كه بوي كنده هاي خشك هيزم را در زير پايشان استشمام كرده يا سرماي طناب دار را بر دور گردن رنجورشان خواهند ديد.
اين سه فيلم ژنرال جادوگركش (مايكل ريوز،1968)، فرياد ارواح (گوردون هسلر،1970) و شهر مردگان (جان ليولين ماكسي،1960) بودند كه فيلم آخر را حدود 15 سال پيش و دوبله شده به فارسي نيز ديده بودم. هر سه فيلم به دلايل متعددي فيلم هايي مهم و فراموش نشدني اند اما بين آن ها ژنرال يكي از مضرطب كننده ترين و واقعي ترين آثار "ترسناك" دورۀ خودش محسوب مي شود، فيلمي كه اگر تحمل بعضي صحنه هاي آن را داشته باشيد، حتماً بايد ديده شود.
جادوگري، لااقل در فيلم هاي داستاني سينمايي، اصطلاحي است كه به پرستش نيروهاي اهريمني و از همه مهم تر پرستش شيطان، طلسم كردن ديگران و هر نوع عمل غيرعادي خارج از اصول عبادي مسيحيان در قرون وسطي اطلاق مي شود. تب جادوگري در اروپاي قرون شانزدهم و هفدهم چنان بالا گرفت كه در هر گوشه و كناري دادگاهي براي محاكمه جادوگران راه افتاده بود. تخمين زده مي شود در اين دوران بين چهل تا يكصد هزار نفر بدون هيچ دليل خاصي شكنجه شده و در نهايت زنده زنده در آتش سوزانده شده اند. بيشتر متهمان به جادوگري، زنان بودند و مهم ترين كانون محاكمۀ جادوگران انگلستان بود كه به خاطر جنگ هاي داخلي دروازه هايش به طور كامل به روي خرافات باز مانده بود.
در سينما مسألۀ جادوگران آن قدر كانون توجه نبوده كه شكارچيان آن ها و محاكماتشان. براي همين فيلمي مانند ژنرال جادوگركش، به خصوص در نيمۀ اول و با فيلم برداري عالي جان كوكيان بيشتر به مستندي از قرن هفدهم و تصويري امين از درنده خويي حاصل از خرافه پرستي نزديك است تا فيلمي ترسناك براي مشتريان هميشگي وينسنت پرايس.
در شهر مردگان (جان ليولين ماكسي،1960) از زبان كريستوفر لي مي شنويم كه دلايل اصلي اين محاكمات دروغين «ترس، حسد و خرافات» بوده است، بنابراين هر دورۀ تاريخي كه با محاكمات غيرقانوني حاصل از وحشت و پارانوياي سازمان يافته همراه شده، مانند افتضاحي كه سناتور مك كارتي در شنودهاي ضد سرخ دهۀ 1950 به بار آورد، اصطلاح "شكار جادوگران" (witch hunt) دوباره وارد زبان شده است. عده اي دورۀ مك كارتي را مترادف با عصر جادوگر سوزان، دورۀ red hunt ناميده اند و پل شريدر با همين مضمون فيلمي ساخته كه عنوان آن دقيقاً witch hunt است.
وقتي در ژنرال جادوگركش وينسنت پرايس (در نقش متيو هاپكينز) به دهكده ها سركشي كرده و هر كس خرده حسابي با ديگري دارد در ازاي چند سكه پرايس را تشويق به محاكمۀ متهم به جادوگر و سوزاندن غريب الوقوعش مي كند، وحشت سروپاي وجود آدم را مي گيرد: قربانيان پرايس را از روي پلهاي سنگي به طناب آويزان كرده و به رودخانه مي اندازند، اگر روي آب بمانند جادوگرند و بايد كشته شوند و اگر خفه شوند يعني شيطان به كمك آنها نيامده و آنها بيگناه بوده اند!

Tuesday, 11 August 2009

Ruggles of Red Gap (1935)


راگـِلز رِدگـَپ (1935)
سیاه و سفید، 90 دقیقه، پارامونت
کارگردان: لئو مک کری
یکی از بهترین کمدی های مبتنی بر تفاوت آداب و خلقیات اجتماعی در کنتراستی بی نهایت مفرح بین یک راگلز،پیشخدمت آداب دان و جنتلمن انگلیسی و یک آمریکایی گاوچران بددهن اهل ردگپ. آشنایی آنها در مهد تمدن مدرن، پاریس ، شروع شده و اوج داستان وقتی است که پیشخدمت با بازی باورنکردنی چارلز لاوتون بی همتا به غرب وحشی می رود.
باور نمی کنید که چقدر نرم و آهسته فیلم به ستایشی از خلوص و انسانیت و برابری بدل می شود که از زمان لینکلن بخشی از رؤیای آمریکایی تصویر می شد. در انتها این چارلز لاوتون نیست که کابوی پیر ما را به مرد آداب دان موزه برو تبدیل می کند بلکه مرد آمریکایی ولنگار (با بازی پنج ستارۀ چارلز راگلز) است که به لاوتون نشان می دهد همه با هم برابرند و می توانند سر یک میز نشسته، یک چیز نوشیده و به یک موسیقی برقصند.
تريلر فيلم را اين جا ببينيد.
  • IMDb [1]
  • A review in English [2]

Sunday, 9 August 2009

On Luchino Visconti



لوچـيـنـو ويـسـكـونـتـي

بارها يكي از طرفين گفت‌وگو يا لااقل شنوندۀ مكالماتي از اين دست بوده‌ايد: آيا امروز موزيسين بزرگي وجود دارد؟ آيا هنر نقاشي هنوز زنده است؟ جانشيني براي داستايفسكي پيدا شده؟
نام‌ها تغيير مي‌كنند اما ماهيت پرسش‌ها يكسان باقي مي‌ماند و همه بر فقدان و بر يك خلأ مشترك تأكيد دارند. فيلم‌هاي لوچينو ويسكونتي (76-1906)، اين اشراف‌زادۀ طاغي، شرح تصويريِ به پايان رسيدن دوران‌هاي خلاقيت و فوران احساسي و اختتام عصر آداب‌ها و روابط پيچيده و رسيدن زمان مرگ يوزپلنگان است، فيلم هاي او به تضاد دردناك و اجتناب ناپذير گذشته و حال اشاره دارند. يكي از وسوسه‌هاي بزرگ او نمايش بخشي از دوران پرشكوه ديروز و در كنار آن اختصاص دادن بخشي طولاني‌تر به دوران گذار و مرگ ارزش‌هاي قديم است. او هنرمندي بود كه زودتر از همه بوي زنندۀ اضمحلال را استشمام كرد و قطعه‌هاي با شكوهي از اين به پايان خط رسيدن در يوزپلنگ (1963) و مرگ در ونيز (1971) تصنيف كرد. چرا و چه‌گونه ويسكونتي تا اين اندازه به زيبايي بصري و جنبۀ معمارانۀ فيلم‌هايش دقت و تسلط دارد؟ مي‌دانيم كه فرزند يكي از ثروتمندترين خانواده‌هاي اشرافي ايتاليا در ميلان بوده و از كودكي محشور با موسيقي، ادبيات و اپرا. پس از خدمت نظامي در ايتالياي فاشيستي گرايش‌هاي چپ پيدا مي‌كند كه تناقضي آشكار با خاستگاه اجتماعي‌اش دارد. فيلم‌هاي او در دهۀ 1960 بارها اين تضاد را دست‌مايۀ اصلي خود قرار مي‌دهند و برخورد ميان اميال و كشش‌هاي فردي با حقايق و جريان‌هاي اجتماعي را برخوردي تراژيك و نابودكننده تصوير مي‌كنند. ويسكونتي در دهۀ 1930 به هاليوود مي‌رود اما محيط آن‌جا را ذائقۀ اروپايي‌اش ناسازگار تشخيص مي‌دهد. از آن جا و به فرانسه مي‌رود تا دستيار ژان رنوار در روزي در ييلاق و در اعماق شود.
بعد به ايتاليا برمي‌گردد تا شانس خود را براي كارگرداني با وسوسه (1942)، اقتباسي از پستچي هميشه دو بار زنگ مي‌زند جيمز كين كه به زباني بومي درآمده، محك بزند. وسوسه اولين نشانه‌هاي تولد نئورئاليسم را به شكلي ناخودآگاه در خود دارد (اين فيلم سه سال پيش‌تر از رم شهر بي‌دفاع ساخته شد) و شايد دليلش كشمكش‌هاي دائمي ويسكونتي با نظام فاشيستي و نفرتش از آن‌ها باشد كه منجر به خلق اثري دقيقاً در سوي متضاد با عوام‌فريبي و واقعيت‌گريزي‌هاي حكومت وقت شده است. در وسوسه تم قدرت ويرانگر كشش‌هاي جنسي ــ كه بخشي از دنياي رمان سياه نويسنده اش نيز هست ــ براي اولين بار در فيلم ويسكونتي ظاهر مي‌شود و تا واپسين آثار او ادامه پيدا مي‌كند.
يوزپلنگ

ويسكونتي پس از جنگ و در صف نئورئاليست‌ها زمين مي‌لرزد (1948) را مي‌سازد كه در آن حركت به سوي سبكي اپراگونه در كنار عناصر سينماي مستند به چشم مي‌خورد. ويسكونتي با سنسو (1954) به طور كامل از آرمان‌هاي نئورئاليسم دور مي‌شود و به قلمرويي پا مي‌گذارد كه كاملاً متعلق به خود اوست: ضرباهنگي كند، احساساتي آتشين، سليقه‌اي اشرافي در گزينش رنگ‌ها، دقت به معماري تصويرها و پس‌زمينه‌ها تا حد تبديل كردن آن‌ها به يكي از شخصيت‌هاي پيش‌برندۀ داستان، استفاده از زوم به منزلۀ عنصري كاوش‌گر در نماهاي بلند فيلم، كاربرد بسيار دراماتيك موسيقي، خلق نوعي بافت بصري با تلفيق نور و رنگ و لباس‌ها و دكور، كاستن از گفت‌وگوها و افزودن بر نماهايي بيش‌تر از محيطي كه وقايع در آن مي‌گذرد، استفاده از ستارگان سينما اما مدفون كردن آن‌ها در زير سنگيني خيره‌كنندۀ بار تصويرها، تكرار تم «عشق به عنوان عنصري ويرانگر» كه تأثيري از ادبيات رمانتيك به نظر مي‌رسد، كاربرد تماتيك آينه و ميهماني و جشن، نمايش دگرگوني‌هاي زندگي مردم ايتاليا در بستر حوادث تاريخي از زمان گاريبالدي تا موسوليني و نهايتاً ثبت آداب زندگي دوره‌اي كه فاصلۀ ما با آن از نظر زماني آن قدر دور به نظر نمي‌رسد كه از نظر تفكر و روحيۀ برقرار در آن. و در اين بخش، فيلم‌هاي ويسكونتي ارزشي سندگونه پيدا مي‌كنند.
روكو و برادران
البته ويسكونتي هميشه فيلم‌سازي‌اش را دقيقاً منطبق بر اين توصيف‌ها ادامه نداد و در ميان آثارش بازگشت دوباره به سبك اوليه‌اش در روكو و برادرانش (1960) و اقتباس گرم و سحرانگيزش از شب‌هاي سفيد (1957) داستايفسكي هم وجود دارد، اما ويسكونتي سنسو، يوزپلنگ و مرگ در ونيز كارگرداني است كه با اين نشانه‌ها، صحنه‌اي جديد در تاريخ سينماي مدرن مي‌گشايد. يوزپلنگ، برندۀ نخل طلاي كن 1963، كامل‌ترين اثر او و جام زهري است كه با ميل فراوان مي‌نوشيم. تماشاي آن نه‌تنها احساسي كامل از به پايان رسيدن عصر غول‌ها را به ما مي‌دهد بلكه با ديدنش احساس مي‌كنيم سينما نيز با آن به اوجي رسيده كه پس از آن تنها فرود است و فرود.
احسان خوش بخت

فيلم هايي از ويسكونتي كه حتماً بايد ببينيد:
زمين مي لرزد (1950)
سنسو (1954)
يوزپلنگ (1963)
شب هاي سفيد (1957)
روكو و برادران (1960)
مرگ در ونيز (1971)

Friday, 7 August 2009

Blog & Site Recommendations#4


Among the online film journals Rouge is one of the most serious and well-instructed with knowledgeable contributors like Donald Phelps, Bill Krohn, Jonathan Rosenbaum, Luc Moullet, Thomas Elsaesser, Janet Bergstrom, Chris Fujiwara, Kent Jones, V F Perkins, etc. Though there is only 13 volumes since it's beginning in 2003, these volumes are much more influential than daily-updated journals that are growing every day like mushrooms. The editors of this elite publication are Helen Bandis, Adrian Martin and Grant McDonald.

My recommendations from Rouge archives, among so many other good things:

  • Luc Moullet on Sadegh Hedayat's Blind Owl [1]
  • Mehrnaz Saeed-Vafa on Ebrahim Golestan [2]
  • A Conversation between Pierre Clémenti, Miklos Janscó, Glauber Rocha and Jean-Marie Straub convened by Simon Hartog in Rome, February 1970. [3]
  • Jonathan Rosenbaum's Ritwik Ghatak: Reinventing the Cinema. [4]
  • Roland Fischer-Briand explores the Dziga Vertov Storyboards and sketches. [5]

Thursday, 6 August 2009

Forgotten Masters: Rowland V. Lee


This week I managed to watch two adventure films by Rowland V. Lee back-to-back: Son of Monte Cristo and Captain Kidd.

For me, the most interesting part—especially given the current situation in my country—lies in Lee's fascination with romantic rebellion against tyranny and oppression. He transforms the old formula of “master swordsman vs. bad guys” into a fight for freedom and country in both Son of Monte Cristo and Captain Kidd.

These pictures have everything we expect from escapist films, and at the same time they remind us how somber the real situation is—because there won’t be any master swordsman in the streets of pain and anger (sorry, I can’t explain more than that!).

Rowland V. Lee (September 6, 1891, in Findlay, Ohio – December 21, 1975, in Palm Desert, California) was an American actor, director, writer, and producer. He directed 59 features, with Captain Kidd (1945) being the last. Only eight of his films have been released on DVD, and just one of them in decent condition. Most available titles have been transferred from fading public-domain prints. Horror fans will recognize him for his two important entries in the genre: Son of Frankenstein and Tower of London (featuring Boris Karloff, Basil Rathbone, and Vincent Price).