Friday, 26 June 2009

John Huston


جان هیوستن (1987-1906)
فرزند یکی از بزرگترین بازیگران سینمای آمریکا، والتر هیوستن، که شايد بهترین بازی عمر پدر در فیلم پسرش انجام شده و آنها تنها پدر و پسری هستند که در یک سال و برای یک فیلم اسکار گرفتند (پدر برای بازی و پسر برای کارگردانی گنج های سیرامادره).

جان هيوستن مانند پدرش مردی بلند قامت استخوانی و خوش چهره بود. آن قدر جذاب که او را فقط برای نوشتن فیلمنامه هایی محکم و کارگردانی به حال خود رها نمی کرد و پیشنهادهای بازیگری - که در آن هم استعدادی قابل ستایش داشت- از 3 سالگی که برای نخستین بار به روی صحنه نمایش رفت هیچ گاه قطع نشد. جذابیت شخصیت هیوستن نه فقط در فیلمهایی که نقشی در آنها داشت بلکه از زندگی حقیقی و در معاشرت های افسانه ای اش با ستارگان هالیوود، نویسندگان، شکارچیان و ماجراجویان نشات می گرفت. او شخصیتی همینگوی وار داشت و نمونه تمام عیار یک ايرلندي/آمریکایی بود. به هر کجا که پا می گذاشت همچون گردبادی خانه برانداز محیط را به آشوب می کشید. می توانید ستایش کلینت ایستوود را از این زندگی پرماجرا در شکارچی سفید، قلب سیاه (1990) ببینید، فيلمي كه ايستوود دربارۀ هيوستن و روزهای پر حادثه ساخت آفریکن کویین در آفریقا ساخته است.
او از کودکی با پدرو مادرش که در 1913 از یکدیگر جداشدند، در تورهای نمایشی سراسر خاک آمریکا را زیر پا می گذاشت. در 14 سالگی به بهای شکستن دماغ استثنایی اش قهرمان بوکس سبک وزن کالیفرنیا شد. اولین ازدواجش را در 19 سالگی انجام داد و از آن پس بارها ازدواج کردو طلاق گرفت. آخرين همسر او به گفتۀ دوست سينماشناسم، جواد مهدوي، يك ايراني بوده است. اولین نقشهای سینمایی اش را در اوایل سالهای 1930 یکی از دوستان پدرش، ویلیام وایلر، به او داد. از این نقش های کوچک تا دهه 1960 او دیگرهیچ گاه در فیلمی بازی نکرد. در نیویورک خبرنگار شد اما به خاطر تحریف وقایع و داستان پردازی از کار اخراج شد کمی بعد دقیقاً به خاطر همین صفات در هالیوود به استخدام سامویل گلدوین درآمد و یکی ازفیلمنامه نویسان استودیو شد. فیلمنامۀ فوق العاده گروهبان یورک (هوارد هاکس،1941) یکی از بهترین کارهایی است که هیوستن در این دوره انجام داد. در 1941 بخت به او رو کرد و توانست نخستین فیلمش را بسازد و چه آغازی درخشان تر از شاهین مالت. فیلمی که هنوز ذره ای از نفوذ و تأثیرش کاسته نشده و در ادبیات سینمایی به عنوان آغاز منسجم و قابل توجه فیلم نوار شناخته می شود. با این فیلم همفري بوگارت به ستاره مورد علاقه و دوست نزدیک هیوستن تبدیل شد و تنها اسكار زندگي اش را براي يكي از فيلم هاي هيوستن (آفریکن کویین) گرفت.
در زمان جنگ جهانی دوم هیوستن براي ادای وظیفه دست به کارگردانی چند مستند جنگی برای ارتش زد که از بزرگترین و انسانی ترین مستندهای سینمای تاريخ سينما محسوب می شوند. بهترین آنها با نام بگذار نور باشد به علت مضمون تلخ و ضدجنگش بلافاصله بعد از نمایش توقیف شد. اولین فیلم هیوستن بعد از جنگ شاهکار بی چون و چرای دیگری با بوگارت به نام گنج های سیرامادره بود. فیلمی که موقعیت هیوستن را در اقتباس از آثار نویسندگان آمریکایی تثبیت و او را در ادامه به ساخت فیلم ضد جنگ و کوتاه نشان سرخ دلیری (بر اساس رمان جنگهای داخلی استیفن کرین)، کمدی مالخولیایی شیطان را بران (در همکاری با ترومن کاپوتی)، موبی دیک (هرمان ملویل)، ریشه های آسمان (رومن گاری) ومردگان (جيمز جویس) واداشت که فیلم آخراز بزرگترین وسوسه ها و آرزوهایش در طول زندگي اش محسوب می شد.
دهه 1950 به استثنای چند فیلم کم اهمیت دهۀ شاهکارهای دلربای اوست. اول جنگل آسفالت (1950)- شاید بهترین ِ هیوستن – یک گنگستری اعلا که مبنای ساخت چند فیلم بزرگ دیگر به کارگردانی کوبریک و ملویل قرار گرفت . بعد آفریکن کویین (1951) سر می رسد که گویی ساخته شده تا از استعداد بی نظیر ستارگانش به حد اعلا استفاده کند و اسکاری برای رفیق گرمابه و گلستان هیوستن، بوگارت، که حداقل ده سال دردادن این مجسمه به او تاخیر حاصل شده بود فراهم کند. سومین شاهکار بی بروبرگرد هیوستن مولن روژ (1952)است؛ بیوگرافی تولز لوترک نقاش معلول پاریسی با بازی پریشان کننده خوزه فرر که از تجربه های باشکوه با رنگ – با الهام از نقاشی های خود لوترک - در تاریخ سینما محسوب می شود .او در همین دهه و در اعتراض به جو جنون زده آمریکای سناتور مک کارتی با خانواده اش به ایرلند مهاجرت کرد.

دهه 1960 با یکی از ظریف ترین و دوست داشتنی ترین فیلمهای هیوستن، ناجورها (1960)، آغاز می شود. کلارک گیبل و مریلین مونرو که همیشه با اتهام بی استعدادی روبرو بوده اند در این جا چنان روحی به نقشهایشان می دمند که تراژدی مرگ زودهنگامشان را دوچندان جلوه می کند. از این پس هیوستن با مجموعه ای غیرعادی از فیلمهای سرگرم کننده که درمیانشان کلاسیک هایی مانند مردی که می خواست سلطان باشد و شهر فربه نیز یافت می شوند، وارد دوران کهنسالی می شود. یکی از آخرین فیلمهای بزرگ او، زیر آتشفشان، تصویری است که هیوستن از دنیای پیرامونش می دهد: شهری در آستانه دفن شدن زیر گدازه ها و حیات یک الکلی جداافتاده در این سرزمین غریب و رو به نابودی. در سراسر این فیلم نشانه های اضمحلال موج می زند و می توان آن را به آخرین فیلم هیوستن، مردگان، که وصیت نامه هنری او بود، پیوند داد. هیوستن تا لحظه مرگش سینما را ترک نکرد ، درست بر خلاف تصوری که سینما را در زندگی او یک فرع در میان اصل هایی چون رفاقت ها و تفریح های مردانه می دانست.

فيلموگرافي جان هيوستن:
(فيلم هايي كه با رنگ سبز مشخص شده انتخاب هاي من از ميان فيلم هاي هيوستن اند، فيلم هايي كه به شما هم پيشنهاد مي كنم قبل از هر چيزي و هر كاري آن ها را ببينيد)
The Maltese Falcon (1941)
In This Our Life (1942)
Across the Pacific (1942)
Report from the Aleutians (1943)
The Battle of San Pietro (1945)
Let There Be Light (1946)
The Treasure of the Sierra Madre (1948)
Key Largo (1948)
We Were Strangers (1949)
The Asphalt Jungle (1950)
The Red Badge of Courage (1951)
The African Queen (1951)
Moulin Rouge (1953)
Beat the Devil (1953)
Moby Dick (1956)
Heaven Knows, Mr. Allison (1957)
The Barbarian and the Geisha (1958)
The Roots of Heaven (1958)
The Unforgiven (1960)
The Misfits (1960)
Freud the Secret Passion (1962)
The List of Adrian Messenger (1963)
The Night of the Iguana (1964)
The Bible: In The Beginning (1966)
Reflections in a Golden Eye (1967)
Casino Royale (1967)
Sinful Davey (1969)
A Walk with Love and Death (1969)
The Kremlin Letter (1970)
Fat City (1972)
The Life and Times of Judge Roy Bean (1972)
The Mackintosh Man (1973)
The Man Who Would Be King (1975)
Wise Blood (1979)
Phobia (1980)
Escape to Victory (1981)
Annie (1982)
Under the Volcano (1984)
Prizzi's Honor (1985)
The Dead (1987)

Tuesday, 23 June 2009

Blog & Site Recommendations#2


Dig Mark Clark's noir photo pages!
He is a gruff but lovable - mostly harmless gentleman from Forth Worth, Texas. Surfing his blog is like reading a good old illustrated magazine from your uncle's damp and crammed library in the basement.
Of course there is not much to read in "noir photos", but who cares about reading in the age of collapsing texts!
I believe he must be one of those guys, obsessed with details in art of movie making or let's say the result of art of move making, the images. And by the way, isn't the whole blogging affair about details and sometimes insignificant angles?

http://filmnoirphotos.blogspot.com/

Friday, 19 June 2009

The Street With No Name

خيابان بينام (ويليام كِيلي،1948، كمپاني فاكس) داستانی واقعی دارد که بیشباهت به رفتگان اسکورسیزی نیست. جين كوردل (مارک استیونس) مأمور مخفی اف بی آی به درون تشکیلات تبهکاری الِك استايلز (ریچارد ویدمارک) نفوذ می کند و دست آنها و نفوذی‌شان در اداره پلیس را رو می‌کند.

خیابان بی‌نام یکی از آخرین فیلم‌های کیلی ، یکی از کارگردانان استثنایی سینمای آمریکاست. او که 94 سال زندگی کرد (متولد 1889) چند گنگستری درخشان برای وارنر ساخت که در میان آنها هر سپیده دم می‌میرم (1939) فیلم مورد علاقه استالین بود (او این نکته را به عنوان تعریف و تمجید به روزولت گفته بود!) کیلی به عنوان سازنده فیلم‌های آموزشی در جنگ شرکت کرد و کمی بعد از آن سینما را کنار گذاشت و عکاس معماری شد (مجموعه عکس‌هایش امروز در اختیار موزه متروپولیتن نیویورک است). در پاریس سکنی گزید ، جایی که در 1958 نشان شوالیه دریافت کرد. کیلی به آن دسته از انسان‌های استثنایی تعلق دارد که امروز نسلشان ور افتاده است.

همين طور اين فيلم سومین بازی ريچارد ویدمارک در نقش جانی بالفطره است، با این تفاوت که حالا زرنگی ذاتی‌اش بر خشونت روان پریشانه غلبه کرده و حالا می‌تواند امنای شهر را بخرد، لباس‌های شیک بر تن کند و دستش را مستقیماً به خون دیگران آلوده نسازد.

او نقش تبهکار و قاتل را از ضرباهنگ تند و لحن توام با هیجانی که از دهه 1930 و گنگستری های وارنر به کلیشه‌ای اجتناب ناپذیر بدل شده بود را کندتر و آرام‌ترکرد (سال‌ها بعد این براندو بود که در نقشي مشابه و برای یکی از کندترین پرفرمانس‌های تاریخ سینما در پدرخوانده نگاه‌ها را متوجه خود کرد). بسیاری از حرکات او گویی در اسلوموشن رخ می‌دهند. این کندی حتی گاز زدن به یک سیب را حالتی روان پریشانه می‌دهد. در مقابل ویدمارک کلیشه گنگستر را با نشستن پشت پیانو و یا افزودن طنز به شخصیت او جنبه‌ای انسانی می‌دهد.

Monday, 15 June 2009

Pike Bishop: Let's Go!

در پايان روز سرمستي و هرزگي كه طلاهاي بادآوردۀ ماپاچه - ديكتاتور حقير و خونبارۀ مكزيكي - اسباب اين عيش را فراهم آورده، دستۀ پايك كلبۀ كپك زدۀ فاحشه اي فقير با گريۀ بي امان كودكش و انبوه مگس ها را با نگاه هايي معنا دار به هم به پايان مي برند. طنين زنگ دار صداي پايك كه نهيب حركت مي زند و پاسخ بي درنگ برادران گورچ براي رفتن به قتلگاه با لبخند پيروزمندانه داچ (ارنست بورگناين) به نمايشي از صورت هايي اسطوره اي مي ماند كه آيين مرگ را به شكلي هنرمندانه و در اسلوموشني بي پايان به نمايش شكوه و عزت نفس تبديل مي كنند. پس از آن راه پيمايي جادويي و رسيدن به قتلگاه، باران گلوله ها تن آن ها را در خون غسل تعميد مي دهد و سگ هاي گر و مگس ها بر بالاي اجسادشان سرود سقوط و تباهي مي خوانند. در انتها زوزۀ باد و رديف گريان كودكان و پيرمردان باقيمانده از ويرانه اي به ويرانۀ ديگر هجرت مي كنند. اين پايان آخرالزماني شاهكار پكين پا ، اين گروه خشن (1969)، است كه چهل سال از ساخت آن مي گذرد
در همان فيلم ، در گفتگوي بين تورنتون، آدمكش اجاره اي، و هريگان، كسي كه پول آدم كشي را مي دهد، مي شنويم كه

THORNTON: Tell me, Mr Harrigan, how does it feel, getting paid for it. Getting paid to sit back and hire your killings with the law's arms around you? How does it feel to be so goddamn right?

Harrigan: Good!

Tuesday, 2 June 2009

Film Is A Disease


فیلم یک مرض است

اين يادداشت، مقدمۀ مقاله اي دربارۀ پل نيومن بود كه به مناسبت مرگ او نوشته شد اما در نسخه اي كه در مجلۀ فيلم به چاپ رسيده، تنها خود مقالۀ اصلي حاضر است و اين مقدمه وجود ندارد.

فرانک کاپرا می‌گوید «فیلم یک مرض است». تا جایی که به یاد مانده، از اولین فیلم‌هایی که مرا به این مرض ناشناخته مبتلا کرد، تا امروز هنوز درک روشنی از این‌که واقعاً با چه چیزی روبه‌رو هستم و به چه چیزی مبتلا شده‌ام، به دست نیامده است. تصور نکنید این پرسش بار فلسفی دارد، که اگر چنین است، من بی‌خبرم. این حیرانی در بدوی‌ترین شکل ممکن، در اساس سینما و هر حرکت مجازی رخ می‌دهد. بارها با شک و تردید از خودم پرسیده‌ام «یعنی چه؟ چرا باید این بدن‌های متحرک روی پرده را دید؟». ماجرا به‌سادگی این است که تردید نسبت به سینما، وقوف به آن خلأ میان فریم‌ها، هنوز از بین نرفته و ترس از یک فضای خالی بزرگ در وجود کسی که بخش بزرگی از زندگی‌اش را وقف سینما کرده ــ یا لااقل این‌طور تصور می‌کند ــ بدترین مرضی است که می‌توان به آن دچار شد. در روزهای درس و مدرسه وقتی این فکر، نمی‌دانم چرا عموماً صبح‌ها و زمان صبحانه، به ذهنم خطور می‌کرد تصور می‌کردم مغزم در حال زایل شدن است. وقتی در وسط یک فیلم این تردید ــ یا در واقع نفی ــ دوباره بیدار می‌شد تصویرها تمام معنی خودشان را از دست می‌دادند. نمی‌دانستم چه چیزی می‌بینم و حتی در کجا قرار دارم. آیا اصلاً چیزی می‌بینم یا در جایی قرار دارم؟ مثلاً وقتی درس معماری می‌خواندم این‌گونه استدلال می‌کردم که یک «بنا» چون در مکان و زمان نفس می‌کشد پس مبدأ و سرانجامی درک‌شدنی دارد اما یک «فیلم» چه‌طور؟ این لحظه‌های بی‌ایمانی که اندازه‌شان در طول هفته‌ها و ماه‌ها بسیار اندک اما مثل تب چهل درجه فلج‌کننده بود تنها با یک دارو درمان می‌شد. این تنها بیماری دنیاست که دارویش خود مرض است: سینما.
تنها لحظه‌ای در خود فيلم هاست که دوباره انرژی تحلیل‌رفته ذهن، رؤیابینی و خوابگردی روزانه را بازمی‌گرداند. لحظه‌ای معجزه‌آسا و یقین‌آفرین. مثل این عنوان غریب و آن‌چه در پی‌اش می‌آید که همگی در ابتدای یک فیلم رخ می‌دهند: صدای ترق‌وتروق آپاراتی قدیمی. تصویرهایی رنگ‌ورورفته اما قابل‌رؤیت از فیلمی قدیمی روی پرده‌ای که معلوم نیست در کجا قرار دارد. این پرده در ناکجاآباد چند شخصیت واقعی را در یک ماجرای واقعی نشان می‌دهد. خط‌ها و لکه‌های روی فیلم مثل هجوم ملخ‌ها، کهنگی را به رخ می‌کشند.
«بیش‌تر آن‌چه خواهد آمد واقعی است»
تصویری گنگ، مثل يك سرابي بدون رنگ در مکانی نامعلوم. وضوح تصویر لحظه‌ای بیش‌تر می‌شود اما ناگهان دوباره به يك سراب بدل مي شود. این باید یک دوربین باشد که تغییری در فوکوس آ‌ن رخ داده. تصویر يك دروازه و چند رهگذر انعکاسی در شيشۀ جلوي صورت ناظري منعكس شده اند. ناظر از پشت شیشه کنار می‌رود. در حالی که نگاهش به سمت دروازه است، به دوربین نزدیک و صورتش به طور کامل در یک کلوزآپ دیده می‌شود. حالا مي توانيم چهرۀ ناظر را به خوبي تشخيص دهيم. او پل نیومن در بوچ کسیدی و ساندنس کید است و این نماها تجسمی از ریشه‌های عمیق سینما در توهم‌اند. کلوزآپ پل نیومن لحظه موعودی است که جهان رؤیا واقعی‌تر از جهان عینی و در اوج زیبایی رازآلود خود را آشکار می‌کند و جای شک با ایمان به سینما عوض می‌شود.
کمی بعد، وقت سواری دادن نیومن به کاترین راس و عبور دوچرخه از مزارع و باغ‌ها و گذر پرتوهای خورشید از لابه‌لای پرچین‌ها و درختان که پرده را از همه چیز تهی و برای یک لحظه غرق نور می‌کند، یقین کامل شده و آواز توماس هم این را تأیید می‌کند: «من آزادم و هیچ چیز مرا نگران نمی‌کند.»

Saturday, 30 May 2009

The Invisible Ghost


جوزف اچ لوييس در مونوگرام، بخش اول
اگر اسم مسخرۀ اش بگذريد، اين فيلم بي نهايت ارزان كه فقط در دو اتاق مي گذرد نشانگر استادي محض جوزف اچ لوييس در يكي از فيلم هاي اوليه اش براي مونوگرام است. اما اين داستان بي سرو ته و پر از زوائد، كه با وجود وصله پينه هاي و داستان هاي فرعي فقط 65 دقيقه طول كشيده، ميزانسني دقيق از كارگرداني صاحب سبك به نمايش مي گذارد.
فيلم تلاشي براي نمايش دادوستد ميان مردگان و زندگان است. اما بر خلاف فيلم هاي ترسناك ديگر كه آزادانه مردگان را از زير خاك بيرون كشيده و به مواجهه با زندگان مي فرستند، در اين فيلم هيچ مرده اي واقعاً مرده نيست يا از قلمرويش باز نمي گردد. لوييس تلاش مي كند تا براي هر كدام از مشابهت هايي كه ميان يك شخصيت و مردۀ متقابلش وجود دارد دلايلي عقلاني بياورد. قلمروي او براي نشان دادن مرزهاي باريك ميان عقل و جنون و زندگي و مرگ دو سه اتاق محقر بيش نيست كه در آن بلا لوگوسي يكي از باشكوه ترين بازي هايش را در نقش يك مطرود جنون زده و جنتلمني اشرافي كه نيمه شب به قاتلي بيمار بدل مي شود، را انجام داده است.
كسلر (لوگوسي) تصور مي كند زنش كه سال ها پيش به او خيانت كرده مرده است، ولي زن زنده است و تحت مراقبت پيخدمت كهنسال او قرار دارد. زن شب ها پشت پنجرۀ اتاق كسلر ظاهر مي شود و كسلر تحت تأثير اين صحنه – كه آن را بازگشت زن از جهان مردگان مي داند- دچار خلسه شده و به آدمكشي دست مي زند. كسلر در يكي از اين خلسه ها پيشخدمت مو طلايي اش را مي كشد اما نامزد دخترش كه با پيشخدمت بي وفا سر وسري داشته، متهم به قتل شده و اعدام مي شود. شبي درخانه را مي كوبند و كسي كه درآستانۀ در ظاهر مي شود همان نامزد مرده است. اما در واقع او برادر مردي است كه اعدام شده و آمده تا دختر را ببيند (مي توانيد جسارت اين فيلم B در بازگرداندن مردگان به طرح داستان را اين جا ببينيد). قتل ها آن قدر ادامه پيدا مي كند تا پليس و كسلر بفهمد كه قاتل كيست. در انتها زن كسلر واقعاً مي ميرد، درست مثل اين كه هرگز زنده نبوده است و كسلر با همان وهم ها و هراس هايش خانه را ترك مي كند.
لوييس به سادگي با گذاشتن دوربينش در پشت شومينه خانه و زندگي كسلر را بر آتش نشان مي دهد، آينه ها در ميزانسن فيلم مانند ترجيع بند در يك شعر به كار رفته اند. در دنياي به فاصلۀ ميان مردگان و زندگان فقط انعكاسي در يك آينه است. حتي پيش از لوراي اوتو پره مينجر پرترۀ يك زن آغاز و پايان فيلم را رقم مي زنند و بلا لوگوسي مردي است كه با اين پرترۀ خاموش عشقش به زني مرده را زنده نگاه مي دارد.
مشخصات فيلم:
The Invisible Ghost (1941)
Dir: Joseph H. Lewis
Writers: Helen & Al Martin
Cinematography:Marcel Le Picard
Editing: Robert Golden
Music: Lange and Porter
cast:
Bela Lugosi (as Mr. Charles Kessler)
Polly Ann Young (as Virginia Kessler)
John McGuire (as Ralph Dickson/Paul Dickson)
Clarence Muse (as Evans)
Terry Walker (as Cecile Mannix)
Betty Compson (as Mrs. Kessler)
62 mins/ B&W

Friday, 29 May 2009

Fuori orario with Kenneth Anger

Kenneth Anger films were always unfairly impossible to reach in most of the countries, especially in Iran. Of course now there are three or four titles available in YouTube but thanks to the Italian national TV, Rai from tonight there will be a retrospective of Anger works in Raitre channel.
The program responsible for such a gracious act is 'Fuori orario' (means after hours) that I’ve followed for last 8 years.

This midnight round up begins around 1 to 2 (CET time) and runs for 5 or 6 hours long. There is a sleepy bedraggled host (Italian film critic Enrico Ghezzi) who talk his head off in a whispering voice and of course in Italian But this gentleman is the one who introduced lot of great films and cineastes to the midnight audience, masterpieces and rare stuffs like Rivette's Out 1, Silent Ozu's, Andy Warhol films, 5 versions of Mr. Arkadin (before criterion's Complete release), Ulmer, pre- American Max Ophuls, Welles TV works, lots of Melville, Chris Marker, Straub, almost complete Sokurov films, Frederick Wiseman documentaries, Val Lewton Horror films, an hommage to RKO with lots of unseen films, Louis Feuillade serials, Complete Tati (including TV works and shorts), Complete Russ Meyer, Otar Iosseliani, Miklós Jancsó, Treasures of Early cinema, Godard's histore(s) du cinema, Silent Dreyer and lost Dreyer (Two people), Boris Barnet, numerous Aleksandr Dovzhenko and so many other great films and directors.

All films in their original language with Italian subtitles, and that's something uncommon for a country with a serious addiction to dubbing, even for art films.
The program begins with the shots from Vigo’s L'atalante and Patti Smith's “because the night” (so Jonathan Rosenbaum isn't the only person who associates Patti Smith with European avant-garde!), this tune and images is the most cheerful thing in the early morning (Iranian time), because like any other Italian scheduled program you must be used to delays and at least it means that program has been started.
I began watching Fuori since school days. My good old VCR on Friday, Saturday and Sunday nights was set on LP mood to record the whole program and next day, usually after returning from school, I've taken the remote control and able to dig 6 hours of Anthony Mann's early B pictures or Jacques Rivette’s 236 mins La belle noiseuse for the first time!


Back to Kenneth Anger on Raitre, the scheduled films on Furio orario are:

Tonight

Friday 29 May 2009 from 02:20 (Actually 30 May) CET (4:50 a.m. Iran's time)

Lucifer rising /1972/color/28 mins.
Mouse Heaven (aka Mickey Mouse parade) /2004/color/10 mins.

Plus films of Spanish painter and filmmaker Adolfo Arrieta (born in 1942). Some of these films are even not listed on Imdb.

El crimen de la girandola /Spain/1965/B&W/18 mins
La imitaciòn del àngel /Spain/1966/B&W/22 mins
Le jouet criminel /France/1970/B&W/36 mins
Le Chateau de Pointilly /France/1972/B&W/28 mins

Saturday 30 May 2009 from 01:50 CET (Iran: 04:20)

Invocation of my demon brother /1969/color/11 mins.
Inauguration of the pleasure dome /1954-78/color/38 mins.
Scorpio rising /1964/color/28 mins.

And again Mr. Adolfo Arrieta films:

Merlin /Spain/1990/color/58 mins.
Les intrigues de Sylvia Couski /France/1974/color/76 mins.

Next week, Friday 5 June 2009 from 01:50 CET (Iran: 04:20)

Puce moment /1949/color/ 7 mins.
Fireworks /1947/color/15 mins.
Eaux d'artificie /1953/color/13 mins.

And Arietta’s part consists of:

Grenouilles /1985/color/40 mins.
Flammes /1978/color/82 mins.
Kiki /1989/color/20 mins.


Pictures description from top to the bottom: Italian film critic Enrico Ghezzi, Kenneth Anger, Adolfo Arrieta.

Thursday, 28 May 2009

Carol Reed




سر کارول رید (1976-1906)

نوشته هايي كه تحت عنوان بيوگرافي فشردۀ كارگردان ها در اين جا منتشر مي شود، كارهايي است كه در طول سال هاي گذشته براي مجلۀ فيلم انجام شده و معمولاً به دوره هاي مختلفي از جشنوارۀ فجر تعلق دارد. ايدۀ اصلي اين نوشته ها، گزارشي فشرده و اطلاعاتي اوليه از كارنامۀ يك فيلم ساز است و اميدوارم اين سري تا جايي كه در توانم باشد ادامه پيدا كند.
اما نكته اي كه لازم مي دانم به آن اشاره كنم تغييراتي است كه در ديدگاه هاي من نسبت به فيلم ها و فيلم سازان پيش آمده و در فاصلۀ دو سه سال، يا بيشتر، بعضي از اظهار نظرهاي صادر شده در اين نوشته ها را بسيار سست و بي بنياد مي بينم. اين مسأله دو دليل مي تواند داشته باشد:
اول – ديدن فيلم هاي نديده از كارنامۀ يك فيلم ساز يا ديدار دوباره با فيلم هايي كه زمان درازي از تماشايشان گذشته و مقالات بسيار كلي و فشردۀ اين چنيني – كه معمولاً در زماني اندك نيز تهيه شده – تنها با اتكاء به خاطره اي دور و محو از فيلم ها نوشته مي شوند. اين شكل از يادداشت ها و فيش نويس ها تنها زماني است كه من خودم را ملزم به تماشاي دوبارۀ همۀ فيلم ها نمي كنم. به نظرم در اين حال تصوير ذهني فيلم و در هم آميختگي بين فيلم و تجربه هاي شخصي به اصالت مطلب كمك خواهد كرد اما اين قضيه گرفتاري هايي نيز به دنبال خواهد داشت كه يادداشت كارول ريد از آن بي بهره نيست!
دوم- تغيير شخصيت يك بينندۀ سينما كه با افزوده شدن به فيلم هاي ديده شده و نحوۀ برخورد او با فيلم ها كه مي تواند تغييرات مهمي را به دنبال خود بياورد. با بالا رفتن سن، سليقه نيز بارها به تجديد نظر در همه چيز دست مي زند و با فاصله گرفتن از پديده ها نگاه ما بيشتر از آن كه ناشي از هيجان ها و تبليغ هاي اوليه باشد، حاصل نيازي دروني است.
مثلاً در معرفي نامۀ من از كارول ريد (به مناسبت صدمين سال تولدش در 2006) چندين غفلت نابخشودني در خود دارد: اول محدود كردن كارنامۀ ريد به مرد سوم، بعد نسبت دادن بعضي از امتيازهاي اين فيلم به ولز (كه با اضافه كردن يك پاراگراف تازه به ابتداي مقاله، خطايم را جبران كردم)، ذكر نكردن نام بت سرنگون (كه حالا براي من با مرد سوم برابري مي كند)، رد شدن از جدا افتاده.
چيزي كه هميشه دربارۀ كارول ريد مورد ترديد بوده و تصادفاً براي من بهانه اي براي احترامي جدي به اين غول سينما، داستان هاي مربوط به مرد سوم است. بسياري اين تصور را داشته و دارند كه مرد سوم بخش مهمي از تأثير خارق العاده اش را مديون اورسن ولز – و نه ريد – بوده است. اين سؤال را سال ها پيش پيتر باگدانوويچ از ولز پرسيد كه آيا او واقعاً سهمي در ساخت فيلم، به خصوص سكانس تعقيب در فاظلاب، داشته يا نه. جواب ولز شنيدني و چكيدۀ سينماي باشكوه سِر كارول ريد است :
He was a hell of a director, himself!
فرزند نامشروع یکی از اعیان انگلیسی در لندن که فامیل مادری اش روی او گذاشته شد. در نوجوانی قصد داشت کشاورز شود حتی برای گذراندن یک دورۀ آموزش های مدرن مرغداری به آمریکا فرستاده شد اما بازیگر به خانه برگشت. در 1924 اولین رُل های کوچکش را در تماشاخانه های لندن به دست آورد. در 1927 دستیار ادگار والاس جنایی نویس معروف شد که قرار بود بعضی از نوشته هایش را روی صحنه ببرد. پس از مرگ والاس به کمپانی آسوشیتد تاکینگ پیکچرز ملحق شد که بعدها به ایلینگ تغییر نام پیدا کرد. در اوایل دهه 1930 دستیار بازیل دین یکی از تهیه کنندگان و کارگردانان متنفذ انگلیسی شد و توانست در 1935 اولین فیلم بلندش را بسازد. فیلم های او تا یک دهه بعد، یعنی تا جنگ جهانی دوم آثار کوچکی بودند که برای تماشاگران بومی ساخته می شدند. به بسیاری از این فیلم ها درخارج از انگلستان دسترسی نیست و ما دقیقاً نمی دانیم در این دوران چه مقدمات سینمایی فراهم شده تا رید را به خلق مجموعه شاهکارهايش در پایان دهۀ 1940 و اوایل دهه بعد برساند. گراهام گرین نویسنده انگلیسی و منتقد سینما از مدافعان سرسخت رید در این زمان است. او درباره اولین فیلم کارگردان در 1935،Midshipman Easy ، که یک ماجرای مفرح دزد دریایی قرن هفدهمی است می نویسد:«بهترین صحنه های جنگی که تا حالا دیده ایم و خیلی پیچیده تر از ادراک بچه ها که مخاطبان اصلی این فیلم هایند» و درباره کمدی ملودرام Laburnum groove 1936)) می نویسد: «بلاخره اولین فیلم قابل ستایش انگلیسی که واقعا مستحقش باشد ساخته شد». و نهایتاً بیشترین حمایتش را متوجه ستارگان به پایین می نگرند (1939) کرد:«تردید دارم که در انگلستان تا به حال فیلمی بهتر از این ساخته شده باشد». اين گراهام گرین بود كه در سال های بعد مسئولیت نوشتن سه فیلمنامه از بهترین آثار رید را به عهده گرفت.
در دوران جنگ کارول رید به ساخت مستندها و فیلمهای تبلیغاتی دست زد. يكي از اين فيلم هاي تبليغاتي، قطار شبانه به مونيخ (1940) است كه ركس هريسون را در نقشي باورنكردني به تماشاگران تحميل مي كند، اما تلاش هاي مستند او در اين دوران از اهميت بيشتري برخوردارند و تأثیر آنها بر سبک شبه مستند فیلم های پس از جنگش مسلم است. بهترین مستند او افتخار حقیقی (1945) بود که به طور مشترک با گارسون کانین کارگردانی کرد و اسکاری برای آن گرفت. پس از جنگ و از 1947 سه سال متمادی جایزه بهترین فیلم "بریتیش فیلم آکادمی" به آثار رید تعلق گرفت، که رکوردی در تاریخ سینمای انگلستان محسوب می شود. اولین آنها جدافتاده (1947) بود، فیلمی درباره آخرین ساعات عمر یکی از اعضای ارتش آزادی بخش ایرلند که در خیابانهای سرمازدۀ لندن سرگردان است. درامی کوبنده که اولین تلفیق جلوه های مستند و اکپرسیونیسم بصری مرد سوم را در آن می توان جستجو کرد. با بت سرنگون(1948) همکاری اش با گرین آغاز می شود که کمال این رابطه را در مرد سوم (1949) باید دید. اين فيلم همه چیز دارد: یک تریلرسیاه، یک مستند، یک فیلم عاشقانه، فیلمی پلیسی با داستانی پر کشش و دقیقاً به خاطر تنوع این صورت ها و انعکاسی بی واسطه ازاروپای ویران است که مرتبا بر پیچیدگی و شکل معماگونه اش افزوده می شود. رید در 1953 لقب سِر گرفت در حالی که اولین کارگردان انگلیسی بود که به داشتن این نشان مفتخر می شد. او با مطرود جزایر (1951) به سراغ جوزف کنراد رفت وبا مامور ما در هاوانا (1959) که ملهم از تجربیات شخصی گراهام گرین در زمان جنگ بود آخرین اقتباس گرینی اش را ساخت.
رید زمانی عنوان کرد: «من به مردم چیزی که خودم می خواهم را می دهم و امیدوارم آنها هم آن را دوست داشته باشند». این حرف البته برای دوران انگلیسی کارگردان درست است اما در دوران آمریکایی بیشتر آن چه که مردم دوست دارند را به آنها می دهد. نمونه اش می تواند مثلث عشقی بسیار موفق بندباز (1956) یا پرتره میکل آنژ در رنج و سرمستی (1965) باشد. بهترین فیلم هالیوودی رید الیور!(1968) اقتباسی موزیکال از الیور تویست است که با طراحی صحنه خیال انگیز و یک فاگین واقعا استثنایی یکی از اولین نسخه هایی است که باید از این کلاسیک انگلیسی ببینید. با تمام دستاوردهای رید در بازی های گرم و درونی بازیگرانش، حرکات و زوایای بی پروای دوربین، ریتمی سریع و از همه مهم تر خلق فضایی سنگین و گرفته که در بیشتر آثار پس از جنگش دیده می شود همچنان او را برای پیکره بی نقصی که در مرد سوم و بت سرنگون تراشیده به خاطر می آوریم.