Wednesday 16 December 2009

Stairways to Heaven

Thinking about architecture in film, or let's say “architecture of film,” simply means reviving the memory and presence of architectural elements of the metaphysical world of motion pictures in unconscious mind of a moviegoer, and one of the first elements that comes to mind is staircases in films. This will be the first in a new series of post, concerning the different aspects of this presence in the movies.

این "پُست" اولین کار از یک مجموعه تازه است که قرار است با اتکاء به تصاویر حضور عناصر معماری در فیلم‌ها را با دسته بندی‌هایی تماتیک مرور کند؛ نوعی رجوع به ضمیرناخودآگاه برای زنده کردن دوبارۀ دنیای فیلم‌ها و این بار به جاي زنده کردنشان در حرکت‌ و تصاویر کلی از آدم‌ها ، در سکون و در تمركز بر جزئیات و اشیاء.


A 19th century Parisian stair in Les misérables (1933/dir: Raymond bernard/design: Lucien Carré, Jean Perrier)

Staircase of the "smartest and evidently the richest woman in the U. S., who sleeps with anybody she wants." Female (1930/dir:Michael Curtiz/design:Jack Okey)

A light comedy with a heavy decoration in The Young in Heart (1938/dir: Richard Wallace/design: William Cameron Menzies [PD], Lyle R. Wheeler [AD])

.

Saturday 12 December 2009

Dailies#7: Discovering Raymond Bernard




ریموند برنار یکی از بزرگترین تصویرپردازان دوران نخست سینمای ناطق است. فيلم‍‍هاي او مملو‍‍ از نمایش احساسات و حال و هوای محیط و زمان با نور و معماري اند. نبوغش در تصویرپردازی و كمپوزيسيون و غم و ترحم او برای نوع بشر در جنگ، فقر و بی عدالتی باعث می شود تا از بسیاری نام های مشهورتر سینمای کلاسیک فرانسه پیشی بگیرد. اين هفته بينوايان (1933) پنج ساعتۀ او با شكرت بازيگر يگانۀ سينماي فرانسه، هاري بود و شاهكار ضدجنگش صليب هاي چوبي (1931) را ديدم و مدتها بود كه سينما چنين تكانم نداده بود.


بينوايان




Thursday 10 December 2009

Words [on 12 Angry Men]



کلمات [دربارۀ دوازده مرد خشمگین]
دوازده مرد خشمگين * کارگردان: سیدنی لومت. فيلم‌نامه: رجينالد رُز. فيلم‌برداري: بوريس كافمن. تدوين: كارل لِرنِر. موسيقي: كينون هاپكينز. بازيگران: هنري فاندا، لي جي. كاب، مارتين بالزام، جك واردن، اِد بگلي،‌اي جي. مارشال، جك كلاگمن،‌ادوارد بينز، حوزف سوئيني، رابرت وِبِر، جورج وسكوويچ، جان فيلدر. محصول 1957 آمريكا، سياه‌وسفيد، 95 دقيقه.
نوجواني پورتوريكويي كه در دارالتأديب بزرگ شده در نيويورك به اتهام قتل پدرش با چاقو، محاكمه مي‌شود و هيأت منصفه ــ متشكل از دوازده مرد از طبقات اجتماعي مختلف شهر ــ به اتاق دربسته‌اي مي‌روند تا تصميم‌شان را درباره گناهكار بودن يا بي‌گناهي پسرك بگيرند. به نظر مي رسد همه براي برگشتن به كارهاي روزمره خود عجله دارند يا شواهد پرونده را «وراي شك معقول» مي‌دانند، چون بدون استثنا رأي به محكوميت پسر مي‌دهند بجز يك نفر. از اين لحظه تنش‌ها آغاز مي‌شود و او سعي در اثبات بي‌گناهي پسر بر مبناي اصول عقلاني و منطقي مي‌كند تا يازده مرد ديگر را متقاعد كند. پس از روشن شدن بعضي واقعيت‌ها و بيدار شدن دوباره نگره اخلاقي اعضا به مسأله، همه رأي به بي‌گناهي او مي‌دهند و در اين فاصله حسرت واقعي و متزلزل بسياري از خودشان هم آشكار مي‌شود.
***

اين نخستين اثر سيدني لومت بود. هنري فاندا كه فيلم‌نامه را در دست داشت و خود تهيه‌كننده فيلم بود، شخصاً به دنبال لومت بود تا دوازده مرد خشمگين را كارگرداني كند. فيلم در نوزده روز و زير بودجه پيش‌بيني‌شده تمام شد. بازي‌هاي فوق‌العاده دوازده مرد ــ به‌خصوص فاندا، كاب، واردن، وبر و بگلي ــ مديون توانايي لومت در هدايت بازيگران در نماهاي نزديك و فضاهاي بسته بود و ناشي از تجربه‌هاي تلويزيوني‌اش بود. فيلم با آن‌كه در گيشه شكست خورد هميشه به عنوان يكي از فيلم‌هاي مورد علاقه خود هنري فاندا (در كنار خوشه‌هاي خشم) از آن یاد شد. نامزد سه اسكار بهترين فيلم، فيلم‌نامه و كارگرداني بود، اروپايي‌ها از فيلم استقبال كردند و شير طلايي جشنواره برلين را به آن دادند. در 1997 براي تلويزيون بازسازي شده است.
***

تقريباً بجز بخش بسيار كوچكي از ابتدا و انتها، كه به‌سختي پنج دقيقه طول مي‌كشد، تمام فيلم در اتاق دربسته هيأت منصفه مي‌گذرد و با اين وجود ذره‌اي احساس ملال نخواهید کرد. لومت با ايجاد فضايي خفه و احساس پوسيدگي در اين اتاق، با رطوبت زياد، عرق‌هاي روي چهره آدم‌ها، ‌پنكه و دستگاه تهويه‌اي كه كار نمي‌كند، پنجره‌هايي كه به‌سختي باز مي‌شوند و صداي مداوم كف چوبي اتاق كه زير پاي اين مردان ناله مي‌كند، ما را به مدتي يكسان در فضاي كلاستروفوبيك آن اسير مي‌كند. به همين جهت مقدمه و مؤخره بسيار كوتاه فيلم معنايي مضاعف پيدا مي‌كند. در آغاز دوربين از پله‌هاي دادگستري بالا مي‌رود و با كنجكاوي صورت‌هاي بازنده و برنده مردم را در راهروها نظاره مي‌كند و پس از مدتي به سمت يك اتاق از صدها اتاق ساختمان مي‌رود كه محكمه در آن برپاست. در پايان كه باران تمام خيابان‌ها و ساختمان دادگستري را شسته، اولين تنفس واقعي فيلم و ما پس از خروج از فضاي بسته اتاق صورت مي‌گيرد و احساس دگرگوني نه‌تنها در فضا بلكه در طرز انديشيدن و نگاه اجتماعي و اخلاقي دوازده مرد ــ و یا ما ــ به وجود مي‌آيد. اين دوازده مرد كه نامي ندارند به‌سادگي مي‌توانند گردهمايي طبقه‌ها و نگرش‌هاي مختلف اجتماعي آمريكا در مهم‌ترين و پرتنش‌ترين سال‌هاي جنگ سرد باشند. دوازده مرد خشمگين ناقوس بيداري كوچكي است كه در محدوده يك اتاق به صدا درمي‌آيد اما طنين آن را تا سال‌ها بعد در سرتاسر آن ديار مي‌توان شنيد.
مكانيسم فيلم براي اين بيداري اخلاقي مشابه روشي است كه خودِ هنري فاندا برمي‌گزيند. در رأي‌گيري يازده مرد مي‌گويند، گناهكار. فاندا به علامت بي‌گناه دستش را بالا مي‌برد. اد بگلي پوزخندي مي‌زند و مي‌گويد «هميشه يكي هست!». جك واردن نگران مي‌پرسد «حالا بايد چه‌كار كنيم؟» و فاندا با لبخندي پاسخ مي‌دهد:‌«بياييد حرف بزنيم.» كلام مكانيسم اصلي فيلم و مبناي ارزيابي شخصيت‌ها، تقسيم نماها،‌جابه‌جايي دوربين و جوهره كل فيلم است. در پايان دگرگوني شخصيت‌ها را نه از روي كارهايي كه انجام مي‌دهند، بلكه از روي كلام و حرف‌هايي كه مي‌زنند مي‌توانيم تشخيص بدهيم. فاندا ثابت مي‌كند كه هيچ ارتباط و همبستگي واقعي و زبان مشتركي بين يازده مرد ظاهراً متفق‌القول وجود ندارد، چرا كه حرفي ميان آن‌ها ردوبدل نشده كه داراي وزن كافي براي انتقال اين احساسات و عقايد باشد. او با گفتن اين‌كه «همه ما به اين پسر چند كلمه‌اي بدهكاريم.»، بهترین بخش فيلم‌نامه فيلم لومت را آشكار كرده است: وقتي اجتماعي مي‌ميرد كه گفت‌وگوي ميان اعضاي آن قطع شود و كلمات ارزش خود را از دست بدهند. كلماتي كه فاندا براي برانگيختن نيروي تفكر منطقي افراد و بيدار كردن وجدان نيمه‌جان آن‌ها به كار مي‌گيرد نه از نوع كلمات مخصوص محكمه‌ها و وكلا يا حتي روشنفكرها بلكه ساده‌ترين كلمات مكالمه روزمره يك انسان است. او با روي برگرداندن از كلماتي كه از فرط تكرار فاقد معني شده، به‌سادگي يك كودك بازمي‌گردد. در گفت‌وگوها آن‌ها بارها مجبور به تغيير موضع خود نسبت به كلمات مي‌شوند... در اين اتاق تنها دوازده رأي‌دهنده و نگاه وجود ندارد. فيلم تماشاگر را عضو سيزدهم اين ميدان نبرد اخلاقي قرار داده و شايد اين خوشايندترين سيزدهي باشد كه در آن شريكيم.
احسان خوش بخت
تریلر فیلم را در این جا ببینید.

Tuesday 8 December 2009

Anémic cinéma (1926)



-->
-->
تنها فيلمي كه مارسل دوشان، نقاش و شطرنج باز دادائيست/سوررئاليست كارگرداني كرده، يعني Anémic cinema ، از دو دسته نما تشكيل شده، يكي دسته فرم هاي هندسي دوار و درهم فرورونده دارند و در واقع "پاپ آرت" هايي هستند كه پيش از تولد پاپ آرت روي پرده سينما خلق شده اند و دسته ديگر كلمات و جملاتي است كه بازهم روي سطحي دوار نوشته شده اند. چه فرم هاي هندسي و چه كلمات در حال چرخيدند. اين فيلم براي تماشاگر امروز مي تواند بهانه اي براي طرح پرسش بنيادين "فضا و زمان در سينما چيست؟" باشد. Anémic cinema تلقي روايي تماشاگر از هنر سينما را به چالش مي كشد و افقي جديد در مقابل او مي گشايد كه در آن بخشي مهم، زيبا اما كم ديده شده از تاريخ سينما نهان است، دنيايي كه از استن براكيج تا ژان لوك گدار در آن تنفس مي كنند و بعيد است "يكي از باهوش ترين انسان هاي قرن بيستم" (نقل از آندره برتون) از معناي كاري كه با اين مديوم تازه مي كرده غافل بوده باشد.

صفحه مارسل دوشان در آکادمی سلطنتی هنر.

Monday 7 December 2009

Retour à la raison (1923)


Retour à la raison (1923) is a short avant-garde film made by Man Ray, American Dadaist –later Surrealist - photographer and painter. This 2-minute piece is the spirit of spontaneity and chance in cinema. A manifestation of the importance of “texture” in conveying the total feelings of a motion picture. Attacking the logic and rational order by using dissimilarity between the images. One of the first films that really evokes this notion that film could be poetry in motion, poetry in light.


In the early twenties, Man Ray bought a small film camera that could hold a few feet of standard film and Tristan Tzara, the key figure in Dada movement, encouraged him to create a Dada film. Man Ray set up this camera and filmed some of his art work in movement, as well as other shots: a turning paper spiral, his airbrush painting Dancer/Danger, to which he gave a sense of movement by blowing smoke at it, an egg divider which he hung up and turned in front of the camera, his ‘visual’ poem consisting of only horizontal lines, which he moved back and forth, the lights of a merry-go-round at night, and of course the most beautiful object for Man Ray, the naked female torso turning in front of striped curtains. The female body thus becomes a canvas for the lines of light.


"Acquiring a roll of a hundred feet of film, I went into my darkroom and cut up the material into short lengths, pinning them down on the worktable. On some strips I sprinkled salt and pepper, like a cook preparing a roast, on other strips I threw pins and thumbtacks at random; then I turned on the white light for a second or two, as I had done for my still Rayographs. Then I carefully lifted the film off the table, shaking off the debris, and developed it in my tanks. The next morning, when dry, I examined the work; the salt, pins and tacks were perfectly reproduced." Man Ray described the process of creating Retour in his Self-Portrait.