Friday, 4 December 2009

Dailies#6: What a Dump!

آن سوي جنگل ساختۀ يكي از بزرگ‌ترين بزرگان سينماي آمريكا، كـيـنگ ويـدور، دربارۀ زوال روح در شهري كوچك است كه از دريچه چشم زني بيمار و بيزار تصوير مي‌شود. اهريمني‌ترين و ناتوراليستي‌ترين بخش‌هاي «مادام بوواري» گوستاو فلوبر انتخاب شده و باقي كنار گذاشته شده‌اند. كوره كارخانه‌اي در گوشه اين شهر نكبت حرارتي تحمل نكردني به فيلم مي‌دهد. صداي خراشيدن واگن‌هاي كند و سنگين قطار روي ريل‌هاي زنگ زده در لبه شهر گوشت تن بيننده را آب مي كند. بوي گند فقر و كوته بيني از سر روي شهر بالا مي رودف واقعاً What a dump.

نه گمان نمي‌كنم بتوانم تحمل همه اين‌ها را در نود دقيقه داشته باشم. بعد از اين كه فيلم تمام شد اولين كنسرت موسيقي قدسي دوك الينگتون كه در كليساي «پرس بيترين» نيويورك اجراء شده را گذاشتم. درست مثل كسي كه آنقدر سيگار كشيده كه براي باز كردن راه گلويش يك ليوان شير مي‌خورد و يا بعد از روزها دويدن در خيابان‌هاي كثيف و دود زده شهر به كوهستان مي‌رسد و عميق‌ترين نفس‌هايش را – درست هم‌چون آخرين نفس‌ها – از هواي كوهستان مي‌گيرد، به دوك پناه بردم. خانم‌ها و آقايان، بعد از مدت ها يك فيلم حسابي مرا ترساند. با شدت تمام در صورتم خورد و حافظه ضعيف را تكاني دوباره داد كه "عجب آشغالداني‌اي!" يا آن طور كه بتي ديويس، بانوي ريتم، خيانت، ماليخوليا و وحشت گفت:What a dump!



1 comment:

  1. من در مواجهه با اينجور آثار ياد جمله اي از والت ديسني مي افتم که مي گفت:در دنيا به حد کافي زشتي وجود داره بهتره بر زيباييش بيافزاييم نه بر زشتيش.
    برخي هنرمند ها تمايل دارن خودشون رو خيلي ناتوراليست جلوه بدن و اينقدر در زشتي غرق مي شن که از هدف اصلي هنر دور مي شن.

    ReplyDelete