گامهايِ مطمئنِ فوردِ بيست و سه ساله
بعد از اشاره به صف طويل خاكستري، در دو شماره پيش، اين شانس به من دست داد كه بتوانم يكي از اولين ساختههاي جان فورد، فيلمي كه در 1917 با نام تاختن در برادوي [Bucking Broadway] ساخته را ببينم. اين تجربه به خاطر شباهت باورنكردني يكي از «اولين» آثار فورد با بهترين وسترنهاي متأخرش، به تجربهاي غيرمنتظره بدل شد.
هري كري |
در 1917 جان فورد، بازيگر نقشهاي كوچك و سياهي لشگر فيلمهاي دو حلقهاي را برای کارگردانی وسترنهایي با بازی هری کری، يكي از مشهورترين ستارههاي زمان خود، اجیر کردند. اين كارل لِمِلي، مدير استوديوي يونيورسال، بود كه فورد را استخدام كرد و گفت «بگذاريد فيلم بسازد، چون خوب داد ميزند.» او نزديك به سي فيلم با هري كري ساخت كه امروز فقط دوتاي آنها باقي ماندهاند. تاختن در برادوي يكي از آن دو فيلم است كه بعد از هشتاد سال به تازگي در فرانسه پيدا شده و فرانسويها با همكاري موزۀ هنرهاي مدرنِ نيويورك، فيلم را به شكلي درخشان مرمت كردهاند. فيلم داستان هري كري، كابوي صاف و ساده و خوش قلبي است كه عاشق دختر رييسش ميشود و از او خواستگاري ميكند، اما قبل از ازدواج، دختر مخفيانه با يك خريدار گله به نيويورك ميرود و خيلي زود با پشيمانياش تنها ميماند. كري پشت سر او عازم نيويورك ميشود تا دختر را به دشتهاي آزاد و به «خانه» بازگرداند، يك جويندگانِ سادۀ پنجاه دقيقهاي.
نماي مشهور قاب در، از 1917 |
اين مينياتور سينماي فورد تقريباً بيشتر نشانههاي فوردي را دارد: كمدي، احساساتگرايي، آيين ازدواج، نگاه تمسخرآميز و حتي توأم با نفرت به يانكيها و تمدن مدرن، موسيقي و آواز به منزله عنصر پيوند دهنده جمع، مِيخواري، كتككاري، زن كافۀ خوش قلب و ايثار او در انتهاي داستان و از همه مهمتر پيش بردنِ روايت خانوادگي و تاريخي به شكلي درهم تنيده، با ارجاع به اين مفهوم كه هريك ديگري را ميسازند. حتي جزييات سادهاي مثل پاهاي درهم تاب خورده ايتن ادواردزِ جويندگان در سكانس خواستگاري اين فيلم ديده ميشود.
يادآور پاهاي درهم تاب خورده ايتن ادواردز؟ |
مرد شهري با اتوموبيل وارد داستان ميشود و در اين زمان هر دوستدار فيلمهاي وسترن ميتواند مرثيههاي سام پكينپا براي غرب قديم كه با ورود ماشين رقم خوردهاند (به خصوص حماسه كيبل هوگ) را به خاطر بياورد. فورد بازيگرانش را با همان مدل هميشگي، آرام و با نگاههاي نافذ و حركات كند هدايت كرده، آن هم در روزهاي بازيهاي پر اغراق سينماي صامت. تقسيمبندي نماهاي فيلم بين لانگشاتهاي شبه حماسي و كلوزآپهاي وسواسي و اندك فيلم، بسيار تأثيرگذارند و فيلم را چند سالي جلوتر از زمان خودش نشان ميدهد. وقتي دختر، كابوي را ترك ميكند، مياننويسي بعد از كلوزآپِ كابوي كه قيافه گرفتۀ همه وسترنرهاي فورد را دارد، ظاهر ميشود كه فقط همين سه كلمه در آن آمده: «تنهايي، روياها، خاطرات» گويي فورد سينمايش را در سه كلمه جمع ميبندد. او از همان اول ميدانسته از سينما چه ميخواهد و اين فيلم نشان و سند معتبر اين آگاهي از وضعيت و سرنوشت خويشتن است.
No comments:
Post a Comment