«جان فورد هستم، وسترن ميسازم» همه ميدانم كه چه كسي، كِي و چرا اين دو جمله تاريخي را بر زبان آورد، مردي كه تا پيش از آن تاريخ سرزمينش را در تلفيقي از افسانه و واقعيت، در قالب تنها اثر هنري محصول سرزمينش - منهاي موسيقي جاز - روايت ميكرد. مردي كه چهل وسترن صامت (شامل اولين وسترن حماسي تاريخ سينما، اسب آهنين 1924) ساخته بود و به خوبي ميدانست در كجا لازم است «به جاي واقعيت، افسانه پذيرفته شده را بر پرده تصوير كند.» آثار صامت او، لااقل تعداد محدودي كه از آنها باقي مانده، مينياتور سينماي پخته متأخر فورد است: كمدي، احساساتگرايي، آيين ازدواج، نگاه تمسخرآميز و حتي توأم با نفرت به يانكيها و تمدن مدرن، موسيقي و آواز به منزله عنصر پيوند دهنده جمع، ميخواري، كتككاري، زن كافۀ خوش قلب و ايثار او در انتهاي داستان و از همه مهمتر پيش بردنِ روايت خانوادگي و تاريخي به شكلي درهم تنيده، با ارجاع به اين مفهوم كه هريك ديگري را ميسازند.
تقريباً تمام وسترنهاي فورد را ميتوان تراژديهايي ديالكتيك خواند. تمام جذابيت اين آثار تضادهاي منطقي درون آنهاست كه حتي ميتواند دليل احياي ژانر وسترن در دوران پس از جنگ نيز باشد. فورد جامعه متمدن را در مقابل طبيعت وحشي قرار ميدهد، گروه را در مقابل فرد، توهم مقابل خودآگاهي، سازش در مقابل اصالت، دموكراسي در مقابل خودباوري، تكليف و مسئوليت اجتماعي در مقابل مصلحت شخصي، دانش در مقابل تجربه، آرمانگرايي در مقابل واقعبيني، شرق آمريكا در مقابل غرب آن و آينده در مقابل گذشته. خود او در اين كشمكش حق را به آينده، جمع و دموكراسي ميدهد، اما به شكلي تراژيك خود را در سويه محكوم به نابودي ِ گذشته، فردگرايي و طبيعت وحشي ميبيند. همينطور دگرگوني وسترنهاي او از دليجان تا كلمنتاين و نهايتاً جويندگان و ليبرتي والنس ميتواند نشانگر دگرگونيها و كشمكشهاي دروني خود فورد باشد.
او در 1939 با ساخت دلیجان به احياي دوباره ژانر فراموش شده وسترن كمك كرد، ژانري كه با آمدن سينماي ناطق از اعتبار افتاده و به رده فيلمهاي ارزان سقوط كرده بود. دلیجان خود مقدمهای شد بر ساخت 12 وسترن دیگر (به اضافه اپیزودی از وسترن سینهرامای غرب چگونه تسخیر شد در 1962) و فورد با آن که در ساخت درامهای خانوادگی و فیلمهای سیاسی و تاریخی نیز کارنامهای پربار داشت تا پایان عمر با افتخار خود را یک وسترنساز نامید، عنوانی که تاریخ سینما نیز با آغوش باز از آن استقبال کرده است. دلیجان در ضمن اولین وسترن از هفت وسترنی که در مانیونت ولی، در جنوب ايالت يوتا، فیلمبرداری شد، جايي كه به قلمروي خصوص فورد تبديل شده و كوههاي سر به فلك كشيده و محيط اساطيري آن در لانگ شاتهاي فورد به نشانهاي بصري از آمريكا بدل شدند. رو به انتهاي كار، و وسترنهاي آخر (دو سوار، مردي كه ليبرتي والنس را كشت، خزان شاين) فيلمها تلخی گزندهاي را نشان ميدهند و ارزشهاي مطرح در وسترنهای دهه 1940 كارگردان را زير سؤال ميبرند. در اين فيلمها حرکت از کمدی به تراژدی همچون همیشه آرام آرام و با حرکت بازگشتی فورد از تمدن به توحش رخ میدهد. فورد كارنامهاش را يك بار ديگر از انتها به ابتدا مرور ميكند. بهترين وسترنِ او؟ آيا چيزي جز جويندگان (1956) به ذهن ميرسد؟
No comments:
Post a Comment