شاعرانِ دشتها، غريبهها و باد: راهنماي كارگردانانِ وسترن
بخش سوم: اساتيد
ويليام وايلر
ويليام وايلر مانند جان فورد آفريده شده بود براي كارگرداني وسترنهاي صامت، با اين تفاوت كه او نه يك كابويِ مادرزاد يا مدعيِ آن، بلكه يك فرانسوي/يهوديِ كوتاه قامت بود كه به تازگي پا به آمريكا گذاشته بود. بعد از ساخت 27 وسترن صامت، در ابتداي سينماي ناطق گرفتار ژانرهاي ديگر (ملودرام و كمدي) شد و اسكارهاي زيادي براي آنها گرفت. وسترنر، شاهكار او كه يك سال پس از دليجان ساخته شده، با ظرافتي ستايشبرانگيز ظهور تمدن را از وراي نگاه اسطورهاي به غرب قديم گزارش ميكند. ويليام وايلر وسترنهاي پرخرج و پرستارهاي مثل ترغيب دوستانه (1956)، نخستين و واپسين وسترن برندة نخل طلاي كن، و سرزمين بزرگ (1958) را هم كارگرداني كرد.
جورج مارشال
اين سرگرمي ساز بزرگ عصر طلايي به جز اينكه كارگردان سي و هفت وسترن صامت است، مسئوول ساخت يكي از بهترين كمدي/وسترنهاي تاريخ سينما (در نظر من، بهترين!)، دستري دوباره ميتازد (1939) و حدود چهارد وسترن ديگر است كه بيشترشان آثاري سرراست و شيرينند. حتي فكر كردن به دعواي كافه معروف جيمز استوارت و مارلن ديتريش در دستري آدم را از خود بيخود ميكند.
هنري هاتاوي
كارنامه او با مشتي وسترن B در دهه 1930 آغاز ميشود. در آغاز دهه 1940 در استوديوهاي فاكس تايرون پاور را در چند وسترن تاريخي مهم كارگرداني ميكندو بعد از آن كارگردان وسترنهاي متأخر و مهمتر جان وين ميشود كه True Grit به خاطر بازسازي تازهاش دوباره نام هاتاوي را بر سر زبانها انداخته. انتخاب من از بين 23 وسترن او باغ شيطان (1954) خواهد بود.
جان استرجس
استرجس را براي تخصصش در چشماندازهاي خشكيده ميشناسيم، براي اخلاقگرايي سادهاي كه با سبكي فاخر ابعاد قهرمانانه داستان را توجيه ميكند؛ براي شخصيتهايي چندبُعدي، قهرماناني فارغ از اتوكشيدگيهاي ملالآور، زنان قدرتمند، تجمع درخشان كليشهها، استفاده از رنگ و بازي گرفتن از بازيگران مشهور ژانر. اولين وسترن مهم استرجس، فرار از قلعه براوو (1953) است، داستاني مربوط به سوارهنظام كه يكي از بهترين سكانسهاي نبرد با سرخپوستان را دارد. در 1955 با روز بد در بلك راك همزادي پرحادثه براي نيمروز فرد زينهمن خلق ميكند. پايان اين دهه با سه وسترن ديگر از او همزمان است: آخرين قطار گانهيل دربارة رودررو قرار گرفتن دو دوست قديمي به خاطر كشته شدن همسر سرخپوست يكي (كرك داگلاس) به دست پسر ديگري (آنتوني كويين)، جدال در اوكي كورال بازسازي بينقصي از درگيريهاي وايات ارپ (برت لنكستر) و داك هاليدي (كرك داگلاس) با كلانتونها در تومبستون. با ورود به دهه 1960 و ساخت وسترنهاي پرفروش و محبوبي مثل هفت دلاور (1960)، از يك سو موقعيت استرجس به عنوان يكي از آخرين وسترنسازان بزرگ سينماي آمريكا تثبيت شده و هم سير نزولي او آغاز شده بود كه از تضاد بين ذات سينمايش با اغراق و جلال و شكوه فيلمهاي رده اول استوديويي خبر ميداد.
دلمر دِيوز
او كه در اصل وكيل بود براي كار در سرصحنه وسترن حماسي صامت دليجانهاي سرپوشيده شغلش را رها كرد و بعد از روي آوردن به كارگرداني، در دهه 1950، سالي يك وسترن ساخت كه از وسترن تجديدنظرطلبانه تير شكسته (1950) شروع مي شود و به يكي از بهترين وسترنهاي متأخر گري كوپر، درخت اعدام (1959)، ميانجامد: كارنامهاي كوتاه، منسجم، دقيق و مملو از لحظاتي كه نشان از استادي مسلم پشت دوربين دارد.
رابرت آلدريچ
در وسترنهاي آلدريچ جستوجوي وحشيگري يا تمدنگرايي در درون قهرمانان، و نه در محيط بيروني و خيانت و تضادِ ميان آرمانها و فرصت طلبي سياسي مضموني كليدي بود. بعد از كلاسيكهايي مانند آپاچي و وراكروز (هر دو 1954) و آخرين غروب (1961) وداع تلخ آلدريچ با ژانر وسترن، در روزهاي خونبار جنگ ويتنام، در شبيخون اولزانا (1972) او را به قهرمان ديروقت و مرثيه سراي ژانر بدل ميكند، فيلمي كه در آن همهچيز به آخر رسيده و حتي اسبها نيز ناي حركت ندارند. برت لنكستر چركين و خسته نظارهگر آخرين قتلعامهاي غرب ميشود. لنكستر كه بازيگر همراه آلدريچ در اين فاصله بوده، با شكست تصوير خود تصاوير دوست ديروز و امروزش را به گزندگي مضاعف رسانده است.
آندره ديتوت
بعضيها آفريده شدهاند تا وسترن بسازند و لحظاتي نيز در زندگي ما وجود دارد كه كاملاً صادقانه و بدون در نظر گرفتن هيچ عنصر والايي و يا احساس نيازي به تأييد ديگران دست به انتخاب ميزنيم. چنين لحظهاي ميتواند منجر به انتخاب و تماشاي يكي از دوازده وسترن شاعر سينما، ديتوت باشد. دستاورد درخشان او براي ژانر از سنبه اسلحه (1947) شروع ميشود و در همكارياش با راندولف اسكات در دهه 1950، كه فقط با همكاري اسكات و باتيكر قابل مقايسه است، به اوج ميرسد. اما شاهكار او، آخرين وسترنش روز ياغي (1959) است كه دربارۀ استبداد در شهري كوچك و مواجهه رابرت رايان با سردسته دزداني است كه در لباس خيرخواهي شهر به اشغال خود درآوردهاند. ديتوت به زيبايي بين انتقام جامعه از استبداد و انتقام بزرگترِ طبيعت از آن پيوندي درخشان برقرار ميكند.