راهنمايي براي بلاگرهاي سينمايي و انتخاب فريمهاي مناسب از هر فيلم
چگونه «فريم» را وارسي كنيم
یکی از بزرگترین نتایج عصر دیجیتال و پیوند بین دیویدی و دنیای مجازی بلاگرها دوباره اهمیت پیدا کردن فریم فیلم در تحلیل آثار سینمایی است. حالا به راحتی میتوان عکسی از هر صحنه فیلم گرفت یا در واقع هر فریمی را که مورد نظر است «منجمد» کرد، از ساختار فیلم بیرون کشید و بهعنوان جزیی از کل درباره آن سخن گفت. میتوانید یک فریم یا صدها فریم را جدا کرده و بهراحتی نوشتههایتان – یا کلمات مکتوب – را با تصاویر تضمین کنید. هیچ دورهای از تاریخ نقد سینمایی چنین فرصت درخشانی برای نزدیک شدن به زبانی متناسب با خود سینما برای تحلیل آن، نداشته است. سابقه این متد تحلیلی به گذشتهای دور و روزهای سینماتک فرانسه باز میگردد. وقتی اریک رومر با صبر ایوب پشت میز مینشست و ماهها روی فیلمهای مورنا کار میکرد. اما در آن زمان این شانس را فقط آدمهای محدودی در دنیا داشتند و حتی برای آنها هم چندان آسان نبود و اگر امکاناتی برای چاپ دوباره بعضی فریمها وجود نداشت، تنها راه کشیدن اسکیسی (طراحی با دست آزاد) از آن فریم بود. این روش در مطبوعات سینماییاي كه رویکرد تحلیلی داشتند نيز به شكلي محدود ديده ميشد. مثلاً در بعضي مقالات «فیلم کامنت» در دهه 1970 از تحلیل فریم استفاده ميشد و دو دهه قبل از آن در «کایه دوسینما» نیز نویسندگان توجهی خاص به عکسها یا فریمهای چاپ شده در کنار مقاله داشتند و برای آنها جداگانه متنی کوتاه مینوشتند. امروز وبلاگهای زيادي مشخصاً با موضوع «فریم» شکل گرفتهاند اگرچه ایراد اساسی آنها فقدان تفسير است که برای تحلیل فریم اهمیتی حیاتی دارد. درحاليكه فقدان تحليل فريم در مجلات فارسي زبان میتواند به خاطر محدودیتهای كيفي چاپ باشد، عدم وجود آن در سایتها و وبلاگهای فارسي كاملاً مايه تعجب است و هنوز با این رسانه تازه (یعنی وبلاگ) مثل یک دفترچه یادداشت با کاغذ کاهی و خودکار بیک برخورد میشود.
اما چرا جدا كردن يك فريم از فيلم؟ منجمد کردن جریان فیلمیک (يعني سير زماني و فضايي آن)، فریم را به شکلی مضاعف به کانون توجه میآورد، اولاً با حذف کامل بعد صوتی فیلم – چون توقف روی صدا امکان ندارد! – و دوم با حذف آنچه بهعنوان جوهره تصویر مشهور شده، یعنی حرکت. (ژاك امون، ميشل ماري)*1 البته هیچگاه یک فریم به تنهایی برای چنین مطالعهای کافی نیست و ما به مجموعهای از فریمها احتیاج داریم که بتوانیم داستان خود را با آن بازگو کنیم. رسيدن به پاسخي روشن براي درك اينكه ساختار فیلم چیست و چگونه عمل میکند یا یک فیلمساز چگونه از روشهای مشخصی برای تصويركردن جهانبینی خود استفاده میکند. در این حال اصلیترین پرسش این است که فریمها از کجا جدا شوند و چگونه رابطه میان آنها تعریف شود. جدا کردن یک فریم مشخص از فیلم باید همیشه بعد از پاسخ به پرسشهای «کدام فریم» و «چرا این فریم» باشد. بخشی از پاسخ تحلیلگر به این دو پرسش خود موضوع توضیحات زیر فریم برای مخاطبان نیز خواهد بود. البته درباره نوع انتخاب فریم اختلاف نظر زیادی وجود دارد. مثلاً ریمون بلور میگوید باید فریم اول و آخر هر نما را برای تحلیل برگزید. این موضوع وقتی به پلان/سکانسهای ولز یا یانچو برسیم دشوار یا حتی غیرممکن میشود ولی برای تحلیل فیلمهای سینمای روایی کلاسیک شاید هنوز بهکار بیاید. نحوه انتخاب فريمها بیشتر از هر فرمول يا قانون به سلیقه تحلیلگر برمیگردد.
در مرحله بعد توصیف یک تصویر یعنی جابهجا کردن عناصر اطلاعاتی/معنایی یک تصویر با کلام. توصیف عینی و جامع همه عناصر حاضر در یک تصویر مورد نظر ما نیست و بايد به انتخابي آگاهانه در گزينش عناصر مورد نظرمان از هر قاب دست بزنيم، انتخابی که هميشه به یک نظريه از پيش تعيين شده خوانش برميگردد. تحلیلگر معمولاً بهدنبال جنبه روایتگری فیلم (هر فریم داستان یا لااقل بخشی از آن را بازگو ميكند) و بررسی عناصر دیگری مثل قاببندی، عمق میدان، ترکیب عناصردرون صحنه، نور، فیگورها، معماری تصویر و حتی حرکت است (که در این حال انتقال نمای الف به نمای ب مورد نظر است* 2)
در خوانش فریم حافظه نقشی مهم بازی میکند، چون ما همیشه فریم را با توجه به خود فیلمی که دیدهایم تحلیل میکنیم و فریم به تنهایی معنایی ندارد، مگر این که با کلام همراه شود. رابطه کلام مکتوب و عکس از سادهترین مدل که در هر مجله سینمایی رایج است شروع میشود که آوردن نام فیلم در زیر آن تصوير است. در مرتبهاي بالاتر جملهای به عنوان زیرنویس عکس ميآيد تا کشش بیشتری به تصویر بدهند و خواننده/بیننده را وادار کنند تا زمان بیشتری روی تصویر مکث کند. اما کمتر پیش آمده که تحلیلی بیش از معرفی و ترغیب خواننده در زیر عکس ظاهر شود و خواننده را دعوت به خوانش عکس بهعنوان الگویی از کل اثر سینمایی بکند. البته خواهید دید که هیچ دو نفری تحلیلی یکسان از یک فریم ارائه نمیدهند. هرکس به شیوه خود با آن روبرو میشود و بنا به سطح سواد بصری و نحوه دریافت منحصربفردش نقطه آغاز و پایان مخصوص به خود را برای خوانش فریم دارد. *3 یک نفر تمام توانش را روی تبیین عناصر معماری و نحوه بازنمایی فضا در فریم میگذارد و یکی دیگر روی فیگورهای بازیگران. یکی به اشیاء موجود در صحنه و روابط و تناسبهای بین آنها توجه دارد و یکی روی خود فریم و نحوه قاببندی، یا به جای سوژه درون آن به لبههای قاب. و ترديد نيست كه وجه اشتراک میان خوانشهای متعدد در انتها فراوان خواهد بود.
به این نکته نيز باید توجه داشته باشیم که توصیف یک فریم هیچگاه واقعاً فقط توصیف یک فریم نیست و معمولاً اشارهاي به نماي پيش يا بعد از آن اجتناب ناپذير خواهد بود. فیلم پدیدهای متحرک است و هر قدر تلاش بکنیم بازهم نمیتوانیم با آن به عنوان پدیدهای ایستا روبرو شویم. البته امتیاز بزرگ ایستا دیدن هر فریم این است که ما را بیش از هر چیز متوجه خود تصویر که جزء بنیادین و اساس سینماست میکند و صدا که عنصری سرنوشتساز و معمولاً گمراه کننده است کنار میرود تا تمام حواس بیینده متوجه خود نما شود و نه چیزی دیگر. یکی ديگر از ظرایف خوانش فریمها جداکردن عناصر واقعی و سمبولیک آن نما از یکدیگر است. بيشتر عناصر واقعي فيلم، هنگام كار به روي يك فريم مستقل معاني عاديشان را از دست ميدهند و خصلت نشانهاي آنها بر ماهيت كاربرديشان غلبه ميكند. دقيقاً بههمين خاطر است كه شومينه در فيلمهاي ارنست لوبيچ، قابهاي اريب در فيلمهاي ريمون برنار، فضاهاي خالي در فيلمهاي برسون يا نقش پرچم در فیلمهای فورد به جاي يك بخش از نماي فيلم به موضوع خود قاب و موضوع كندوكاو ما بدل ميشوند. برای رسیدن به چنین نتایجی ما به مجموعهای از نماها احتیاج داریم که مثلاً بازنمایی پرچم را در فیلمهای مختلف فورد – از دورههای کاری متفاوت او – کنار هم گذاشته باشند و تنها در این حالت است که تحلیل ما از نقش پرچم در فیلمهای او میتواند معنا پیدا کند يا سنديت داشته باشد.
در مطالعه فريمهاي يك فيلم تناقضي بزرگ نيز وجود دارد كه يكي از ايرادهاي مهم اين كار است. عمل پروژکسیون فیلم یعنی از بين بردن هویت فریم و تبدیل عکس به حرکت با اتكا به توهمي بصري كه 24 عكس ثابت كه در يك ثانيه روي پرده ميافتند را متحرك جلوه ميدهد. اما جدا كردن يك فريم از فيلم يعني نقض اين عمل سينماتوگرافيك و تبديل حركت به عكس. فقط باید امیدوار باشیم که بعضی از ضعفهای حاصل از حذف حرکت و صدا را بتوانيم با کلام مکتوب و توصیف جبران کنیم. يك اشتباه رايج ديگر انتخاب زيباترين نماهاي فيلم است كه با هدف اوليه تحليلگر تضادي اساسي دارد. بيشتر كساني كه ميخواهند فريمي از فيلم را انتخاب كنند نماهایی نامتعارف، زیبا یا نظرگیر در نگاه اول را ترجيح ميدهند، در صورتی که یک فیلم معمولاً مجموعهای از نماهای کاملاً عادی – اینسرتها، کلوزآپها و نماهای عمومی معرف – به اضافۀ نماهايي كه منحصر به گرامر خاص آن فيلم است و ميتواند غیرعادی باشد يا نباشد. يك فيلم به هرحال با تركيبي از هردوي آنها روايت ميشود و بايد دقت كرد كههيچگاه به نفع قابهاي عكاسانه نقش فريم را در كليت فيلم فدا نكنيم. براي مطالعه فریم باید تیپیکترین نماهای ممکن از فیلم را برگزيند، فریمی که بتواند نمونهاي از رويكرد بصري غالب باشد. يك مشكل ديگر اين است كه چون فریمها را از فیلم متحرک میگیریم، امکان فلو بودن تصویر زیاد است، اما حتی این تصویر فلو خیلی بیشتر به جوهره فیلم نزدیک است تا عکسهایی که عکاسان سرصحنه فیلم گرفتهاند و معمولاً با زاویه و لنز دوربین سینمایی تضاد دارد. براي همين است كه دیوید بوردول و کریستین تامسون در کتابهای سینماییشان فقط روی فریمها کار کردهاند و تحت هیچ شرایطی از عکسهای فیلم استفاده نکردهاند. انتخاب درست کلماتی است که قرار است آن فریم را همراهی کنند نيز اهميتي حياتي دارد. در واقع روح كار تحليلي/انتقادي در همان كلمات نهفته است كه هر قدر ابزارهاي تحليل فيلم براثر تكنولوژي گستردهتر شوند، بازهم نوشتار است كه تعيين كننده نهايي سرنوشت اثر خواهد بود. باید تا حد امکان نگاه بیطرفانه و ابژکتیو را حفظ کرد و از توصیف ادبی و شاعرانه دوری جست. هدف از چنین کاری یک مطالعه سینمایی دقیق است و نه یادداشت نوشتن روی کارت پستالهایی که از سوییس برای قوم و خویشها می فرستند.
یکی از معلومات فرعیای که در موقع خوانش فریم به کمک تحلیلگر میآید، دانش او درباره نقاشی است. قیاس میان آثار نقاشان و فریمهای مورد بحث (اگرچه نه هميشه) ميتواند نقشی کلیدی در مطالعه پیدا کند، بهخصوص وقتی صحبت تصویرپردازان بزرگ تاریخ سینماست. مثلاً رومر در تحلیل نماهای مورنا به کاراواجو و رامبراند اشاره میکند، که خود بهانهاي براي توضیح سبک نورپردازی و قاببندیهای مورناست. بعدها خود رومر وقتی به فیلمسازی روی آورد تأثير آثار نقاشان در فيلمهايش تا آن حد بود كه ميشد متدي كه خودش درباره مورنا به كار بست را درباره بيشتر فيلمهايش به كار برد.*4
با ارزشترین قسمت اینکار وقتی است که بتوانید معلومات و یافتههایتان را بسط بدهید. مطالعه فریمهای یک فیلم را با تجربه مشابهی درباره فیلمی دیگر، کارگردانی دیگر یا دورهاي ديگر از سينما تکرار کنید. مثلاً ميتوان نحوه بازنمايي آيين خواستگاري/ازدواج را در فيلمهاي مختلف فورد (درهام چه سبز بود، مرد آرام، صف طويل خاكستري، كشتي بخار در خم رودخانه و هفت زن) با يكديگر مقايسه كرد و ديد چه تفاوتي در نحوه نمايش آنها ايجاد شده است. تفاوت آن فرضاً با نوع فريمهايي با مضمون مشابه در آثار پرهمينجر يا جورج استيونس چيست؟ تفاوت سينماي كلاسيك آمريكا با سينماي مدرن آن كشور در نمايش اين آيين كجاست؟ بين سينماهاي ملي چه تفاوتها و چه شباهتهايي در اين مورد وجود دارد و به همين صورت خواهيد ديد كه پاياني براي اين نوع از كندوكاو در سينما وجود ندارد. در این زمان فیلم کلاسیک دیگر صرفاً فیلم سیاه و سفیدی نیست که بازیگرانش خوشگلند و داستانهایش سرراست، برعکس، فیلم کلاسیک یعنی گونه خاصی از فریم(ها) و شبکهای بینهایت دقیق و پیچیده از روابط بین آنها. وقتی یکی از روشهای کار را مطالعه فریم میگذارید، خواهید دید که چگونه تفاوت بین سینمای کلاسیک و آثار مدرن به حداقل میرسد (من هم مثل منی فاربر معتقدم اصولاً تفاوتی میان آنها وجود ندارد). اما این نتیجه را به سختی میتوان از روی تمرکز صرف بر روایت گرفت. همینطور که سینمای مدرن گونه دیگری از فریمها را ارئه میکند. ما با تصویر سر کار داریم و ظالمانه است سینما را به مدل نقد ادبی تفسیر کنیم. حتی نقد موسیقیایی – چنانکه در آینده به آن خواهم پرداخت – خیلی بیشتر از نقد ادبی به کار فیلمها میآید.
گمان میکنم این تجربه برای بچههایی که با تکنولوژی امروز میانه بهتری دارند بسیار آسان و سودمند خواهد بود. پاییز 1388 تمرینی مشابه را برای درس «درک و بیان محیط» – یکی از دروس رشته معماری برای دانشجویان ترم یک، که تازه با دبیرستان وداع گفتهاند - انتخاب کردیم و از آنها خواستيم هر فیلمی که مايلند را انتخاب کنند و یک سکانس از آن یا یک فریم از آن را تحلیل کنند. آنها فیلمهای ایرانی یا فرنگی مورد علاقهشان را انتخاب کرده و با طراحی روی کاغذ، یا با کار روی خود فریم با فتوشاپ یا هر برنامۀ پردازنده تصویر دیگری که میشناختند، فریم مورد نظرشان را به اجزای سازندهاش تقسیم کرده و تفسیر خودشان را ارائه میدادند. نتایج کوچکی از این تمرین لذتبخش به دست آمد: 1) بیشترشان اعتراف کردند که این کار با فیلمهای خارجی «کیف» بیشتری میدهد تا با فیلمهای ایرانی، شايد به خاطر ارزشهاي گرافيكي آن سينما. 2) به این نتیجه رسیدند که اگر این کار را بهجاي يك سكانس برای کل فیلم تکرار کنند، یا مجموعه آثار یک کارگردان یا سینمای یک دوره، میتواند شمایی کلی از آن فیلم، کارگردان يا دوره داشته باشند که با هیچ متن و مقالهای به دست نمیآید و نیز هرگز فراموش نمیشود.3) بیشتر بچهها، بهخصوص دخترها، کازابلانکا و فیلمهای ترسناک را انتخاب کرده بودند! 4) بچههای امروز به طرز عجیبی درباره تصاویر متحرک و ماهیت آنها آگاهند و بعضاً میتوانند احساسات و عقایدشان را درباره تصاویر بهتر از هر نسلي بازگو کنند. آنها بیشتر از تمام نسلهای گذشته «میبینند» و با تصاویر سروکار دارند .اگر بشود به این دیدن سمت و سویی درست داد تردید نکنید که بهترین و تیزبینترین منتقدان از بین همین بچهها بیرون خواهند آمد. بچههایی که به جای زدن حرفهای بياساس و كاغذپركن برای احساسات خود، انتخابهایشان و عقایدشان دلایلی منطقی و محکم دارند.
پانويسها:
1 یکی از معدود کتابهایی که تحلیل فریم را به شکلی جدی بهعنوان یکی از روشهای اصلی کار روی فیلمها طرح کرده «تحلیل فیلم» ژاک امون و میشل ماری (ترجمه علی هاشمی و چاپ شده در مشهد) است که با درنظر نگرفتن دردسر روبرو شدن خواننده با انبوهی از اصطلاحات سینمایی به فرانسه (که همه آنها را با معادلهای انگلیسیشان میشناسیم) کتاب بسیار به دردبخوری است.
2 طراحي كردن از روي فريم – هرقدر ساده و ابتدايي – يكي ديگر از راههاي مناسب نشان دادن نوع حرکت و تغییرات بین نماها و درون نماهاست، کاری شبیه به کروکی افسرهای راهنمایی رانندگی که بتواند مبنای قضاوتی درست قرار بگیرند.
3 برای درک نحوه دریافتهای بصری یکی از بهترین منابع نوشتههای رودلف آرنهایم است.
4 در یک نمونه تازهتر دوستی از شباهت بین نقاشیهای ويلهلم همرشوي و فیلمهای كارل تئودور درایر و روی آندرشون صحبت ميكرد. بیش از همه بهخاطر نوع حضور خاص «در» در همه این آثار که میتوانند بهعنوان گرایشی رایج در هنر اسکاندیناوی مورد تحلیل قرار بگیرند.